سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 91 تیر 31 , ساعت 7:28 عصر

ایوب پیامبر بزرگوار خدا، مردى بود که همه چیز را تمام داشت : هم پیامبر الهى بود، هم از مال و خواسته کافى بهره مند بود و هم فرزندان برومند و رشید و همسرى زیبا و مهربان داشت و بیش از همه و پیش از همه ، بنده تمام عیار خدا بود. هیچ حرکتى از او بى رضایت الهى و توجه به خداوند سر نمى زد. خویشتن را چون ماهى در بیکران آب غرقه نعمتهاى خداوندى مى دانست و هر نفسى که بر مى آورد تسبیح حق مى گفت و در هر قدمى که برمى داشت دانه شکرى مى کاشت . چندان که فرشتگان الهى او را تمجید و بزرگداشت ، شیطان را بر آشفته مى ساخت و آتش کینه و شرار حقد در او زبانه مى کشید. زیرا او نمى توانست ببیند که فرشتگان الهى ایوب را به نیکى یاد مى کنند و او را بنده بسیار خوب خدا و مقرب و محبوب او مى شمارند.
شیطان از فرصتى که پروردگار تا روز رستاخیز به او عنایت کرده بود سوء استفاده کرد و با بى شرمى تمام به عرض بارگاه ربوبى رساند که :
- پروردگارا! اگر ایوب چنین مطیع و فرمانبردار توست ، همانا از سر بى نیازى و فراغ خاطر است و در واقع او با این فرمانبردارى از تو مى خواهد که آسایش مادى او را افزون کنى یا دست کم از او نگیرى . اگر مستمند مى بود، هرگز او را چنین مطیع نمى یافتى .
از بارگاه ربوبى به او پاسخ داده شد که :
- ما بنده خود را بهتر مى شناسیم ، اما به تو فرصت مى دهیم تا ایوب آزموده شود، اختیار همه اموال را به تو سپردیم ، هر چه خواهى کن !
شیطان که از شادى سر از پا نمى شناخت ، همراه با ایادى خود یکروز آتش ‍ در همه داراییهاى ایوب کشید و ایوب چنان مستمند شد که به روزى روزانه خود نیز دست نمى یافت . اما شیطان با شگفتى دریافت که این مرد خوب خدا به تنها ذره اى ناسپاسى نمى کند بلکه بر شکر و بندگى مى افزاید:
- پروردگارا! من آنچه داشتم ، تو با من به امانت سپرده بودى . تو را در همه حال سپاس مى گزارم . چگونه مى توانم شکر گوى نعمتهاى بى حدى باشم که هنوز از من دریغ نفرموده اى ؟!
شیطان دوباره دام مکر گسترد و به عرض دستگاه ربوبى رساند که :
- پروردگارا! ایوب فرزندان رشید و برومندى دارد که همه زن و خواسته و خانه و ماواى خوب دارند و او به آنان دلگرم است ، و گرنه چنین در بندگى مبالغت نمى کرد.
دوباره از ملکوت الهى پاسخ آمد که :
- اى رانده وامانده ! ایوب را ما بهتر از هر کس مى شناسیم ، اما باز به تو فرصت آزمایش او را مى دهیم . اینک اختیار جان فرزندان او جمله در دست توست ، هر چه خواهى کن !
شیطان با کمک همدستان خود بى درنگ خانه فرزندان ایوب را بر سرشان خراب کرد و همگى با خاندان زیر آوار جان سپردند.
خبر به ایوب و همسر او که در نهایت مشقت و تنگدستى به سر مى بردند رسید. آنان با آنکه از داغ فرزندان خود به تلخى گریستند، اما حتى لحظه اى از سپاس خداوند کوتاهى نکردند. ایوب ، از سویداى دل به پروردگار عرض ‍ کرد:
- مهربانا! فرزندان من همگى نعمتهاى تو بودند که به امانت داده بودى این مشیت تو بود که همه را یکجا باز پس گیرى . من چگونه مى توانم نعمتهاى بسیار تو را سپاس گویم ؟!
شیطان که چون همیشه درمانده شده بود و در خشم و تنگدلى مى سوخت ، باز به درگاه الهى عرضه داشت که :
- پروردکارا، ایوب با آنکه سنى دارد اما از نعمت سلامت کامل برخوردار است و اظهار بندگى او از سر ترس است ، زیرا بیم آن دارد که اگر تو را سپاس ‍ نگوید سلامت او را بازستانى ؛ چنین نیست که تو را از ژرفاى جان بندگى کند.
باز از سوى خداوند پاسخ رسید که :
- اى گمراه ! اگر چه نه چنین است که مى گویى ، اما این آخرین فرصت توست . اختیار سلامت ایوب با تو!
ابلیس پلید، ایوب صبور و بزرگوار را به یک نوع بیمارى جانکاه مبتلا ساخت که بر اثر آن سراسر تن او به عفونت نشست و چرکابه از زخمها جارى شد و هیچ جاى سالم بر تنش نماند.
ایوب که سخت مستمند بود و داغ فرزندان بر جگر داشت زمینگر نیز شد. اما حتى یک بار زبان به شکوه نگشود. او خداوند را پیوسته سپاس ‍ مى گفت :
- پروردگارا! این بنده ناچیز تو نعمت سلامت را از تو داشت . اگر آن را بازستاندى ، من از جان مطیع فرمانم . چگونه تو را به نعمت جان و نعمت ایمان سپاس گویم ؟!
شیطان که از خشم در حال انفجار بود، به خود دلدارى مى داد که باید صبر کند تا ایوب خسته شود، آنگاه به ناسپاسى روى خواهد آورد! اما هرچه روزها و ماهها و سالها سنگین تر مى گذشت ، ایوب همچنان بر سپاس خود مى افزود و هرگز لب به شکوه یا ناسپاسى نمى گشود. به این ترتیب هفت سال گذشت و شیطان در انتظارى استخوانسوز و جانکاه به سر برد.
همسر بزرگوار ایوب نیز بى آنکه هیچ از عفونت زخمهاى او شکوه اى بکند، در کمال وفادارى به پرستارى از او مشغول بود.
شیطان پلید، ناگهان – چنان که از خوابى پریده باشد – با خود گفت :
- پیدا کردم ! همسر او! پایدارى او از همسر اوست . اگر بتوانیم او را از پرستارى ایوب باز دارم ، بى گمان ایوب در هم خواهد شکست !
پس در چهره پیرمردى مصلح بر سر راه همسر او ظاهر گشت و به افسون و حیله دست زد:
- خواهر، درود بر شکیبایى بى مانند تو! تو یقین برتر از فرشتگانى . اما از آنجا که ایوب بزرگوار جایگاهى بلند در نزد خدا دارد، آیا سزاوار نیست از خدا بخواهد که او را از این عذاب برهاند؟ اگر براى خود نمى خواهید، دست کم باید به خاطر تو به خداوند شکوه کند. تا کى فقر و مستمندى و این بیمارى سخت و کثیف ، آن هم با تحمل داغ همه فرزندان ؟ به خدا این سزاوار نیست !
زن بیچاره که گمان مى برد این پیرمرد با آن قیافه خیرخواهانه صلاح او را از سر رضاى خدا مى طلبد، افسون ابلیس را پذیرفت و آن روز باشوى خود گفت و گو پرداخت :
- ایوب ، اگر از سخن من دلتنگ نمى شوى ، مى خواهم چیزى بگویم !
- تا ندانم چیست ، نمى توانم بگویم که دلتنگ مى شوم یا نمى شوم ؟!
- آیا روزگار خوش گذشته را به یاد دارى ؟ روزهایى که تو در کمال سلامت و نشاط بر اسب مى نشستى و از گله هاى گوسپند و گاو و اسب خود با خرسندى و شادى دیدن مى کردى ؟ روزهایى که فرزندان دلبندمان زنده بودند و هر یک از خانه و زندگى خود با فرزندان زیبا و همسرانشان به دیدار من و تو مى آمدند؟
- آرى ، همه را به خاطر دارم ؟
- پس چرا از خداوند نمى خواهى که دست کم سلامتت را به تو بازگردانید؟ این که در برابر آن همه محنت و آن همه نعمت از دست داده چیز زیادى نیست ؟
- آن سلامت و آن نعمتها که داشتیم براى چند سال بود؟
- چه مى دانم ، تمام عمرت ، حدود هشتاد سال .
- اکنون چند سال است که به گمان تو من آن نعمتها را از دست داده ام ؟
- حدود هفت سال .
- من از خداوند شرم دارم که پیش از آنکه این سالها با آن دوران خوشى و شادى برابر شود از او چیزى بخواهم ! برخیز و از پیش چشمم دور شو. به خداوند سوگند که اگر روزى بهبود یابم و سلامت خود را به دست آورم ، تو را به خاطر این ناسپاسى یکصد تازیانه خواهم زد از این پس به پرستارى تو هم نیازى ندارم . من نمى توانم کسى را که نسبت به پروردگار خود با این سخنان گستاخانه ناسپاسى مى کند تحمل کنم .
زن بیچاره که از گفته خود سخت پشیمان شده بود فرمان ایوب را اطاعت کرد و از کنار او برخاست ، زیرا او را مى شناخت و مى دانست که از بودن او رنج خواهد برد. اما خانه را ترک نکرد و تن به قضاى الهى سپرد.
ایوب از همه امتحانهاى الهى سرفراز برآمده بود، اما بدون پرستارى همسرش بسیار رنج مى برد، زیرا او حتى نیروى حرکت براى انجام دادن ضرورى ترین کارها را نداشت ، تا آنجا که نمى توانست به تنهایى کاسه اى آب بنوشد. پس نه از سر شکوه ، که با خال تضرع به خداى بزرگ عرض ‍ کرد:
- پروردگارا! در ناتوانى و درد و اندوه به سر مى برم و تو مهربان ترین مهربانانى !
و این درست در لحظه اى ادا شد که زمان آزمایش او با سرافرازى به پایان آمده بود. بنابراین خداوند دعاى او را پاسخ گفت و او را به خطاب مهربانانه ربوبى مخاطب ساخت که :
- بنده خوب و صبور و شاکر ما ایوب ! پاى خود را به زمین بکوب تا چشمه اى زلال و آبى گوارا بجوشد؛ از آن بنوش و تن خود را در آن بشوى !
ایوب چنان کرد که پروردگار فرموده بود. پس به اراده الهى سلامت و جوانى او بازگشت و خداوند همسر باوفاى او را نیز جوانى داد و او را بدو بازگردانید و همچنین تمام خاندان او را دوباره زنده کرد و به او امر فرمود که براى اداى سوگند خود در مورد همسرش یکصد چوبه خدنگ را بر هم ببندد و آن را یک بار اما بسیار ملایم بر تن او بزند.
خداوند فرزندان دیگر و نوادگان بسیار نیز بدو عطا فرمود. و او تا حدود یک قرن پیش از ابراهیم به نیکبختى و پیامبر و پیامبرى زیست .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه