سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 91 مرداد 14 , ساعت 3:37 صبح

امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) در سال‌ 232 هجرى‌ در مدینه‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود . مادروالا گهرش‌ سوسن‌ یا سلیل‌ زنى‌ لایق‌ و صاحب‌ فضیلت‌ و در پرورش‌ فرزند نهایت‌ مراقبت‌ راداشت‌ ، تا حجت‌ حق‌ را آن‌ چنان‌ که‌ شایسته‌ است‌ پرورش‌ دهد . این‌ زن‌ پرهیزگار در سفرى‌ که‌ امام‌ عسکرى‌ (ع‌) به‌ سامرا کرد همراه‌ امام‌ بود و در سامرا از دنیا رحلت‌ کرد . کنیه‌ آن‌ حضرت‌ ابامحمد بود .
صورت‌ و سیرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌)
امام‌ یازدهم‌ صورتى‌ گندمگون‌ و بدنى‌ در حد اعتدال‌ داشت‌ . ابروهاى‌ سیاه‌کمانى‌ ، چشمانى‌ درشت‌ و پیشانى‌ گشاده‌ داشت‌ . دندانها درشت‌ و بسیار سفید بود . خالى‌ بر گونه‌ راست‌ داشت‌ . امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) بیانى‌ شیرین‌ و جذاب‌ و شخصیتى‌ الهى‌ باشکوه‌ و وقار و مفسرى‌ بى‌نظیر براى‌ قرآن‌ مجید بود . راه‌ مستقیم‌ عترت‌ و شیوه‌ صحیح‌ تفسیر قرآن‌ را به‌ مردم‌ و به‌ ویژه‌ براى‌ اصحاب‌ بزرگوارش‌ - در ایام‌ عمر کوتاه‌ خود - روشن‌ کرد .
دوران‌ امامت‌
به‌ طور کلى‌ دوران‌ عمر 29 ساله‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) به‌ سه‌ دوره‌ تقسیم‌مى‌گردد : دوره‌ اول‌ 13 سال‌ است‌ که‌ زندگى‌ آن‌ حضرت‌ در مدینه‌ گذشت‌ . دوره‌ دوم‌ 10 سال‌ در سامرا قبل‌ از امامت‌ .
دوره‌ سوم‌ نزدیک‌ 6 سال‌ امامت‌ آن‌ حضرت‌ مى‌باشد . دوره‌ امامت‌ حضرت‌ عسکرى‌ (ع‌) با قدرت‌ ظ‌اهرى‌ بنى‌ عباس‌ رو در روى‌ بود . خلفایى‌ که‌ به‌ تقلید هارون‌ در نشان‌ دادن‌ نیروى‌ خود بلندپروازیهایى‌ داشتند . امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) از شش‌ سال‌ دوران‌ اقامتش‌ ، سه‌ سال‌ را در زندان‌ گذرانید . زندانبان‌ آن‌ حضرت‌ صالح‌ بن‌ وصیف‌ دو غلام‌ ستمکار را بر امام‌ گماشته‌
بود ، تا بتواند آن‌ حضرت‌ را - به‌ وسیله‌ آن‌ دو غلام‌ - آزار بیشترى‌ دهد ، اما آن‌ دو غلام‌ که‌ خود از نزدیک‌ ناظ‌ر حال‌ و حرکات‌ امام‌ بودند تحت‌ تأثیر آن‌ امام‌ بزرگوار قرار گرفته‌ به‌ صلاح‌ و خوش‌ رفتارى‌ گراییده‌ بودند . وقتى‌ از این‌ غلامان‌ جویاى‌ حال‌ امام‌ شدند ، مى‌گفتند این‌ زندانى‌ روزها روزه‌دار است‌ و شبها تا بامداد به‌ عبادت‌ و راز و نیاز با معبود خود سرگرم‌ است‌ و با کسى‌ سخن‌ نمى‌گوید .
عبیدالله‌ خاقان‌ وزیر معتمد عباسى‌ با همه‌ غرورى‌ که‌ داشت‌ وقتى‌ با حضرت‌ عسکرى‌ ملاقات‌ مى‌کرد به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ برمى‌خاست‌ ، و آن‌ حضرت‌ را بر مسند خود مى‌نشانید . پیوسته‌ مى‌گفت‌ : در سامره‌ کسى‌ را مانند آن‌ حضرت‌ ندیده‌ام‌ ، وى‌ زاهدترین‌ و داناترین‌ مردم‌ روزگار است‌ . پسر عبیدالله‌ خاقان‌ مى‌گفت‌ : من‌ پیوسته‌ احوال‌ آن‌ حضرت‌ را از مردم‌ مى‌پرسیدم‌ . مردم‌ را نسبت‌ به‌ او متواضع‌ مى‌یافتم‌ . مى‌دیدم‌ همه‌ مردم‌ به‌ بزرگواریش‌ معترفند و دوستدار او مى‌باشند . با آنکه‌ امام‌ (ع‌) جز با خواص‌ شیعیان‌ خود آمیزش‌ نمى‌فرمود ، دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ براى‌ حفظ آرامش‌ خلافت‌ خود بیشتر اوقات‌ ، آن‌ حضرت‌ را زندانى‌ و ممنوع‌ از معاشرت‌ داشت‌ .
" از جمله‌ مسائل‌ روزگار امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) یکى‌ نیز این‌ بود که‌ از طرف‌ خلافت‌ وقت‌ ، اموال‌ و اوقات‌ شیعه‌ ، به‌ دست‌ کسانى‌ سپرده‌ مى‌شد که‌ دشمن‌ آل‌ محمد (ص‌) و جریانهاى‌ شیعى‌ بودند ، تا بدین‌ گونه‌ بنیه‌ مالى‌ نهضت‌ تقویت‌ نشود .
چنانکه‌ نوشته‌اند که‌ احمد بن‌ عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ از جانب‌ خلفا ، والى‌ اوقاف‌ و صدقات‌ بود در قم‌ ، و او نسبت‌ به‌ اهل‌ بیت‌ رسالت‌ ، نهایت‌ مرتبه‌ عداوت‌ را داشت‌ " . " نیز اصحاب‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ ، متفرق‌ بودند و امکان‌ تمرکز براى‌ آنان‌ نبود ، کسانى‌ چون‌ ابوعلى‌ احمد بن‌ اسحاق‌ اشعرى‌ در قم‌ و ابوسهل‌ اسماعیل‌ نوبختى‌ در بغداد مى‌زیستند ، فشار و مراقبتى‌ که‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ ، پس‌ از شهادت‌ حضرت‌ رضا (ع‌) معمول‌ داشت‌ ، چنان‌ دامن‌ گسترده‌ بود که‌ جناح‌ مقابل‌ را با سخت‌ترین‌ نوع‌ درگیرى‌ واداشته‌ بود . این‌ جناح‌ نیز طبق‌ ایمان‌ به‌ حق‌ و دعوت‌ به‌
اصول‌ عدالت‌ کلى‌ ، این‌ همه‌ سختى‌ را تحمل‌ مى‌کرد ، و لحظه‌اى‌ از حراست‌ ( و نگهبانى‌ ) موضع‌ غفلت‌ نمى‌کرد " .
اینکه‌ گفتیم‌ : حضرت‌ هادى‌ (ع‌) و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) هم‌ از سوى‌ دستگاه‌ خلافت‌ تحت‌ مراقبت‌ شدید و ممنوع‌ از ملاقات‌ با مردم‌ بودند و هم‌ امامان‌ بزرگوار ما - جز با یاران‌ خاص‌ و کسانى‌ که‌ براى‌ حل‌ مشکلات‌ زندگى‌ مادى‌ و دینى‌ خود به‌ آنها مراجعه‌ مى‌نمودند - کمتر معاشرت‌ مى‌کردند به‌ جهت‌ آن‌ بود که‌ دوران‌ غیبت‌ حضرت‌ مهدى‌ (ع‌) نزدیک‌ بود ، و مردم‌ مى‌بایست‌ کم‌کم‌ بدان‌ خو گیرند ، و جهت‌ سیاسى‌ و حل‌ مشکلات‌ خود را از اصحاب‌ خاص‌ که‌ پرچمداران‌ مرزهاى‌ مذهبى‌ بودند بخواهند ، و پیش‌ آمدن‌ دوران‌ غیبت‌ در نظر آنان‌ عجیب‌ نیاید . بارى‌ ، امام‌ حسن‌
عسکرى‌ (ع‌) بیش‌ از 29 سال‌ عمر نکرد ولى‌ در مدت‌ شش‌ سال‌ امامت‌ و ریاست‌ روحانى‌ اسلامى‌ ، آثار مهمى‌ از تفسیر قرآن‌ و نشر احکام‌ و بیان‌ مسائل‌ فقهى‌ و جهت‌ دادن‌ به‌ حرکت‌ انقلابى‌ شیعیانى‌ که‌ از راههاى‌ دور براى‌ کسب‌ فیض‌ به‌ محضر امام‌ (ع‌) مى‌رسیدند بر جاى‌ گذاشت‌ .
در زمان‌ امام‌ یازدهم‌ تعلیمات‌ عالیه‌ قرآنى‌ و نشر احکام‌ الهى‌ و مناظ‌رات‌ کلامى‌ جنبش‌ علمى‌ خاصى‌ را تجدید کرد ، و فرهنگ‌ شیعى‌ - که‌ تا آن‌ زمان‌ شناخته‌ شده‌ بود - در رشته‌هاى‌ دیگر نیز مانند فلسفه‌ و کلام‌ باعث‌ ظ‌هور مردان‌ بزرگى‌ چون‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ کندى‌ ، که‌ خود معاصر امام‌ حسن‌ عسکرى‌ بود و تحت‌ تعلیمات‌ آن‌ امام‌ ، گردید .
در قدرت‌ علمى‌ امام‌ (ع‌) - که‌ از سرچشمه‌ زلال‌ ولایت‌ و اهل‌ بیت‌ عصمت‌ مایه‌ گرفته‌ بود - نکته‌ها گفته‌اند . از جمله‌ : همین‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ کندى‌ فیلسوف‌ بزرگ‌ عرب‌ که‌ دانشمند معروف‌ ایرانى‌ ابونصر فارابى‌ شاگرد مکتب‌ وى‌ بوده‌ است‌ ، در مناظ‌ره‌ با آن‌ حضرت‌ درمانده‌ گشت‌ و کتابى‌ را که‌ بر رد قرآن‌ نوشته‌ بود سوزانید و بعدها از دوستداران‌ و در صف‌ پیروان‌ آن‌ حضرت‌ درآمد .
شهادت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌)
شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را روز جمعه‌ هشتم‌ ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 هجرى‌ نوشته‌اند .در کیفیت‌ وفات‌ آن‌ امام‌ بزرگوار آمده‌ است‌ : فرزند عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ گوید روزى‌ براى‌ پدرم‌ ( که‌ وزیر معتمد عباسى‌ بود ) خبر آوردند که‌ ابن‌ الرضا - یعنى‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ - رنجور شده‌ ، پدرم‌ به‌ سرعت‌ تمام‌ نزد خلیفه‌ رفت‌ و خبر را به‌ خلیفه‌ داد . خلیفه‌ پنج‌ نفر از معتمدان‌ و مخصوصان‌ خود را با او همراه‌ کرد . یکى‌ از ایشان‌ نحریر خادم‌ بود که‌ از محرمان‌ خاص‌ خلیفه‌ بود ، امر کرد ایشان‌ را که‌ پیوسته‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ باشند ، و بر احوال‌ آن‌ حضرت‌ مطلع‌ گردند . و طبیبى‌ را مقرر کرد که‌ هر بامداد و پسین‌ نزد آن‌ حضرت‌ برود ، و از احوال‌ او آگاه‌ شود . بعد از دو روز براى‌ پدرم‌ خبر آوردند که‌ مرض‌ آن‌ حضرت‌ سخت‌ شده‌ است‌ ، و ضعف‌ بر او مستولى‌ گردیده‌ . پس‌ بامداد سوار شد ، نزد آن‌ حضرت‌ رفت‌ و اطبا را - که‌ عموما اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ در آن‌ زمان‌ بودند - امر کرد که‌ از خدمت‌ آن‌ حضرت‌ دور نشوند و قاضى‌ القضات‌ ( داور داوران‌ ) را طلبید و گفت‌ ده‌ نفر از علماى‌ مشهور را حاضر گردان‌ که‌ پیوسته‌ نزد آن‌ حضرت‌ باشند . و این‌ کارها را براى‌ آن‌ مى‌کردند که‌ آن‌ زهرى‌ که‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بودند بر مردم‌ معلوم‌ نشود و نزد مردم‌ ظ‌اهر سازند که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ مرگ‌ خود از دنیا رفته‌ ، پیوسته‌ ایشان‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ بودند تا آنکه‌ بعد از گذشت‌ چند روز از ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 ه . ق‌ آن‌ امام‌ مظلوم‌ در سن‌ 29 سالگى‌ از دار فانى‌ به‌ سراى‌ باقى‌ رحلت‌ نمود . بعد از آن‌ خلیفه‌ متوجه‌ تفحص‌ و تجسس‌ فرزند حضرت‌ شد ، زیرا شنیده‌ بود که‌ فرزند آن‌ حضرت‌ بر عالم‌ مستولى‌ خواهد شد ، و اهل‌ باطل‌ را منقرض‌ خواهد کرد ... تا دو سال‌
تفحص‌ احوال‌ او مى‌کردند ... .
این‌ جستجوها و پژوهشها نتیجه‌ هراسى‌ بود که‌ معتصم‌ عباسى‌ و خلفاى‌ قبل‌ و بعد از او - از طریق‌ روایات‌ مورد اعتمادى‌ که‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ (ص‌) مى‌پیوست‌ ، شنیده‌ بودند که‌ از نرگس‌ خاتون‌ و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ فرزندى‌ پاک‌ گهر ملقب‌ به‌ مهدى‌ آخر الزمان‌ - همنام‌ با رسول‌ اکرم‌ (ص‌) ولادت‌ خواهد یافت‌ و تخت‌ ستمگران‌ را واژگون‌ و به‌ سلطه‌ و سلطنت‌ آنها خاتمه‌ خواهد داد . بدین‌ جهت‌ به‌ بهانه‌هاى‌ مختلف‌ در خانه‌ حضرت‌ عسکرى‌ (ع‌) رفت‌ و آمد بسیار مى‌کردند ، و جستجو مى‌نمودند تا از آن‌ فرزند گرامى‌ اثرى‌ بیابند و او را نابود سازند .
به‌ راستى‌ داستان‌ نمرود و فرعون‌ در ظ‌هور حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) و حضرت‌ موسى‌ (ع‌) تکرار مى‌شد . حتى‌ قابله‌هایى‌ را گماشته‌ بودند که‌ در این‌ کار مهم‌ پى‌ جویى‌
کنند . اما خداوند متعال‌ - چنانکه‌ در فصل‌ بعد خواهید خواند - حجت‌ خود را از گزند دشمنان‌ و آسیب‌ زمان‌ حفظ کرد ، و همچنان‌ نگاهدارى‌ خواهد کرد تا مأموریت‌ الهى‌ خود را انجام‌ دهد .
بارى‌ ، علت‌ شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را سمى‌ مى‌دانند که‌ معتمد عباسى‌ در غذا به‌ آن‌ حضرت‌ خورانید و بعد ، از کردار زشت‌ خود پشیمان‌ شد . بناچار اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ که‌ در آن‌ زمان‌ کار طبابت‌ را در بغداد و سامره‌ به‌ عهده‌ داشتند ، به‌ ویژه‌ در مأموریتهایى‌ که‌ توطئه‌ قتل‌ امام‌ بزرگوارى‌ مانند امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) در میان‌ بود ، براى‌ معالجه‌ فرستاد . البته‌ از این‌ دلسوزیهاى‌ ظ‌اهرى‌ هدف‌ دیگرى‌ داشت‌ ، و آن‌ خشنود ساختن‌ مردم‌ و غافل‌ نگهداشتن‌ آنها از حقیقت‌ ماجرا بود .
بعد از آگاه‌ شدن‌ شیعیان‌ از خبر درگذشت‌ جانگداز حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) شهر سامره‌ را غبار غم‌ گرفت‌ ، و از هر سوى‌ صداى‌ ناله‌ و گریه‌ برخاست‌ . مردم‌ آماده‌ سوگوارى‌ و تشییع‌ جنازه‌ آن‌ حضرت‌ شدند .
ماجراى‌ جانشین‌ بر حق‌ امام‌ عسکرى‌
ابوالادیان‌ مى‌گوید : من‌ خدمت‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) مى‌کردم‌ . نامه‌هاى‌آن‌ حضرت‌ را به‌ شهرها مى‌بردم‌ . در مرض‌ موت‌ ، روزى‌ من‌ را طلب‌ فرمود و چند امه‌اى‌ نوشت‌ به‌ مدائن‌ تا آنها را برسانم‌ . سپس‌ امام‌ فرمود : پس‌ از پانزده‌ روز باز داخل‌ سامره‌ خواهى‌ شد و صداى‌ گریه‌ و شیون‌ از خانه‌ من‌ خواهى‌ شنید ، و در آن‌ موقع‌ مشغول‌ غسل‌ دادن‌ من‌ خواهند بود .
ابوالادیان‌ به‌ امام‌ عرض‌ مى‌کند : اى‌ سید من‌ ، هرگاه‌ این‌ واقعه‌ دردناک‌ روى‌ دهد ، امامت‌ با کیست‌ ؟
فرمود : هر که‌ جواب‌ نامه‌ من‌ را از تو طلب‌ کند .
ابوالادیان‌ مى‌گوید : دوباره‌ پرسیدم‌ علامت‌ دیگرى‌ به‌ من‌ بفرما . امام‌ فرمود : هرکه‌ بر من‌ نماز گزارد . ابوالادیان‌ مى‌گوید : باز هم‌ علامت‌ دیگرى‌ بگو تا بدانم‌ .
امام‌ مى‌گوید : هر که‌ بگوید که‌ در همیان‌ چه‌ چیز است‌ او امام‌ شماست‌ .
ابوالادیان‌ مى‌گوید : مهابت‌ و شکوه‌ امام‌ باعث‌ شد که‌ نتوانم‌ چیز دیگرى‌ بپرسم‌ . رفتم‌ و نامه‌ها را رساندم‌ و پس‌ از پانزده‌ روز برگشتم‌ . وقتى‌ به‌ در خانه‌ امام‌ رسیدم‌ صداى‌ شیون‌ و گریه‌ از خانه‌ امام‌ بلند بود . داخل‌ خانه‌ امام‌ ، جعفر کذاب‌ برادر امام‌ حسن‌ عسکرى‌ را دیدم‌ که‌ نشسته‌ ، و شیعیان‌ به‌ او تسلیت‌ مى‌دهند
و به‌ امامت‌ او تهنیت‌ مى‌گویند . من‌ از این‌ بابت‌ بسیار تعجب‌ کردم‌ پیش‌ رفتم‌ و تعزیت‌ و تهنیت‌ گفتم‌ . اما او جوابى‌ نداد و هیچ‌ سؤالى‌ نکرد .
چون‌ بدن‌ مظ‌هر امام‌ را کفن‌ کرده‌ و آماده‌ نماز گزاردن‌ بود ، خادمى‌ آمد و جعفر کذاب‌ را دعوت‌ کرد که‌ بر برادر خود نماز بخواند . چون‌ جعفر به‌ نماز
ایستاد ، طفلى‌ گندمگون‌ و پیچیده‌ موى‌ ، گشاده‌ دندانى‌ مانند پاره‌ ماه‌ بیرون‌ آمد و رداى‌ جعفر را کشید و گفت‌ : اى‌ عمو پس‌ بایست‌ که‌ من‌ به‌ نماز سزاوارترم‌ . رنگ‌ جعفر دگرگون‌ شد . عقب‌ ایستاد . سپس‌ آن‌ طفل‌ پیش‌ آمد و بر پدر نماز گزارد و آن‌ جناب‌ را در پهلوى‌ امام‌ على‌ النقى‌ علیه‌ السلام‌ دفن‌ کرد . سپس‌ رو به‌ من‌ آورد و فرمود : جواب‌ نامه‌ها را که‌ با تو است‌ تسلیم‌ کن‌ . من‌ جواب‌ نامه‌ را
به‌ آن‌ کودک‌ دادم‌ . پس‌ " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این‌ کودک‌ که‌ بود ، جعفر گفت‌ : به‌ خدا قسم‌ من‌ او را نمى‌شناسم‌ و هرگز او را ندیده‌ام‌
در این‌ موقع‌ ، عده‌اى‌ از شیعیان‌ از شهر قم‌ رسیدند ، چون‌ از وفات‌ امام‌ (ع‌) با خبر شدند ، مردم‌ به‌ جعفر اشاره‌ کردند . چند تن‌ از آن‌ مردم‌ نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو که‌ نامه‌هایى‌ که‌ داریم‌ از چه‌ جماعتى‌ است‌ و مالها چه‌ مقدار است‌ ؟ جعفر گفت‌ : ببینید مردم‌ از من‌ علم‌ غیب‌ مى‌خواهند ! در آن‌ حال‌ خادمى‌ از جانب‌ حضرت‌ صاحب‌ الامر ظ‌اهر شد و از قول‌ امام‌ گفت‌ : اى‌ مردم‌ قم‌ با شما نامه‌هایى‌ است‌ از فلان‌ و فلان‌ و همیانى‌ ( کیسه‌اى‌ ) که‌ در آن‌ هزار اشرفى‌ است‌ که‌ در آن‌ ده‌ اشرفى‌ است‌ با روکش‌ طلا .
شیعیانى‌ که‌ از قم‌ آمده‌ بودند گفتند : هر کس‌ تو را فرستاده‌ است‌ امام‌ زمان‌ است‌ این‌ نامه‌ها و همیان‌ را به‌ او تسلیم‌ کن‌ .
جعفر کذاب‌ نزد معتمد خلیفه‌ آمد و جریان‌ واقعه‌ را نقل‌ کرد . معتمد گفت‌ : بروید و در خانه‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) جستجو کنید و کودک‌ را پیدا کنید . رفتند
و از کودک‌ اثرى‌ نیافتند . ناچار " صیقل‌ " کنیز حضرت‌ امام‌ عسکرى‌ (ع‌) را گرفتند و مدتها تحت‌ نظر داشتند به‌ تصور اینکه‌ او حامله‌ است‌ . ولى‌ هرچه‌ بیشتر جستند کمتر یافتند . خداوند آن‌ کودک‌ مبارک‌ قدم‌ را حفظ کرد و تا زمان‌ ما نیز در کنف‌ حمایت‌ حق‌ است‌ و به‌ ظ‌اهر از نظرها پنهان‌ مى‌باشد . درود خداى‌ بزرگ‌ بر او باد .
منبع مجمع جهانی اهل‎بیت(علیهم ‎السلام)



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه