سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 91 تیر 30 , ساعت 11:17 عصر

در زمان پیامبری حضرت داوود (ع) باغبانی به نام شمعیل ، باغ زیبا و پرباری داشت و بخاطر این نعمت خدا را سپاس میگفت .
در همان حوالی چوپان جوانی هم به نام سرمد هر روز گله گوسفندانش را به هنگام باز گرداندن از صحرا از کنار باغ شمعیل عبور میداد . یک روز گله گوسفندان سرمد از بوی خوش برگهای درخت مو از خود بیخود شده و به سمت باغ حرکت کردند و سرمد هر چقدر تلاش کرد نتوانست مانع خراب کاریهای آنها شود .
بعد از گذشت چند ساعت باغ شمعیل به ویرانه ای تبدیل شد و او با عصبانیت از سرمد خواست که برای برقراری عدالت بین شان به نزد داوود نبی بروند .
وقتی داوود می اندیشید تا راه حلی برای این مسئله بیابد فرشته وحی بر او فرود آمد و گفت : بهتر است به این بهانه پسرانت را محک بزنی هر کدام از پسرانت که بتواند عادلانه ترین راه را پیشنهاد کند ، جانشین تو خواهد شد
بعد از گذشت چند روز یکی از پسران حضرت داوود (ع) که سلیمان نام داشت راه حل مشکل را پیدا کرده و به نزد پدر آمد و پاسخ آن این بود که سرمد باید گوسفندانش را تا زمانی که باغ دوباره میوه بدهد در اختیار شمعیل بگذارد تا در این مدت او ،
از شیر و پشم آنها استفاده کند و وقتی که باغ دوباره محصول داد گوسفندان را به صاحبش سرمد باز گرداند .
بعد از این جریان فرشته وحی نازل شد و گفت: ای داوود ، خداوند با شنیدن قضاوت عادلانه سلیمان ، او را به جانشینی تو برگزید.
داوود ( ع ) هم این مطلب را به همه گفت و از آنها خواست که پس از وی از سلیمان اطاعت کنند. سلیمان مدتها به فکر فرو می رفت و دوباره این وظیفه و رسالت فکر می کرد و
می دانست که مسوولیت سنگینی بر دوش او نهاده شده است . روزی کنار دریا قدم می زد و از خدا می خواست که آنقدر به او نیرو دهد که به راحتی بتواند انسانها را به خدا پرستی و عدالت دعوت کند . در همین لحظه بود که ماهی عجیب سرش را از آب بیرون آورد و یک قطعه درخشان به سلیمان داد .
سلیمان با تعجب نگاه می کرد این جسم درخشان انگشتری با نگین گرانبها و پرارزش بود ، وقتی آن را به دست کرد فرشته ای به او گفت : « تو فرشته خدا هستی »
از آن به بعد سلیمان گفتگوی تمام موجودات را می شنید و
می فهمید و همچنین صدای باد را هم می شنید که به او
می گفت : ای پیامبر خدا من فرمانبردار تو هستم و هر کجای این دنیا که اراده کنی تو را خواهم برد .
موجودات نامرئی دنیا که تا آن روز هیچ چشمی آنها را ندیده بود یکی پس از دیگری پیش چشمان حیرت زده سلیمان ظاهر
می شدند و در مقابلش تعظیم می نمودند ، در همین زمان بود که سلیمان بر روی زمین نشست به سجده رفت و از خدا خواهش کرد که او را راهنمایی کند که از نعمت های
بی نظیرش چگونه برای سعادت انسانها بهره ببرد .
وقتی سر از خاک بر می داشت به باد فرمان داد تا تختش را به میدان بزرگ شهر آورده و بر زمین گذارد . مردم با دیدن سلیمان جوان و ابهتی که پیدا کرده بود شگفت زده شده بودند .
سلیمان لب به سخن گشود و گفت : من از طرف خدا برای راهنمایی شما برگزیده شده ام و ماموریت دارم همه مردم جهان را به پرستش خدای یکتا و اطاعت از فرمانهایش دعوت کنم.
یک روز کنار ساحل مورچه ای را دید که دانه گندمی را به دهان گرفته و به سوی دریا می رود سلیمان با نگاهش او را تعقیب کرد ، در همین لحظه قورباغه ای از آب بیرون آمد و دهانش را باز کرد و مورچه داخل دهان او رفت .
قورباغه زیر آب رفت و پس از مدتی برگشت، دهانش را باز کرد و همان مورچه از دهانش بیرون آمد . سلیمان دستش را مقابل مورچه گرفت و مورچه بر کف دست او ایستاد سلیمان از مورچه پرسید :
دانه گندم را کجا بردی؟ مورچه پاسخ داد در اعماق این دریا صخره ای است که یک شکاف کوچک درون آن وجود دارد داخل آن شکاف ، کرم نابینایی است که نمی تواند غذایش را بدست بیاورد من از طرف خدا ماموریت دارم که غذای او را ببرم ، قورباغه هم ماموریت دارد تا مرا جا بجا کند آن کرم مرا نمی بیند ولی هر بار که برایش غذا می برم ، می گوید : خدایا از این که مرا فراموش نکرده ای تو را شکر می کنم . سلیمان از شنیدن این ماجرا به اندیشه ای عمیق فرو رفت.
روزی سلیمان به لشکریانش دستور داد تا آماده شوند و همگی با هم به همراه سلیمان به زیارت خانه خدا بروند . در مسیر حرکت شان به طائف رسیدند که معروف به سرزمین مورچگان بود پادشاه مورچه ها به آنها دستور داد تا به لانه های خود در زیر زمین بروند . وقتی سلیمان به نزدیکی پادشاه مورچه ها رسید با مهربانی از او پرسید ؛ آیا نمی دانی که پیامبران بر آفریده های او ظلم نمی کنند؟ متعجم از این که دستور دادی آنها پنهان شوند. پادشاه مورچه ها گفت : این کار را به دلیل آن انجام دادم که شاید تو و سپاهت ناخواسته آنها را لگدمال کنید و نیز آنها با دیدن نعمت های خدادادی و شکوه فراوان آن در شما نعمت هایی را که خدا به خودشان عطا کرده فراموش کنند. سلیمان از پادشاه مورچه ها خداحافظی کرد و رفت.
در مسیر مکه احساس کرد هدهد پیک مخصوص خود را
نمی بیند لحظاتی بعد هدهد را دید که بازگشته است.
هدهد گفت : من در همین حوالی مشغول پرواز بودم که به سرزمین سبا رسیدم حاکم آن سرزمین زنی به نام بلقیس است و آنچه که مرا خیلی عذاب میدهد این است که مردم سرزمین سبا خورشید را می پرستند و در برابرش سجده می کنند. سلیمان نامه ای برای ملکه سبا نوشت و آنرا به هدهد سپرد تا برایش ببرد و از او خواست در همان نزدیکی پنهان شود و ببیند که بعد از خواندن نامه چه می کند .
ملکه سبا نامه را چندین بار خواند و با تعجب به وزیرانش
می گفت ؛ این نامه از طرف سلیمان است او این نامه را با نام خدا شروع کرده و از من خواسته است که تسلیم او بشوم و به خدای یکتا ایمان بیاورم ،سپس از وزیرانش خواست که او را یاری کنند . وزیران گفتند ما نیروی جنگی زیادی داریم و آمادگی لازم برای مقابله با سلیمان را داریم .
بلقیس گفت : همیشه جنگ چاره ساز نیست من باید سلیمان را امتحان کنم اگر از پادشاهان باشد به هر قیمتی تاج و تخت و پول می خواهد و اگر پیامبر خدا باشد به دنیا علاقه ای ندارد و فقط به مردم نیکی می کند . سپس دستور داد که هدایای فراوانی برای سلیمان بفرستند وقتی هدایا را برای سلیمان بردند به شدت عصبانی شد و گفت : من پیامبر خدا هستم چرا شما فکر کردید که من دنیا دوست هستم و از دیدن هدیه ها خوشحال می شوم ، خداوند بیشتر و بهتر از اینها را به من بخشیده است سپس هدایا را پس فرستاد .
سلیمان بعد از رفتن فرستادگان بلقیس گفت : این زن خیلی داناست باید بیشتر در مورد او تحقیق کنیم کدام یک از شما قبل از رسیدن او به اینجا می توانید تخت عظیم او را نزد من بیاورید. یکی از جنیان که کارهای خارق العاده می کرد با خواندن اسم اعظم خداوند تخت بلقیس را در آنجا حاضر کرد .
سلیمان دستور داد تا تغییراتی در این تخت عظیم بوجود بیاورند و ببینند که آیا بلقیس تخت خود را خواهد شناخت یا نه ؟
بعد از مدتی ملکه سبا با همراهانش از راه رسیدند بلقیس تخت خود را شناخت و از زیبایی عجیب و شگفت آوری که در آن به وجود آورده بودند خیلی خوشحال شد و تعریف کرد .
بلقیس بعد از مشاهده و درک خوبیهای سلیمان و یارانش به خدا ایمان آورد و از گذشته اش توبه کرد .
بعد از مدتی سلیمان به او پیشنهاد ازدواج داد ، پس از ازدواج به اتفاق هم برای زیارت خانه کعبه رفتند در راه بازگشت از شام هنگامیکه از فلسطین می گذشتند کمی برای استراحت توقف کردند همانجا فرشته وحی نازل شد و گفت : ای سلیمان این جا مقدس است و فرشتگان و پیامبران در این جا نازل می شوند پس مسجدی با شکوه برای عبادت خدا بساز . سلیمان به همراه جنیان به محل رفته و دستور داد که مسجد با شکوهی در آنجا بسازند و نیز دستور داد برج بلندی هم در کنار آن مسجد برایش بنا کنند تا از آنجا به کار معماران نظارت داشته باشد.
با آن که کار ساختمان تمام نشده بود ولیکن بنای محراب تمام شده بود . روزی از روزها درختی را دید و از او پرسید اسم تو چیست و برای چه کاری آمده ای ؟ درخت گفت : اسم من ویرانی است برای این آمده ام که تو از چوب من برای تکیه خودت عصایی تهیه کنی سلیمان دانست که زمان مرگش فرا رسیده است ولی سعی کرد که با همان عصا طوری ایستاده تکیه کند که معماران با دیدن او فکر کنند که زنده است و دلگرم باشند و کار خود را انجام بدهند.
وقتی فرشته مرگ به سراغش آمد او گفت: من مدت زیادی در این جا زندگی کرده ام ولی اکنون که دنیا را ترک می کنم فکر می کنم چند روزی بیشتر در آن نبوده ام فرشته مرگ لبخندی زد و گفت : این حرفی است که من تا حالا زیاد شنیده ام جسم بی جان سلیمان یکسال همان طور که به عصا تکیه کرده بود ایستاد باقی مانده و افرادش بر این گمان که زنده است و آنها را می بیند حسابی کار می کردند تا کار مسجد الاقصی هم پایان رسید .
سپس خدا موریانه ها را فرستاد تا عصای سلیمان را بجوند و این کار انجام شد ، پیکر سلیمان به زمین افتاد و همه دانستند سلیمان نبی از دنیا رفته است


جمعه 91 تیر 30 , ساعت 11:9 عصر

- اى سموئیل نبى ! باید فکرى براى اداره حکومت کرد. تو پیامبر مایى و ما تو را دوست مى داریم ، اما امت ما فرمانرواى جنگجو نیز مى خواهد، فرمانروایى که فنون زرم بداند و سپاه آماده کند و بر ما حکم براند!
این خواسته بنى اسرائیل از سموئیل نبى بود. زیرا آنان دشمن خود شکست خورده و صندوق مقدس (53) را از دست داده بودند.
- شما سست عنصر و بى وفایید. مى ترسم روز جنگ ، فرمانرواى خود را تنها بگذارید.
- دشمن ، ما را از دیارمان بیرون رانده است . آیا گمان مى کنى باز هم سستى خواهیم کرد؟
-پس بگذارید از خداوند دستورى در این باره برسد.
خدا فرمود:
- من طالوت را به فرمانروایى آنا برگزیده ام . و اگر چه تو او را نمى شناسى ، او خود نزد تو خواهد آمد.
طالوت ، در آن سوى سرزمین امت سموئیل ، در مزرعه اى با پدر خود کار مى کرد. او قامتى بلند و سینه اى عضلانى و بازوانى ستبر و گردنى کشیده و چشمانى نافذ داشت . روزى ، در جست و جوى چارپایى گمشده ، همراه با شبانى از مزرعه پدرش ، در کوهپایه هاى نزدکى سرزمین سموئیل ، سرگردان شد. او به دنبال چارپایى گمشده ، سه روز از مزرعه پدر دور شده بود.
- بیا برگردیم ! مى ترسم پدر نگران ما بشود!
- مى دانى کجاییم ؟ ما اکنون در سرزمین بنى اسرائیل و در خاک امت سموئیل نبى هستیم … چطور است حال که تا اینجا آمده ایم ، نزد سموئیل برویم و از او راهنمائى بخواهیم و بپرسیم که چارپاى ما کجاست ؟
سموئیل در میان امت خود ایستاده بود و پیام خداوند را براى آنان بازگو مى کرد:
- خداوند به من فرمود که …
اما سخن بر لبانش نیمه تمام ماند، زیرا درست از روبه روى او مردى درشت استخوان ، با قامتى بلند و نگاهى ژرف و بازوانى ستبر، همراه با مردى دیگر، پیش مى آمد.
سموئیل بى درنگ دریافت که باید طالوت باشد، پس جمله خود را چنین تمام کرد:
- آرى ، خداوند به من فرمود که این مرد را که طالوت نام دارد به پادشاهى و فرمانروایى شما برگزینم !
همان قدر که مردم در شگفتى افتادند، طالوت که اینکه به نزد سموئیل رسیده بود در شگفتى ماند. او گفت :
- اما من تنها یک روستایى ساده ام ، چارپاى خود را گم کرده و آمده ام تا از سموئیل نبى یارى بخواهم . شاید آن را پیدا کنم و نزد پدر خود بازگردم .
- چارپاى خود را خواهى یافت . اینک به فرمان خدا تو را به فرمانروایى مردم خود منصوب مى کنم !
برخى از مردم با تحقیر و تفرعن به طالوت نگاه کردند:
- اگر قرار باشد هر کس از راه برسد پادشاه ما شود، ما در بین خود افراد شایسته ترى داریم .
سموئیل گفت :
- اما به خاصر داشته باشید که این فرمان خداست !
- چه نشانه اى بر صحت این امر دارى ؟
- نشانه آن است که صندوق مقدس همین امروز و به برکت آمدن طالوت ، به امت ما باز مى گردد….از آن سو!
همه به سویى که او نشان داد نگاه کردند، اما ظاهرا چیزى پیدا نبود.
سموئیل ادامه داد:
- پشت آن تپه .
همه به آن سمت دویدند و پس از آن که از تپه بالا رفتند، ارابه اى دیدند که چند گاو آن را آرام آرام مى کشیدند. صندوق مقدس ، در آن ارابه بود.
طالوت از همان آغاز فرمانروایى ، هوشمندى و لیقات خود را نشان داد. همه آماده مبارزه با دشمن بودند، اما طالوت فرمان داد تنها کسى لباس رزم بپوشد و در سپاه او اسم بنویسد که به هیچ چیز دلبستگى نداشته باشد:
- هر کس که نامزد دارد و در آستانه ازدواج است ، در سپاه من نیاید. هر کس ‍ که معامله نیمه کاره اى انجام داده و منتظر اتمام آن است ، نیاید، هرکس که در فکر سود و زیان و کار و بار زندگى است ، نیاید.
پس از فراهم آمدن سپاه ، طالوت پیروان خود را یک بار دیگر، به هنگامى که به سوى لشکر دشمن خود جالوت مى رفتند، آزمود:
- تا یک ساعت دیگر، به نهرى مى رسیم که آبى زلال و گوارا در آن جارى است . هیچ کس اجازه ندارد بیش از یک کف آب از آن بخورد!
اما تنها کسانى که ایمانى استوار داشتند از فرمان او اطاعت کردند و بیش از یک کف ننوشیدند. به این ترتیب ، سپاه دو دسته شد و او همه آن کسان را که سخن او را گوش داده بودند جدا کرد، ولى دسته دوم را نیز در کنار سپاه خود به جنگ برد.
اینک به جالوت ، سرکرده سپاه کفر، با لشکرى عظیم و سلاحى سنگین ، روبه روى طالوت و سپاه او ایستاده بود.
بزدلان و سست ایمانها، با دیدن سپاه انبوه جالوت و به ویژه برز و بالاى غول آساى خود جالوت ، بسیار ترسیدند. اما در میان سپاه طالوت ، با ایمان هم کم نبود: پیر مردى از امت سموئیل ، سه فرزند خود را با طالوت به جنگ گسیل کرده بود و به فرزند کوچک تر که نوجوانى بیش نبود فرمان داده بود که مطلقا در جنگ شرکت نکند و تنها خبرهاى دو برادر را به پدرشان ببرد.
روزى که نبرد آغاز شد، به رسم آن زمان ، جالوت خود تنها به میدان آمد و مبارز طلبید. هر که براى نبرد به میدان رفت ، برنگشت . این نوجوان که نامش ‍ داود بود و جانى آتشناک از ایمان داشت ، نزد طالوت آمد:
- بگذارید من نیز به جنگ او بروم !
- تو با این بى تجربگى و کم سالى ، بى درنگ شهید مى شوى .
- من آماده هستم ، در چنین جنگى ، آدمى به پشتوانه سن و سال خود نمى جنگد، با ایمان خود مى جنگد.
چنان شورانگیز و قاطع و با اصرار سخن گفت که طالوت ناگزیر پذیرفت و فرمان داد تا بر او جوشن بپوشانند و بر سرش خود بگذارند و به او سلاح بدهند. اما نوجوان نپذیرفت :
- من با فلاخن خود مى جنگم . من با همین فلاخن ، پیش از اینکه به این جنگ بیایم ، در کوهستان خرسى را که به گله پدرم حمله کرده بود کشته ام . مهم این است که بتوانى سنگ فلاخن را با دقت به جاى درست بکوبى !
بى اختیار احترام طالوت نسبت به شهامت و پاکى و صداقت این جوان برانگیخته شد و در حالى که با لبخندى تشویق آمیز او را تحسین مى کرد گفت :
- تو جوان شایسته اى هستى ، امیدوارم پیروز شوى .
جالوت ، پر از باد نخوت ، به تحقیر تمام به داود گفت :
- پسر جان ! مى دانى چه مى کنى و به جنگ که آمده اى ؟ آن هم بى هیچ سلاحى ؟ برگرد، حیف است که در آغاز زندگى به دست من کشته شوى .
- من با ایمان خود مى جنگم و نیازى به سلاح ندارم . اکنون خواهى دید که به کمک پروردگار خود، با همین فلاخن ، دمار از روزگار تو در خواهم آورد.
داود سنگى درشت در فلاخن گذاشت و گونه راست جالوت را نشانه گرفت و طناب فلاخن را در دستهاى کوچک خود چرخاند و چرخاند و چون سنگ از انرژى گریز، سرشار شد، انگشت را از حلقه بند فلاخن آزاد کرد و سنگ ، زوزه کشان ، چون شهاب ، هوا را شکافت و گونه راست جالوت را خرد کرد و خون بینى و چشم و دهانش را پر کرد و هنوز به خود نجنبیده بود که سنگ دوم با همان شدت و قدرت ، استخوانهاى گونه چپ را خرد کرد و سنگ سوم او را از اسب به زیر انداخت .
صداى هلهله از سپاه طالوت برخاست و لشکر جالوت مغشوش و آشفته شد و پا به فرار گذاشت . اما تیغهاى جان ستان سپاه طالوت بسیارى از سپاهیان جالوت را تا دروازه مرگ تعقیب کرد و به هلاکت رساند.
داود، پس از این دلاورى اعتبارى عظیم یافت و طالوت ، دختر خود را به همسرى به او داد. نیز پس از طالوت ، جانشین او شد و به پیامبرى رسید.
- داود حکومتى الهى بنیاد و در دوران حکومت او همه از عدالت و امنیت برخوردار بودند، چندان که حیوانات و پرندگان نیز از آزار مردم در امان بودند. او در کمال نظم ، پیامبرى و فرمانروایى مى کرد. و گفته اند که صدایى بسیار خوش داشت و چون در محراب (زبور) مى خواند، پرندگان دور او جمع مى شدند.


جمعه 91 تیر 30 , ساعت 11:2 عصر

سید قدس سره در «اقبال» از کتاب «بشارة المصطفی لشیعة المرتضی» با استناد آن به «حسن بن علی بن فضال» از امام رضا از پدرانش، از امیرالمؤمنین – درود و سلام بر آنان – روایت نموده که که حضرت فرمودند: رسول خدا (ص) روزی برای ما سخنرانی نمود و فرمود:

«مردم! ماه خدا با برکت و رحمت و بخشش گناهان نزدیک است؛ ماهی که نزد خدا برترین شبها و ساعتهای آن بهترین ساعتهاست؛ ماهی است که در آن به میهمانی خدا دعوت شده و شما را در این ماه از کسانی قرار داده اند که شایسته کرامت خدا هستند. نفس کشیدن شما در آن تسبیح و خوابیدنتان در ان عبادت و عمل شما در آن مقبول و دعای شما در آن مستحبات است. پس با نیتهایی راست،‌ و دلهایی پاک از خدا بخواهید شما را موفق ره روزه آن، و خواندن کتابش نماید. بدبخت کسی است که از آمرزش خدا در این ماه بزرگ محروم شود.

با تشنگی و گرسنگی خود در آن، گرسنگی و تشنگی روز قیامت را بیاد آورید. به فقیران خود صدقه بدهید؛ بزرگان خود را در آن احترام کنید؛‌ کوچکترها را مورد رحمت خود قرار دهید و صله رحم بجا آورید. زبانهای خود را حفظ کرده، دیدگان خود را از آنچه نگاه به آن حلال نیست، نگهدارید. با یتیمان مردم مهربانی کنید تا با یتیمان شما مهربانی شود. به درگاه خداوند از گناهان خود توبه کنید. هنگام نماز دستهایتان را با دعا بطرف او بلند کنید؛ زیرا این وقت بهترین اوقات است و خداوند در آن هنگام با نظر رحمت به بندگانش نگاه کرده و هنگامی که از او بخواهند و با او مناجات نمایند،‌ جواب آنان را می دهد. و اگر او را صدا بزنند،‌ به آنان لبیک می گوید. و اگر دعا کنند، دعایشان را مستجاب می کند.

مردم! شما زندانی اعمال خود می باشید، با استغفار خود را آزاد کنید. پشتهایتان را از گناه سنگین است با طولانی نمودن سجده های خود آن را سبک نمایید. بدانید خداوند به عزت خود سوگند خورده است که سجده کنندگان و نمازگزاران را عذاب نکند و در روزی که مردم برای پروردگار جهانیان بر می خیزند، آنان را با آتش نترساند.

مردم! کسی که به مؤمن روزه داری افطار بدهد،‌ ثواب آزاد کردن یک بنده و آمرزش گناهان گذشته خود را دارد. عرض کردند: رسول خدا! همه ما نمی توانیم این کار را انجام دهیم. حضرت فرمودند:‌ از آتش بپرهیزید، گرچه با نیمدانه خرمایی. از آتش بپرهیزید، گرچه با جرعه آبی.

مردم! هر کدام از شما که اخلاق خود را در این ماه اصلاح کند، روزی که در صراط پاها می لغزد، جوازی بر صراط خواهد داشت. و هر کدام از شما که بر بنده و کنیز خود آسان بگیرد،‌ خداوند در حساب بر او آسان خواهد گرفت؛ و کسی که شر خود را در آن باز دارد،‌ خداوند در روزی که او را ببیند غضب خود را از او باز می دارد. کسی که یتیمی را بزرگ بدارد،‌خداوند در روزی که او را ببیند او را بزرگ خواهد داشت؛ و کسی که در این ماه صله رحم کند، خداوند روزی که او را ببیند او را به رحمت خود وصل می کند. کسی که در آن قطع رحم کند، خداوند روزی که او را می بیند رحمت خود را از او قطع خواهد نمود. و کسی که یک نماز مستحبی بخواند خداوند برای او خلاصیی از آتش می نویسد. و کسی که عمل واجبی انجام دهد ثواب کسی که هفتاد واحب را در ماهی غیر از این ماه انجام دهد،‌ خواهد داشت. و کسی که در این ماه زیاد بر من صلوات بفرستد، روزی که ترازوها سبک است، خدواند ترازوی او را سنگین می نماید. و کسی که یک آیه از قرآن بخواند، مانند پاداش کسی که قرآن را در ماهی غیر از این ماه ختم کند، خواهد داشت.

مردم! درهای بهشت در این ماه باز است،‌ از پروردگار خود بخواهید آن را به روی شما نبندد؛‌ درهای جهنم نیز بسته است از پروردگار خود بخواهید آنان را بر شما مسلط نکند.

امیر المؤمنین علیهم السلام فرمود: برخاستم و عرض کردم رسول خدا! برترین اعمال در این ماه چیست؟ فرمودند: اباالحسن! برترین اعمال در این ماه دوری گزیدن از حرامهای خدای عزیز و بزرگ است. سپس گریه کرد. عرض کردم چرا گریه می کنی، رسول خدا! فرمود: علی! بخاطر حلال شمردن تو در این ماه است؛ گویا با تو هستم و تو برای پروردگارت نماز می خوانی و بدبخت ترین اولین و آخرین، همانند «پی کنند شتر ثمود» ضربه ای به جلو سرت می زند که موی صورتت با آنان رنگین می شود.

امیر المؤمین علیهم السلام فرمود: عرض کردم: رسول خدا! آیا در آن حال دینم سالم است؟ فرمود: آری، دینت سالم است. سپس فرمود: علی! کسی که تو را بکشد مرا کشته و کسی که با تو دشمنی کند با من دشمنی نموده و کسی که به تو ناسزا بگوید، ‌به من ناسزا گفته، زیرا تو مانند نفس من هستی روح تو از روح من و سرشت تو از سرشت من است؛ خدای عزیز و بزرگ مرا آفرید؛‌ تو را نیز آفرید و مرا برگزید! و تو را؛ خدای عزیز و بزرگ مرا آفرید؛ تو را نیز آفرید و مرا برگزید! و تو را؛ من را برای پیامبری انتخاب نمود و تو را برای امامت اختیار کرد.

بنابراین کسی که امامت تو را انکار کند پیامبری من را انکار کرده. علی! تو وصی من، پدر فرزندانم، همسر دخترم و جانشین من در میان امتم در زندگی من و بعد از مرگ من هستی. امر تو امر من و نهی تو نهی من است. به کسی که مرا به پیامبری برانگیخته و مرا بهترین مردم قرار داد، قسم می خورد که تو حجت خدا بر خلق او و امین او بر رازش،‌ و جانشین او در میان بندگانش می باشی.»

 

از کتاب المراقبات اثر مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد ملکی تبریزی(ره)
بخش مراقبات ماه مبارک رمضان (صفحه 211)


جمعه 91 تیر 30 , ساعت 10:55 عصر

 

رمضان – ماه نزول قرآن مبارک باد

رسول الله صلی الله علیه وسلم:

صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته فإن غمی علیکم فاکملوا عده شعبان ثلاثین یوماً

"با دیدن (ماه) همه ی شما روزه بگیرید و با دیدن همین (ماه) همه ی شما افطار کنید، و اگر ابر بر شما سایه افگنده بود (و نتوانستید به درستی ماه را ببینید) پس (همه ی تان باید) سی روز ماه شعبان را تکمیل کنید."

صحیح بخاری و مسلم

ماه قرآن، نصرت، فتح، تلاش، جهاد، ایثار، فداکاری یعنی ماه رمضان سال 1433 هجری فرارسید، نودیکمین رمضانی که بدون خلافت سپری می کنیم، رمضانی که با رمضان های گذشته امت اصلاً شباهت ندارد. زیرا هر باری که در گذشته این ماه خجسته و مژده دهنده به امت می رسید، کامیابی ها، فتوحات و پیشرفت دولت اسلامی نسبت به هر زمان دیگر شدت می یافت؛ زیرا الله سبحانه وتعالی در این ماه شیاطین را در بند کشیده، دروازه های جهنم را بسته و ابواب بهشت را بروی بندگان خود می گشاید و بدین ترتیب مسلمانان با دریافت این ماه، به امور دین بیش تر از پیش متوجه گردیده و درتلاش افزایش حسنات شان می باشند.

ولی امروزه با رسیدن این ماه نه تنها فتوحاتی نصیب دولت امت نمی گردد، بلکه نزدیک به یک قرن می شود که امت اصلاً صاحب دولت نبوده و توسط مزدوران و دست نشانده های قدرت های استعماری و منفعت جویان حریص در بند کشیده شده و گویا فرزند یتیم تلقی می شود. چون امت زمانی به ترقی واقعی دست می یابد که تمام امور جامعه بر اساس اسلام به پیش رود و تنظیم امور مطابق اسلام بدون تطبیق کامل آن در عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاست خارجی، نصاب تعلیمی و حکومتداری ممکن نیست و تطبیق کامل آن نیز دور از تصور است مگر این که دولت خلافت برای بار دوم ایجاد و برای این امر تلاش و مبادرت ورزد.

علت دیگری که رمضان امروز فتوحات به ارمغان نمی آورد، عدم تغییر مسلمانان است. چون قرآن تنها و تنها برای خواندن محض فرستاده نشده است که درجریان این ماه مبارک و ماه تقوی به سرعت فوق العاده بالا ختم گردیده و با گذشت این ماه، قرآن دوباره به الماری ها بر گردد، بلکه قرآن برای هدایت بشر فرستاده شده، آن هم از طریق تطبیق در جامعه ذریعه حکومت و تنظیم امور بر مبنای آن که فراگیر و کلی بوده و بدین شکل پیشرفت حقیقی انسان ها را توسط دولتش یعنی خلافت متضمن می گردد.

گرچه فتوحات و کامیابی های زیادی در طول تاریخ اسلام وجود دارد که درین ماه به دست آمده و نشان دهنده اهمیت آن می باشد، ولی درینجا به چند حادثه مهم و تاریخی اشاره می شود که انشأالله در سلسله فعالیت های رمضانی حزب التحریر در سطح جهان و افغانستان به ابعاد دیگر آن نیز پرداخته خواهد شد:-

  1.  نزول نخستین آیات وحی در همین ماه صورت گرفت.
  2.  در 17 رمضان سال دوم هجرت جنگ تاریخی بدر به وقوع پیوست.
  3.  درجریان رمضان سال هشتم هجری مکه بدون خونریزی فتح شد.
  4.  درجریان رمضان سال دهم هجری رسول الله صلی الله علیه وسلم علی بن ابی طالب و خالد ابن ولید را به سوی یمن فرستاد.
  5.  درجریان رمضان سال سیزدهم هجری کامیابی های مسلسل در درگیری میان دولت خلافت و امپراطوری فارس نصیب مسلمانان گردید.
  6.  درجریان رمضان سال 31 هجری پس از فتح مصر، مسلمانان با پشت سر گذشتاندن موفقانه جنگ ها موقف شدند تا خود را به شرق افریقا برسانند.
  7.  درجریان رمضان سال 91 تا 93 هجری سرزمین های شام، فارس و شمال افریقا فتح گردید.
  8.  درجریان رمضان سال 582 هجری صلاح الدین ایوبی القدس را برای بار دوم فتح نمود.
  9.  درجریان رمضان سال 638 شهر انطاکیه فتح و باعث شکست صلیبیان گردید.
  10.  درجریان رمضان سال 658 سیف الدین القطس تاتار را به شکست مواجه ساخت.
  11. درجریان رمضان سال 837 سلطان محمد کشورهای سواحل بحیره سیاه را تحت حاکمیت عثمانی ها درآورد.
  12. و ...

پس چرا امروز در چنین وضعیتی قرار داریم؟ طوری که تفرق سیاسی، جغرافیاوی و عقیدوی در میان امت رخنه کرده است. با موجودیت حکام خائن فعلی حتی از صیام، افطار و عید در زمان واحد محروم هستیم، درحالی که اسلام وحدت صیام، افطار و عید را در یک روز واحد بالای همه امت مسلمه فرض قرار داده و اختلاف، تفرقه و نفاق درین راستا را به قطعیت حرام خوانده است.

بنابرین بر ماست تا با استفاده ازین ماه مبارک و انرژی دهنده، کار و تلاش خویش را برای احیای دوباره زندگی اسلامی تحت سایه دولتی که از عقیده ما استنباط گردیده باشد، چند برابر افزایش داده و صاحب اجر و پاداش بی پایان در آخرت گردیم. ما نیز شما مردم مسلمان را از فعالیت های که درین ماه برای تأسیس دولت اسلامی صورت می گیرد، درجریان قرار داده و هر چه بیشتر از فضایل و اهمیت این ماه طی مقالات آینده به جزئیات بحث خواهیم کرد.

در اخیر حزب التحریر ولایه افغانستان رمضان امسال را برای مسلمانان جهان و افغانستان تبریک گفته و به تضرع و خشوع به دربار الله سبحانه وتعالی استدعا می نماید که این رمضان را با عطای فتح و پیروزی تأسیس دوباره خلافت اسلامی در بلاد شام، آخرین رمضان بدون خلافت و وحدت بگرداند.

... قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً ‏

"... خداوند برای چیزی زمان و اندازه ی (مشخص) قرار داده است."

طلاق، آیه 3


جمعه 91 تیر 30 , ساعت 10:48 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه