سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 92 تیر 28 , ساعت 6:16 عصر

لحظاتی که نشستی بغل بستر من

این قَدَر گریه نکن فاطمه جان در بر من

 دیدن اشک تو والله برایم سخت است

 پس عذابم نده در این نفس آخر من

 تو اجازه نده تنها بشود پیغمبر

بعد من باش کنار پدرت دختر من

صَرف دین پدرت شد لحظات عمرم

وقف شد دار و ندارم به ره همسر من

همه‌ی زندگی‌ام خرجیِ اسلام شده

جان من نیز فدای سر پیغمبر من

از همه ثروت من که به هوای دین رفت

یک کفن نیست بپیچند بر این پیکر من

این همه سال غمی در دل من راه نیافت

ولی امشب غم فردای تو آمد سر من

می‌روم زود ز پیش تو دلیلش این است

که نبینم چه می‌آید به سر کوثر من

می‌روم تا که نبینم که به ضرب سیلی

چه می‌آرند به روز گل نیلوفر من

پدرت گفته که پهلوی تو را می‌شکنند

وای از صدمه‌ی مسمار و گل پرپر من

وسط هجمه‌ی مردم تو صدا خواهی زد:

محسنم کشته شد ای وای بیا مادر من



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه