مقدمه :
امام علی بن موسیالرضا علیهالسلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند.
ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.
نام ،لقب و کنیه امام :
نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمدتقی علیهالسلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند".
یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد.
پدر و مادر امام :
پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان " نجمه " نام داشت.
تولد امام :
حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعدهالحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لاالهالاالله " رااز شکم خود میشنیدم, اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت" (2).
نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است. (3)
زندگی امام در مدینه :
حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.
امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ".
امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :
امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینمائیم.
یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) میگوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا میدانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". (4) در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آلمحمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد".
اوضاع سیاسی :
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد :
1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
2- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.
اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستندو این ،بر اثر ستمها وناروائیها وانواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضلبنسهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام کناره گیری کند, زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست ، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد.
او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیان انجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد.
سفر به سوی خراسان :
مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند.
حدیث سلسلة الذهب :
در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف میفرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ".
این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذیرش گفتار و رفتارامام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
ولایت عهدی :
باری ، چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علیبنموسیرضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن به حضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفتهام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند : " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمیفرمودند و میگفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت, دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو میدانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی" .
جنبه علمی امام :
مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بیهمتای امام را در میان ایشان میدید می خواست تااین قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظرهای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام را زیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را میآوریم:
"برای یکی از این مناظرات مأمون فضلبنسهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراستهای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا میخواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان میشود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتشپرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومیشان بشنود و ببیند که سخنان تک تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون میفهمد که توانایی کاری را که میخواهد انجام دهد ندارد و پشیمان میشود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.
رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ایشان بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است"".
اخلاق و منش امام:
خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود.
یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند. خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزه می گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد". (5) یکی دیگر از یاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ، خود را می آراست (لباسهای خوب و متعارف می پوشید). (6) شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم". (7)
شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در روی زمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت". (8)
مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امام رضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است". (9)
یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود"". (10)
یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کرده ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی".
آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم ".(11)
امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند.
یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می گوید:" روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدی خواهیم داد".امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم می پذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود"". (12)
خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای می خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید"".
مختصری از کلمات حکمتآمیز امام :
امام فرمودند : "دوست هرکس عقل اوست و دشمن هرکس جهل و نادانی و حماقت است".
امام فرمودند : "علم و دانش همانند گنجی میماند که کلید آن سئوال است، پس بپرسید. خداوند شما را رحمت کند زیرا در این امرچهار طایفه دارای اجر میباشند :
1- سئوال کننده
2- آموزنده
3- شنونده
4- پاسخ دهنده "
امام فرمودند :" مهرورزی و دوستی با مردم نصف عقل است".
امام فرمودند :"چیزی نیست که چشمانت آنرا بنگرد مگر آنکه در آن پند و اندرزی است".
امام فرمودند :" نظافت و پاکیزگی از اخلاق پیامبران است".
باسمه تعالی
نام مادر مسیح، مریم دختر عمران بود. مادر مریم، وقتی او را حامله شد، نذر کرد فرزند در شکم خود را، بعد از به دنیا آمدن خادم مسجد (محرر) کند، و او در حالی این نذر را میکرد که میپنداشت فرزندش پسر خواهد بود. ولی وقتی که او به دنیا آمد و فهمید که او دختر است، اندوهناک شد و حسرت خورد. نامش را "مریم" یعنی خادمه نهاد. پدر مریم قبل از ولادت او از دنیا رفته بود، به ناچار خود او دخترش را در آغوش گرفته به مسجد آورد و او را به کاهنان مسجد که یکی از آنان زکریا بود تحویل داد. کاهنان در باره کفالت مریم با هم مشاجره کردند و در آخر به این رضایت دادند که در این باره قرعه بیندازند و چون قرعه انداختند زکریا برنده شد و او عهدهدار سرپرستی مریم گشت تا وقتی که مریم به حد بلوغ رسید، در آن اوان، زکریا حجابی بین مریم و کاهنان برقرار نمود و مریم در داخل آن حجاب مشغول عبادت بود ...
مریم (علیها السلام) صدیقه و به عصمت خدا معصوم بود، طاهره بود، برگزیده شده و محدث و مرتبط با ملائکه بود. مریم یکی از آیات خدا برای همه عالمیان بود. ملکی از ملائکه به او گفت که خدا تو را برگزیده و تطهیر کرده ...(1)
بعد از آنکه مریم (علیها السلام) به حد بلوغ رسید و در حجاب محراب قرار گرفت، خدای تعالی روح را (که یکی از فرشتگان بزرگ خدا است) نزد او فرستاد و روح به شکل بشری تمام عیار در برابر مریم مجسم شد و به او گفت که فرستادهای است از نزد معبودش، و پروردگار وی را فرستاده تا به اذن او پسری به وی بدهد، پسری بدون پدر، و او را بشارت داد به اینکه به زودی از پسرش معجزات عجیبی ظهور میکند و خداوند به زودی او را با روح القدس تایید نموده، و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل میآموزد و او را به عنوان رسولی به سوی بنی اسرائیل می فرستد(2) ...
عیسی (علیه السلام) در اوان جوانی به رسالت به سوی بنی اسرائیل مبعوث گردید و مأمور شد تا ایشان را به سوی دین توحید بخواند و بگوید که من با معجزهای از ناحیه پروردگارتان به سوی شما آمدهام. آن معجزه این است که برای شما (و پیش رویتان) از گل چیزی به شکل مرغ میسازم و سپس در آن میدمم، به اذن خدا مرغ زندهای میشود. من کور مادرزاد و بیمار برصی غیر قابل علاج را شفا میدهم و مردگان را به اذن خدا زنده میکنم و از آنچه میخورید و از آنچه در خانههایتان ذخیره میکنید به شما خبر میدهم، در این برای شما آیتی است بر اینکه خدا رب من و رب شما است و باید او را بپرستید.(3)
عیسی (علیه السلام) مردم را به شریعت جدید خود که همان تصدیق شریعت موسی (علیه السلام) است دعوت میکرد، چیزی که هست بعضی از احکام موسی (علیه السلام) را نسخ نمود(4) و بارها میفرمود: من با حکمت به سوی شما فرستاده شدهام، تا آنچه را مورد اختلاف شماست برایتان بیان کنم و نیز میفرمود: ای بنی اسرائیل من فرستاده خدا به سوی شمایم، در حالی که تورات را که کتاب آسمانی قبل از من بوده تصدیق دارم و در حالی که بشارت میدهم به رسولی که بعد از من میآید و نامش "احمد" است.
عیسی (علیه السلام) هم چنان بنی اسرائیل را به توحید خدا و شریعت جدید دعوت می کرد تا وقتی که از ایمان آوردنشان مأیوس شد و وقتی طغیان و عناد مردم را دید و استکبار کاهنان و احبار یهود از پذیرفتن دعوتش را مشاهده کرد، از میان عده کمی که به وی ایمان آورده بودند چند نفر "حواری" انتخاب کرد تا او را در راه خدا یاری کنند.
از سوی دیگر یهود بر مسیح (علیه السلام) شورید و تصمیم گرفت او را به قتل برساند، ولی پروردگار او را از دست یهود نجات داد و به سوی خود بالا برد اما مسأله مسیح (علیه السلام) برای یهود مشتبه شد، بعضی خیال کردند که او را کشتهاند، بعضی دیگر پنداشتند که او را به دار آویختهاند، ولی خداوند فرمود: نه آن بود و نه این، بلکه امر بر آنان مشتبه شد.(4)
و اینها همه بخشی از آن چیزی است که قرآن کریم در داستان مسیح (علیه السلام) و مادرش مریم (علیها السلام) فرموده است ...
همایش سراسری قوه قضاییه با حضور محمود احمدی نژاد رییس جمهور ، آیت الله صادق آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه ، علی لاریجانی رئیس مجلس و جمعی از مسئولان عالی قضایی و دادستانهای سراسر کشور در تالار قدس کتابخانه آستان قدس رضوی برگزار شد.
به گزارش مشرق ، همایش سراسری قوه قضاییه با حضور محمود احمدی نژاد رییس جمهور ، آیت الله صادق آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه ، علی لاریجانی رئیس مجلس و جمعی از مسئولان عالی قضایی و دادستانهای سراسر کشور در تالار قدس کتابخانه آستان قدس رضوی برگزار شد که مشروح آن را ملاحظه می فرمایید.
این همایش همه ساله در هفته قوه قضاییه، مصادف با ایام شهادت آیت الله بهشتی برگزار می شود و در آن نقاط ضعف و قوت دستگاه قضایی کشور مورد بررسی قرار می گیرد.
* رئیس جمهور : مبادا ارزشهای انقلاب در پیچ و خم توجیهات بیپایه به حاشیه رود
محمود احمدینژاد که در همایش سراسری قوه قضاییه سخن میگفت، با تبریک اعیاد شعبانیه، تصریح کرد : یاد و نام شهید مظلوم دکتر بهشتی و یارانش را گرامی میدارم و هفته قوه قضاییه را به همه قضات، مومن، پاک و شجاع و کارکنان شریف و به ویژه ریاست محترم قوه قضاییه تبریک عرض میکنم.
وی اظهارکرد: بدون تردید نقش اساسی مرحوم شهید بهشتی اولین رییس قوه قضاییه جمهوری اسلامی در تبیین و ترویج اندیشه انقلاب اسلامی و تدوین آن در قالب قانون اساسی و همچنین ترسیم خط روشن قضاوت اسلامی بر کسی پوشیده نیست.
احمدینژاد با بیان اینکه سال 60 سال تمیز خط اصیل و ناب انقلاب اسلامی از انحرافات بود، گفت: امروز در خدمت شما نه به عنوان رییسجمهور و برگزیده ملت ایران، بلکه به عنوان برادر مسلمان و ایرانی معتقد و در محضر خدای متعال امام عصر (عج) و امام رضا (ع) و در پیشگاه تاریخ میخواهم درباره اصل انقلاب اسلامی و اهداف آن و همچنین حقوق اساسی مردم صحبت کنم.
وی گفت:همه میدانند که بدون تردید انقلاب ما بزرگترین تحول معاصر دوران نه تنها در ایران، بلکه در جهان است. انقلاب اسلامی مردمیترین موج تحولخواهی در جهان است، اما در هر جلسه و مناسبتی باید اهداف انقلاب را یادآوری کنیم.
رییسجمهور با طرح این پرسش که به راستی اهداف انقلاب سال 57 کدام است، گفت: شما بهتر میدانید که انسان به طور فطری به دنبال کمال است. در حاکمیت طاغوت بسیاری از مظاهر آزادی و شخصیت انسان پایمال شد. وابستگی حاکمیت به بیگانگان، نقض استقلال کشور همراه با شکنجه افراد در زندانهای ساواک و سرکوب هر نوع حرکت آزادیخواهانه، فرصت اعتلای مردم را از بین برده بود.
وی ادامه داد: روشن است که مردم ایران مانند 1400 سال قبل یک بار دیگر به دنبال تحقق عدالت، آزادی و برخورداری از کرامت انسانی در اسلام ناب محمدی حرکت کنند و تحقق همه آرمانها و آرزوهای چندساله خود را در اسلام دیده و به فرمان امام (ره) لبیک بگویند.
احمدینژاد تصریح کرد: به گواهی امام راحل و مقام معظم رهبری، ملت وفادار ایران همواره ماموریت خود را به خوبی انجام داده، هیچ کوتاهی نکرده و کم نگذاشته است.
رییسجمهور گفت: دوستان و همکاران عزیز! این مناسبتها برای این است که ما همواره مسئولیت خطیر خود را یادآوری کرده و وضعیت خود را با ارزشهای دوران انقلاب مقایسه کنیم. هرگز نباید خود را با کشورهای شرق و غرب مقایسه کنیم. ما باید خود را با اصل انقلاب مقایسه کنیم چرا که مدعی یک مکتب هستیم.
وی تاکید کرد: اصل حکومت برای برپایی عدالت، احقاق حق و صیانت از کرامت، ترویج پاکی و یگانهپرستی است و رضایت مردم به معنی مشروعیت نظام است.
احمدینژاد ادامه داد: انقلاب برای انقلاب و یا حکومت برای حکومت و یا جابجایی در قضات و چهرهها نیست، زیرا این مساله در مقابل حقیقت انقلاب است. اصل حکومت برای برپایی عدالت و صیانت از حقوق ملت است و اگر حکومت به احقاق حق نینجامد، به گفته مولای عدالتخواهان از عطسه بز بیارزشتر است.
رییسجمهور گفت: مبادا ارزشهای انقلاب و حقوق مردم در پس کوچههای گرایشات و ادبیات قدرت و ثروت به لقلقهی زبانها و تعارفات سیاسی تبدیل شود و یا فرهنگ حقیقی اسلام و انقلاب اسلامی در جامعه و حکومت محجور شود. مبادا جناحبندیهای ثروت و قدرت جای حق و باطل بنشیند و تعصبات گروهی و جناحی مشروعیت یافته و مانع از مشاهده حقیقت شود.
وی خاطرنشان کرد: در دوره انقلاب زمانی بود که افراد را برای پذیرش مسئولیت تحت فشار اخلاقی و تکلیف شرعی قرار میدادند. زمانی بود که افرادی فداکارانه و شبانهروز کار میکردند و حقوق نمیخواستند و یا اینکه پس از دریافت حقوق، مازاد آن را به بیتالمال برمیگردانند. زمانی بود که پارتیبازی و یا هزینه کردن و تبلیغات پرخرج برای رسیدن به مناصب حکومتی ضدارزش تلقی میشد. زمانی بود که با مشاهده تضعیف و بیعدالتی و یا نقض حقوق مردم، چهرهها برافروخته و فریادها بلند میشد.
احمدینژاد با اشاره به برخی حقوق اساسی ملت در قانون اساسی گفت: مبادا این حقایق و ارزشها در پیچ و خم توجیهات بیپایه و حتی تحت عنوان حفظ نظام در حاشیه قرار گیرد؛ چراکه حفظ نظام مکتبی به پایبندی به همین ارزشهاست.
رییسجمهور با بیان اینکه شهید بهشتی با مدیریت خود و کمک یارانش، قانون اساسی را به عنوان میراث انقلاب به ثبت رسانید، گفت: حقوق اساسی ملت ما در قانون اساسی قابل عرضه در همه دنیاست و مترقیترین، الهیترین و زیباترین حقوق اساسی مردم در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است.
وی با اشاره به اصل 38 قانون اساسی گفت: این اصل، سند افتخار اندیشه اسلام ناب و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است و طبق آن هرگونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است و بر اساس این اصل، اقرار و سوگندی که ناشی از شکنجه باشد، فاقد ارزش است.
احمدینژاد در پایان گفت: امیدوارم با ایمان به خدا و عشق به آینده روشن بشریت تحت زعامت حضرت ولیعصر (عج)، کشور را در طراز انقلاب اسلامی و با اهداف و معیارهای سال 57 اداره کنیم و هر روز خود را به آن معیارها نزدیکتر کنیم.
محمود احمدینژاد که اولین سخنران همایش سراسری قوه قضاییه بود، پس از سخنرانی جلسه این همایش را ترک کرد.
* رئیس قوه قضاییه: نمیتوانیم تابع "توهم خط قرمز" باشیم/در دستگاه قضایی برادر، پدر و دوست معنی ندارد
آیتالله صادق آملی لاریجانی رئیس قوه قضائیه در همایش سراسری قوه قضاییه در مشهد مقدس با بیان اینکه یکی از راههای تحول در قوه قضائیه تحول اراده است گفت: نمیتوانیم همه مشکلات را به پای عدم شناخت صحیح بگذاریم بلکه برخی از مشکلات ناشی از ضعف اراده میان مدیران و قضات است.
وی ادامه داد: موضوع مبارزه با مفاسد اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، قاچاق و سرقت مسلحانه مواردی هستند که مشکل اصلی آنها قانون نیست بلکه به اندازه کافی قوانین داریم اما ممکن است مشکل اصلی ضعف در نداشتن اراده یا مقاومت در اجرای قوانین باشد.
رئیس قوه قضائیه گفت: این چند سال اخیر مبارزه با مفاسد اجتماعی، اقتصادی و قاچاق و سرقت مسلحانه تشدید شده است.
وی با اشاره به موضوع مفاسد اقتصادی گفت: اگر توصیه حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در فرامین 8 مادهای را اعمال میکردیم وضعمان هیچ وقت اینگونه نبود آنگاه چه کسی جرات داشت بیش از سه هزار میلیارد تومان را با عنوان وام به دست بگیرد و کار خلاف قانون انجام دهد.
آملی لاریجانی ادامه داد: آیا همه مردم امکان این را دارند حتی صدها برابر کمتر از این رقم را به راحتی استفاده کنند آیا صحیح است اموال عمومی در اختیار افرادی که پشت پرده هستند قرار گیرد.
رئیس دستگاه قضایی افزود: وامی که بانکها باید برای تولید بپردازند در اختیار افراد و کیفهای پر از پول رشوه و در قالب کار فرهنگی توزیع شود این کارها واقعا خجالت آور است.
رئیس قوه قضائیه خاطرنشان کرد: باید مقابل فساد ایستاد مشکل اصلی ضعف اراده است باید تحول ایجاد کرد که کارخانه قوه قضائیه در این راه رو به بهبودی است و دستگاههای مختلف و بخشهای داخل قوه قضائیه در گزارشهای مختلف عملکرد مناسب دستگاه قضایی را عنوان کرده است.
آیتالله صادق آملی لاریجانی رئیس قوه قضائیه در همایش سراسری قوه قضاییه در مشهد مقدس با بیان اینکه یکی از راههای تحول در قوه قضائیه تحول اراده است گفت: نمیتوانیم همه مشکلات را به پای عدم شناخت صحیح بگذاریم بلکه برخی از مشکلات ناشی از ضعف اراده میان مدیران و قضات است.
وی ادامه داد: موضوع مبارزه با مفاسد اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی، قاچاق و سرقت مسلحانه مواردی هستند که مشکل اصلی آنها قانون نیست بلکه به اندازه کافی قوانین داریم اما ممکن است مشکل اصلی ضعف در نداشتن اراده یا مقاومت در اجرای قوانین باشد.
رئیس قوه قضائیه گفت: این چند سال اخیر مبارزه با مفاسد اجتماعی، اقتصادی و قاچاق و سرقت مسلحانه تشدید شده است.
وی با اشاره به موضوع مفاسد اقتصادی گفت: اگر توصیه حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری در فرامین 8 مادهای را اعمال میکردیم وضعمان هیچ وقت اینگونه نبود آنگاه چه کسی جرات داشت بیش از سه هزار میلیارد تومان را با عنوان وام به دست بگیرد و کار خلاف قانون انجام دهد.
آملی لاریجانی ادامه داد: آیا همه مردم امکان این را دارند حتی صدها برابر کمتر از این رقم را به راحتی استفاده کنند آیا صحیح است اموال عمومی در اختیار افرادی که پشت پرده هستند قرار گیرد.
رئیس دستگاه قضایی افزود: وامی که بانکها باید برای تولید بپردازند در اختیار افراد و کیفهای پر از پول رشوه و در قالب کار فرهنگی توزیع شود این کارها واقعا خجالت آور است.
رئیس قوه قضائیه خاطرنشان کرد: باید مقابل فساد ایستاد مشکل اصلی ضعف اراده است باید تحول ایجاد کرد که کارخانه قوه قضائیه در این راه رو به بهبودی است و دستگاههای مختلف و بخشهای داخل قوه قضائیه در گزارشهای مختلف عملکرد مناسب دستگاه قضایی را عنوان کرده است.
وی با بیان اینکه شهید بهشتی سه کار مهم فراهم کردن ساز و کارهای اجرایی قوه قضاییه در کشور، ساماندهی حزب جمهوری و مجاهدت در اداره کشور را برای استقرار نظام اسلامی دنبال کرد افزود: در زمانی که قوه قضاییه وضع بسامانی نداشت با بکارگیری نیروهای خوشفکر توانست بنیانگذاری لوایح لازم برای استقرار قضاوت اسلامی را مدون کند، این تلاش طاقت فرسا در ابتدای انقلاب انجام شد و یک نمونه از آن تدوین قانون اساسی بود.
وی بیان کرد: بعدها با انجام اصلاحاتی در قانون و وضع قوانینی مانند قانون قصاص در آن عده ای در کشور جنجال آفرینی کردند، تا مانعی در تحقق عدالت اسلامی ایجاد کنند.
وی با اشاره به ساماندهی حزب جمهوری اسلامی توسط شهید بهشتی افزود: در کشوری که سابقه تاسیس حزب اسلامی در آن وجود نداشت سازماندهی قوی نیاز بود تا بتوان جریان وسیعی را به عنوان نهاد سیاسی مهم که پشتیبان مردم سالاری دینی بود را سامان دهد.
وی افزود: برای استقرار این نهاد احتیاج به ساز و کار بود که باید ایجاد می شد و این تلاش مضاعفی را از سوی شهید بهشتی نیاز داشت که متاسفانه به جای حمایت کج فکری برخی که نگاه منفی به این مقوله داشتند باعث شد این حزب نتواند دوام بگیرد.
وی بیان کرد: بنی صدر خود را به عنوان یک عنصر مردمی مطرح می کرد و فشار زیادی برای انحلال حزب جمهوری با نوشتن مقالات و هوچی گری بر شهید بهشتی وارد می کرد.
وی افزود: مجاهدت در اداره بهینه کشور توسط شهید بهشتی در زمانی اتفاق افتاد که بنی صدر به عنوان رئیس جمهور مشغول آشفته کردن فضا سیاسی و تنش در کشور بود، در حالی که باید ساز و کارهای آرامش را برای مردم فراهم می کرد.
شهید بهشتی دغدغه حفظ انقلاب را داشت
رئیس مجلس شواری اسلامی گفت: مظلومیت شهید بهشتی در این بود که دغدغه حفظ انقلاب را داشت اما نوک پیکان اتهامات به سوی او بود و از طریق گروه های مختلف سیاسی تخریب شخصیت می شد.
لاریجانی با اینکه شهید بهشتی همه زندگی خود را وقف انقلاب کرد و دغدغه اجرای احکام نورانی اسلام را داشت، ادامه داد: مسئولان برای اینکه راه شهید بهشتی را ادامه بدهند باید دغدغه انقلاب را داشته باشند و نگران برطرف کردن تشویش ها و تنش های در کشور باشند مخصوصا وقتی نوک پیکان فشار از سوی دشمنان به سمت جمهوری اسلامی نشانه رفته است.
وی افزود: فشارهای سیاسی که در زمان شهید بهشتی بر او وارد می شد هم اکنون نیز بر مسئولان وارد می شود و تنها شکل آن عوض شده است، در چنین فضایی باید با دید باز صحنه را ببینیم و نگذاریم هر کسی به زعم خود مایه آشفتگی در کشور شود.
رییس مجلس شورای اسلامی گفت: اگر دغدغه دفاع از آرمان های انقلاب را داریم و می خواهیم انقلاب همچنان طراوت لازم را داشته باشد باید این را بپذیریم که همه برابر قانون مساوی هستند و همه با مسئولیتها و شئون مختلف باید در برابر قوه قضاییه مطیع باشند.
وی با بیان اینکه ادبیات دین ما بر پایه عدالت اسلامی تعریف شده است، افزود: همه در برابر قانون مساوی هستند و این مسئله ای نیست که به خاطر آن برای قوه قضاییه چالش به وجود آید.
من محمد حسینی بهشتی، در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محله لومبان متولد شدم. منطقه زندگی ما از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانوادهام یک خانواده روحانی است و پدرم هم روحانی بود. ایشان هم در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت میپرداخت و هفتهای یک شب به یکی از روستاهای نزدیک شهر برای امامت جماعت و کارهای مردم میرفت و سالی چند روز به یکی از روستاهای دور که نزدیک حسین آباد بود و به روستای دورتر از آن که حسنآباد نام داشت، میرفت .
آمد و شد افرادی که از آن روستای دور به خانه ما میآمدند برایم بسیار خاطره انگیز است. پدرم وقتی به آن روستا میرفت، در منزل یک پنبه زن بسیار فقیر سکونت میکرد. آن پیرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی میکرد. نام پیرمرد جمشید بود و دارای محاسن سفید، بلند و باریک، چهره روستایی و نورانی بود. پدرم میگفت: ما با جمشید نان و دوغی میخوریم و صفا میکنیم و من سفره ساده نان و دوغ این جمشید را به هر جلسه دیگری ترجیح میدهم. جمشید هر سال دوبار از روستا به شهر و به خانه ما میآمد و من بسیار به او انس داشتم .
تحصیلاتم را در یک مکتب خانه در سن چهارسالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم، و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا این که قرار شد به دبستان بروم. دبستان دولتی ثروت در آن موقع، که بعدها به نام 15 بهمن نامیده شد. وقتی آن جا رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند که باید به کلاس ششم برود، ولی از نظر سنی نمیتواند. بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همان جا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همه کلاسهای ششم را یکجا امتحان میکردند . از آن جا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود که حوادث20 شهریور پیش آمد. با حوادث 20 شهریور علاقه و شوری در نوجوانها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی در نزدیکی میدان شاه آن موقع و میدان امام کنونی قرار دارد و نزدیک بازار است؛ جایی که مدارس بزرگ طلاب هم همان جاست؛ مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس دیگر. البته به طور طبیعی بین آنجا و منزل ما حدود چهار یا پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده میآمدیم و برمیگشتیم. این سبب شد که با بعضی از نوجوانها که درسهای اسلامی هم میخواندند، آشنا شوم. علاوه بر این در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند. همکلاسیای داشتم، که او نیز فرزند یک روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من مینشست. او در کلاس دوم به جای این که به درس معلم گوش کند، کتاب عربی میخواند . یادم هست و اگر حافظهام اشتباه نکند او در آن موقع کتاب معالم الاصول میخواند که در اصول فقه است. خوب اینها بیشتر در من شوق به وجود میآورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم و بروم طلبه بشوم. به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و برای ادامه تحصیل به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان ادبیات عرب، منطق کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود که حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند؛ بخصوص که پدرِ مادرم، مرحوم حاج میر محمد صادق مدرس خاتون آبادی از علمای برجسته بود و من یک ساله بودم که او فوت شد. به نظر اساتیدم، که شاگردهای او بودند، من یادگاری بودم از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم میکردم. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند، شبها هم در حجرهای که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانهروزی باشم. چون از یک نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 5 ـ 4 کیلومتری میشد و به این ترتیب هر روز مقداری از وقتم از بین میرفت و هم در خانهای که بودیم پر جمعیت بود و من اتاقی برای خودم نداشتم و نمیتوانستم به کارهایم بپردازم. البته در آن موقع فقط یک خواهر داشتم ولی با عموها و مادربزرگم همه در یک خانه زندگی میکردیم . به این ترتیب خانه ما شلوغ بود و اتاق کم. سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود که تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به قم بروم. این را بگویم که در دبیرستان در سال اول و دوم زبان خارجی ما فرانسه بود و در آن دو سال، فرانسه خوانده بودم ولی در محیط اجتماعی آن روز آموزش زبان انگلیسی بیشتر بود و در سال آخر که در اصفهان بودم تصمیم گرفتم یک دوره زبان انگلیسی یاد بگیرم. یک دوره کامل «ریدر» خواندم، و نزد یکی از منسوبین و آشنایانمان که زبان انگلیسی میدانست، با انگلیسی آشنا شدم .
در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم و از اول سال 1326 درس خارج را شروع کردم. برای درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزیزمان مرحوم آیت الله محقق داماد، همچنین استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی(ره) و بعد مرحوم آیت الله بروجردی، و مدت کمی هم نزد مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری و مرحوم آیت الله حجت کوه کمری میرفتم .
در آن شش ماهی که بقیه سطح را میخواندم، کفایه و مکاسب را هم مقداری نزد آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی خواندم و مقداری از کفایه را نزد آیت الله داماد خواندم که بعد همان را به خارج تبدیل کردیم. در اصفهان منظومه منطق و کلام را خوانده بودم که در قم ادامه ندادم، چون استاد فلسفه در آن موقع کم بود و من یکسره بیشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون و تدریس میپرداختم .معمولاً در حوزهها طلبههایی که بتوانند تدریس کنند هم تحصیل میکنند و هم تدریس میکنند. و من، هم در اصفهان و هم در قم تدریس میکردم .
به قم که آمدم به مدرسه حجتیه رفتم. مدرسهای بود که مرحوم آیت الله حجت تازه بنیانگذاری کرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و درس میخواندم. در آن سالهایی بود که استادمان آیت الله طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فکر افتادم که تحصیلات جدید را هم ادامه بدهم. بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشکده معقول و منقول آن موقع که حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد، دوره لیسانس را در فاصله سالهای 27 تا 30 گذراندم. و سال سوم به تهران آمدم، برای این که بیشتر از درسهای جدید استفاده کنم و هم زبان انگلیسی را این جا کاملتر کنم و با یک استاد خارجی که مسلط تر باشد یک مقداری پیش ببرم. در سال 1329 و 1330 در تهران بودم و برای تأمین مخارجم تدریس میکردم و خودکفا بودم. هم کار میکردم و هم تحصیل. سال 1330 لیسانس گرفتم و برای ادامه تحصیل و تدریس در دبیرستانها به قم بازگشتم. به عنوان دبیر زبان انگلیسی در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول شدم و آن موقعها به طور متوسط روزی سه ساعت کافی بود که صرف تدریس کنیم و بقیه وقت را صرف تحصیل میکردم. از سال 1330 تا 1335 بیشتر به کار فلسفی پرداختم و نزد استاد علامه طباطبایی برای درس اسفار و شفاء ایشان میرفتم. اسفار ملاصدرا و شفاء ابن سینا را میخواندم و همچنین شبهای پنجشنبه و جمعه با عدهای از برادران، مرحوم استاد مطهری و آیت الله منتظری و عده دیگری جلسات بحث گرم و پرشور و سازندهای داشتیم. 5 سال طول کشید که ماحصل آن به صورت کتاب روش رئالیسم تنظیم و منتشر شد. در طول این سالها فعالیتهای تبلیغی و اجتماعی داشتیم. در سال 1326 یعنی یک سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عدهای از برادران، حدود هجده نفر، برنامهای تنظیم کردیم که به دورترین روستاها برای تبلیغ برویم و دو سال این برنامه را اجرا کردیم. در ماه رمضان که گرم بود، با هزینه خودمان برای تبلیغ میرفتیم. البته خودمان پول نداشتیم، مرحوم آیت الله بروجردی توسط امام خمینی(ره) که آن موقع با ایشان بودند نفری صد تومان در سال 26 و نفری صد و پنجاه تومان در سال 27 به عنوان هزینه سفر به ما دادند چون قرار بر این بود که به هر روستایی میرویم، مهمان کسی نباشیم. و خرج خوراکمان را در آن یک ماه خودمان بدهیم . بنابراین برای کرایه آمد و رفت و هزینه زندگی، یک ماه خرج سفر را با خودمان میبردیم. فعالیتهای دیگری هم در داخل حوزه داشتیم که اینها مفصل است و نمیخواهم در یک مقاله فعلاً گفته شود .
در سال 1329 و 1330 که تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسی - اجتماعی نهضت ملی نفت به رهبری مرحوم آیت الله کاشانی و مرحوم دکتر مصدق. من به عنوان یک جوان معممِ مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و متینگها شرکت میکردم. در سال 1331 در جریان 30 تیر به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تیر شرکت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانی اعتصاب که در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند .
یادم هست که کار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با کار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله کانال سوئز و انگلیس و فرانسه و اینها، مقایسه میکردم. در آن موقع موضوع سخنرانی اخطاری بود به قوامالسلطنه و شاه و این که ملت ایران نمیتواند ببیند نهضت ملیشان مطامع استعمارگران باشد. به هر حال بعد از کودتای 28 مرداد در یک جمعبندی به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت، ما کادرهای ساخته شده کم داشتیم، باز این مسئله مفصل است . بنابراین تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگی ایجاد کنیم و در زیر پوشش آن کادر بسازیم ؛و تصمیم گرفتیم که این حرکت اصیل اسلامی و پیشرفته باشد و زمینهای برای ساخت جوانها گردد .
در سال 1333، دبیرستانی به نام دین و دانش با همکاری دوستان در قم تأسیس کردیم، که مسئولیت ادارهاش مستقیماً به عهده من بود. تا سال 1342 که در قم بودم، و همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس میکردم و یک حرکت فرهنگی نو هم در آنجا به وجود آوردیم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار کردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر بر پایه اسلام اصیل و خالص حرکت کنند. و در ضمن آن زمانها فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود. مکتب اسلام، مکتب تشیع، اینها آغاز حرکتهایی بود که برای تهیه نوشتههایی با زبان نو و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی و در پاسخ به سئوالات این نسل انجام میگرفت که من مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری میکردم. بعد در سالهای 1335 تا 1338 دوره دکترای فلسفه و معقول را در دانشکده الهیات گذراندم، در حالی که در قم بودم و برای درس و کار به تهران میآمدم. در همان سال 1338 جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد. این جلسات برای رساندن پیام اسلام به نسل جستوجوگر با شیوه جدید بود که در هر ماه در کوچه قایم در منزل بزرگی برگزار میشد. و در هر جلسه یک نفر سخنرانی میکرد و موضوع سخنرانی قبلاً تعیین میشد تا در مورد آن مطالعه بشود. این سخنرانیها روی نوار ضبط میشد و بعد آنها را به صورت جزوه و کتاب منتشر میکردند. از عمده آنها سه جلد کتاب گفتار ماه و یک جلد به نام گفتار عاشورا منتشر شد. در این جلسات هم باز مرحوم آیت الله مطهری و آیت الله طالقانی و آقایان دیگر شرکت داشتند، و جلسات پایهای خوبی بود. در حقیقت گامی بود در راه کاری از قبیل آنچه بعدها در حسینیه ارشاد انجام گرفت و رشد پیدا کرد .
در سال 1339 ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم و مدرسین حوزه، جلسات متعددی برای برنامهریزی نظم حوزه و سازماندهی به آن داشتند. در دو تا از این جلسات بنده هم شرکت داشتم، کار ما در یکی از این جلسات به ثمر رسید. در آن جلسه آقای ربانی شیرازی و مرحوم آقای شهید سعیدی و آقای مشکینی و خیلی دیگر از برادران شرکت داشتند. و ما در طول مدتی توانستیم یک طرح و برنامه برای تحصیلات علوم اسلامی در مدت هفده سال در حوزه تهیه کنیم و این پایهای شد برای تشکیل مدارس نمونهای که نمونه معروفترش مدرسه حقانیه یا مدرسه منتظریه به نام مهدی منتظر سلامالله علیه است. حقانی که سازنده آن ساختمان است، مردی است که واقعاً باعشق و علاقه سرمایه و همه چیزش را روی ساختن این ساختمان گذاشت. خداوند او را به پاداش خیر مأجور بدارد . به این ترتیب مدرسه حقانی تأسیس شد و این برنامه در آنجا اجرا شد. در این مدارس باز مقداری از وقت ما میگذشت و صرف میشد .
در سال 1341 انقلاب اسلامی با رهبری امام و روحانیت نهادینه شد. شرکت فعال روحانیت نقطه عطفی در تلاشهای انقلابی مردم مسلمان ایران به وجود آورده بود. من نیز در این جریانها حضور داشتم تا این که در همان سالها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانشآموز و فرهنگی و دانشجو و طلبه به ایجاد کانون دانشآموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح به دست گرفتند. بسیار جلسات جالبی بود. در هر هفته یکی از ما سخنرانی میکردیم و دوستانی از تهران میآمدند و گاهی مرحوم مطهری و گاهی دیگران از مدرسین قم میآمدند. در یک مسجد طلبه و دانشآموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم مینشستند و این در حقیقت نمونه دیگری از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی بود و این بار در رابطه با مبارزات و رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام. این تلاشها و کوششها بر رژیم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار کردند که از قم خارج بشوم و به تهران بیایم .
سال 42 به تهران آمدم و در ادامه کارها با گروههای مبارز از نزدیک رابطه برقرار کردیم. با جمعیت هیئتهای مؤتلفه رابطه فعال و سازمان یافتهای داشتیم و در همین جمعیتها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی اینها، امام یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی تعیین کردند: مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولائی. این فعالیتها ادامه داشت. در همان سالها به این فکر افتادیم که با دوستان کتاب تعلیمات دینی مدارس را که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود، تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاههای جهنمی رژیم، در جلساتی توانستیم این کار را پایهگذاری کنیم. پایه برنامه جدید و کتابهای جدید تعلیمات دینی با همکاری آقای دکتر باهنر و آقای دکتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان، آقای رضی شیرازی که مدت کمی با ما همکاری داشتند و برخی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه که نقش مؤثری داشتند، فراهم شد .
سال 1341 اگر اشتباه نکرده باشم، 41 یا اوایل 42 بود. در جشن مبعثی که دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار کرده بودند، از من دعوت کردند تا سخنرانی کنم. در این سخنرانی موضوعی را به عنوان مبارزه با تحریف که یکی از هدفهای بعثت است، مطرح کردم. در این سخنرانی طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم که آن سخنرانی بعدها در مکتب تشیع چاپ شد. مرحوم حنیف نژاد و چند تای دیگر از دانشجویان که از قم آمده بودند، و عدهای دیگر از طلاب جوان که آنجا بودند، اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود. در پاییز همان سال ما کار تحقیقاتی را با شرکت عدهای از فضلا در زمینه حکومت در اسلام آغاز کردیم. ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقهمند بودیم و این را به صورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم . این کارهای مختلف بود که به حکومت گران آمد و من را ناچار کردند به تهران بیایم. که در تهران نیز آن همکاری را با قم ادامه میدادیم .
بعد از چند ماه، فشار دستگاه کم شد. باز گاهی آمد و شد میکردیم، هم برای مدرسه حقانی و هم برای همین جلسات حکومت در اسلام که البته بعدها ساواک اینها را گرفت و دوستان ما را تارومار کرد .
در سال 1343 که تهران بودم و سخت مشغول این برنامههای گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت تأسیس مسجد هامبورگ که به دست مرحوم آیت الله بروجردی صورت گرفته بود، به مراجع فشار آورده بودند که چون مرحوم محققی به ایران آمده بودند، باید یک روحانی دیگر به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید به آنجا بروید. آقایان دیگر هم اصرار میکردند، از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده دنبال شد؛ اسم بنده هم در آن پرونده بود. دوستان فکر میکردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند تا خارج از کشور مشغول فعالیتهایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که این زمینه خوبی است که بنده بروم و آنجا مشغول فعالیت بشوم . البته خودم ترجیح میدادم که در ایران بمانم. میگفتم که هر مشکلی که پیش بیاید، اشکالی ندارد. ولی دوستان عقیده داشتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمیدادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل میشد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع، بخصوص، آیت الله میلانی، به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیتهایی که اینجا داشتیم، دور میشدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کارها که سامان گرفت، برگردم. ولی در آنجا احساس کردم که دانشجویان واقعاً به یک نوع تشکیلات مثلِ تشکیلات اسلامی محتاج هستند. چون جوانهای عزیز ما از ایران با علاقه به اسلام میگرویدند ولی کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میکردند. تا این که با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب و پاکستانی و هندی و افریقایی و غیره کار میکردند، و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسی زبان آنجا را به وجود آوردیم و مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت. فعالیتهایی برای شناساندن اسلام به اروپاییها و فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم. بیش از 5 سال آنجا بودم که در طی این 5 سال یک بار به حج مشرف شدم. سفری هم به سوریه و لبنان داشتم و بعد به ترکیه رفتم برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) که امیدوارم هر جا هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعه مان باز گردد. در سال 1348 سفری هم به عراق کردم و به خدمت امام رفتم، و به هر حال کارهای آنجا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ایران آمدم. اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است. یک ضرورت شخصی ایجاب میکرد که حتماً به ایران بیایم. به ایران آمدم و همانطور که پیشبینی میکردم مانع بازگشتم شدند. در اینجا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجدداً قرار شد کار برنامهریزی و تهیه کتابها را دنبال کنیم، و همچنین فعالیتهای علمی را در قم ادامه دادیم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیتهای تحقیقاتی گستردهای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عدهای دیگر از دوستان، انجام دادیم. بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینکه در سال 1355 هستههایی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و در سال 1357-1356 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها درصدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم . در این فعالیتها دوستان همیشه همکاری میکردند. در سال 56 که مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمرکز کردیم در این بخش، و بحمدالله با شرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیمائیها، مبارزات به پیروزی رسید. البته این را باز فراموش کردم بگویم، از سال 50 یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که در روزهای شنبه به عنوان مکتب قرآن برگزار میشد و مرکزی بود برای تجمع عدهای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها که در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شرکت میکردند؛ جلسات سازندهای بود .
در سال 54 به دلیل تشکیل این جلسات و فعالیتهای دیگر که در رابطه با خارج داشتیم، ساواک مرا دستگیر کرد. چند روزی در کمیته مرکزی بودم، که با اقداماتی که قبلاً کرده بودیم توانستیم از دست آنها خلاص شویم. البته قبلاً مکرر ساواک من را خواسته بود، قبل از مسافرتم و بعد از آن. ولی در آن موقع بازداشتها موقت و چند ساعته بود. این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدم، دیگر آن جلسه تفسیر را نتوانستیم ادامه بدهیم. تا در سال 57 بار دیگر به دلیل فعالیت و نقشی که در این برنامههای مبارزاتی و راهپیمائیها داشتیم در روز عاشورا مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم، و به فعالیتهایم ادامه دادم تا سفر امام به پاریس .
بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب با نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند تشکیل شد . شورای انقلاب ابتدا هسته اصلیاش مرکب بود از آقای مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر و بنده. بعدها آقای مهدوی کنی، آقای خامنهای و مرحوم آیت الله طالقانی و آقای مهندس بازرگان و دکتر سحابی و عده دیگر هم اضافه شدند. تا بازگشت امام به ایران؛ که فکر میکنم از بازگشت امام به ایران به این طرف فراوان در نوشتهها گفته شده که دیگر حاجتی نباشد دربارهاش صحبت کنیم .
در خاتمه باید بگویم که خانواده ما سه فرزند داشت، من و دو خواهرم که هم اکنون هر دو خواهرم در قید حیاتند. ولی پدرم در سال 1341 به رحمت ایزدی پیوست و مادرم هنوز در قید حیات است. مرگ پدر در زندگی ما جز تأثیر عاطفی و بار مسئولیت برای مادر و خواهرانم تأثیر دیگری نداشت. در واقع تأثیر شکنندهای نداشت، البته از نظر عاطفی چرا، من بسیار ناراحت شدم ولی چنان نبود که در شیوه زندگی من تأثیر بگذارد. آن موقع من ازدواج کرده بودم و فرزند هم داشتم .
من اردیبهشت سال 1331 با یکی از بستگانم ازدواج کردم که او هم از یک خانواده روحانی است و ثمره ازدواجمان تا امروز، 29 سال زندگی مشترک با سختیها و آسایش ها و تلخیها و شادیها بوده است. چون همسرم همه جا همراه من بود، در خارج همینطور، در اینجا همینطور، و چهار فرزند؛ دو پسر و دو دختر .
من در هامبورگ اقامت داشتم، ولی حوزه فعالیتم کل آلمان به خصوص اطریش بود و یک مقدار کمی هم سوئیس و انگلستان بود؛ و با سوئد، هلند، بلژیک، امریکا، ایتالیا، فرانسه، به صورت کتبی ارتباط داشتیم .
من بنیانگذار این انجمنها بودم و با آنها همکاری میکردم و مشاور بودم و در سخنرانیها، مشورتهای تشکیلاتی و سازماندهی شرکت میکردم و مختصر کمکهای مالی که از مسجد میشد، برای آنها میبردم. یک سمینار اسلامی بسیار خوبی برای آنها در مسجد هامبورگ بهطور شبانهروزی تشکیل دادیم. سمینار جالبی بود و نتایج آن هم در چند جزوه در حوزهها پخش شد .
جزوههای «ایمان در زندگی انسان»،«کدام مسلک» در آن موقع پخش میشد که جزوههای مؤثری هم بود .
اولین دوستان در حوزه که خیلی با هم مأنوس بودیم و هم بحث بودیم: آقای حاج سید موسی شبستری زنجانی از مدرسین برجسته قم هستند، آقایان سید مهدی روحانی، آذری قمی، مکارم شیرازی، امام موسی صدر، اینها دوستانی بودند که پیش از همه با هم بحث داشتیم و با آقای مطهری و آقای منتظری هم پیرامون اسلام رئالیسم و موضوعات دیگر بحث داشتیم .
کتابهایی که بنده تاکنون نوشتهام عبارتند از :
1. خدا از دیدگاه قرآن
2. نماز چیست؟
3. بانکداری و قوانین مالی اسلام
4. یک قشر جدید در جامعه ما
5. روحانیت در اسلام و در میان مسلمین
6. مبارز پیروز
7. شناخت دین
8. نقش ایمان در زندگی انسان
9. کدام مسلک
10. شناخت
11. مالکیت
با پژوهشی در روایات ماه شعبان این یقین حاصل می شود که ممتازترین شب این ماه، شب نیمه آن است. این شب اسراری دارد و اعمالی اسراری که در عالم غیب رقم می خورد و اعمالی که برای جبران گذشته و بیمه آینده قربة الی الله می توان انجام داد و از آنها به مقدار میسور بهره برد.
با گشت و گذاری در بوستان روایات رسیده از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام هم بخشی از آن اسرار بر ما عیان می شود و هم به دستور العمل های شفا بخشی برمی خوریم که خاندان عصمت علیهم السلام آنها را برای رشد و بالندگی بشر به او تعلیم کرده اند.
آنچه در پی می آید احادیثی اند از این سنخ که اسرار گفته اند و اعمال تعلیم کرده اند. باشد تا بدانیم و عمل کنیم و پر بکشیم. پرواز به سوی بی نهایتی که از آنجا آمده ایم و ناگزیر باید به آنجا برگردیم.
عنایتی خاص به زائران حضرت حسین علیه السلام
امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی نیمه شعبان می شود هاتفی از افق اعلی ندا می دهد که أَلَا زَائِرِی قَبْرِ الْحُسَیْنِ ارْجِعُوا مَغْفُوراً لَکُمْ وَ ثَوَابُکُمْ عَلَى رَبِّکُمْ وَ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکُمْ ای زائران قبر حسین علیه السلام شما در حالی به شهر و دیار خود برمی گردید که مورد بخشش الهی قرار گرفته اید و ثواب و اجر این زیارت شما را خداوند متعال و پیامبرش صلی الله علیه و آله بر عهده گرفتند. (کافی 4/589)
امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ ع لَیْلَةً مِنْ ثَلَاثٍ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ؛ اگر کسی در یکی از این سه شب، قبر حسین بن علی علیهماالسلام را زیارت کند خداوند متعال گناهان گذشته و آینده او را آینده او را می آمرزد. راوی عرض می کند: فدایتان شوم این سه شب، کدام شبها هستند؟ امام علیه السلام فرمودند: شب عید فطر، شب عید قربان و شب نیمه شعبان. (کتاب المزار، ص45)
امام صادق علیه السلام فرمود: مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ ع لَیْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ لَیْلَةَ الْفِطْرِ وَ لَیْلَةَ عَرَفَةَ فِی سَنَةٍ وَاحِدَةٍ؛ اگر کسی در یک سال حسین بن علی علیهماالسلام را در شب نیمه شعبان و شب عید فطر و شب عرفه زیارت کند خداوند متعال برای او هزار حج و هزار عمره مقبول ثبت می کند و نیز هزار نیاز دنیایی و آخرتی او نیز برآورده خواهد شد. (کتابالمزار ص50)
دو وقت ویژه برای زیارت سید الشهداء علیه السلام
محمد بن ابی نصر بزنطی می گوید از امام رضا علیه السلام پرسیدم در کدام ماه قبر شریف اباعبدالله الحسین علیه السلام را زیارت کنیم؟ حضرت فرمودند: فِی النِّصْفِ مِنْ رَجَبٍ وَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ؛ در نیمه رجب و نیمه شعبان. (کتابالمزار، ص40)
ملاقات با پیامبران الهی از نزدیک
امام صادق علیه السلام فرمود: هر کس دوست دارد پیامبران الهی را از نزدیک ملاقات کند؛ فَلْیَزُرْ قَبْرَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ؛ پس بر او لازم است تا در نیمه شعبان قبر حسین به علی علیهماالسلام را زیارت کند؛ چرا که در چنین روزی ارواح پیامبران علیهم السلام از خداوند متعال اجازه می گیرند تا به زیارت حسین علیه السلام مشرف شوند که خداوند متعال هم به آنها اجازه می دهد.(تهذیبالأحکام، ج6، ص48)توصیه به احیای شب نیمه شعبان
جبرئیل علیه السلام از جانب خداوند متعال پیام آورد که یا رسول الله! شب نیمه شعبان را زنده بدار؛ امتت را هم به این کار توصیه کن. در این شب می توان با اعمال عبادی به خدا نزدیک شد چرا که این شب شبی است بس شریف و ارزشمند.
بعد اضافه کرد امشب شبی است که لَا یَدْعُو فِیهَا دَاعٍ إِلَّا اسْتُجِیبَ لَهُ وَ لَا سَائِلٌ إِلَّا أُعْطِیَ وَ لَا مُسْتَغْفِرٌ إِلَّا غُفِرَ لَهُ وَ لَا تَائِبٌ إِلَّا تِیبَ عَلَیْهِ؛ هر دعایی در آن مستجاب است و به درخواست هر نیازمندی پاسخ داده می شود هر که طلب بخشش کند او را می بخشند و هر که توبه کند پذیرفته می شود. یا رسول الله محروم واقعی کسی است که از خیرات این شب محروم بماند. (وسائل الشیعة، 8/104)

زنده دلی با زنده نگهداری شب نیمه شعبان
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس که شب عید و شب نیمه شعبان را زنده بدارد لَمْ یَمُتْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ قلب او در روزی که قلبها می میرد نخواهد مرد و هیچگاه دل مرده نخواهد شد.(ثوابالأعمال، ص77)
برترین شب بعد از شب قدر
امام صادق علیه السلام نقل می کند که از امام باقر علیه السلام در مورد فضلیت شب نیمه شعبان سوال کردند. امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: هِیَ أَفْضَلُ لَیْلَةٍ بَعْدَ لَیْلَةِ الْقَدْرِ شب نیمه شعبان بعد از شب قدر از ارزشمندترین شبهاست. در این شب خداوند متعال فضلش را به بندگانش عطا می کند و آنها مورد آمرزش ویژه خود قرار می دهد. در این شب نهایت کوشش خود را به خرج دهید تا به خدا نزدیک شوید. چرا که در این شب خدا به خودش قسم خورده که دست نیازمندی را رد نکند مگر آنکه گناهی را در خواست کرده باشد. همانگونه که خداوند شب قدر را برای پیامبر ما صلی الله علیه و آله قرار داد این شب را هم به ما اهل بیت اختصاص داد.
حضرت ادامه دادند؛ تا آنجا که می توانید در این شب دعا کنید و خدا را بستایید اگر کسی در این شب صد بار سبحان الله و صد بار الحمد لله و صد بار الله اکبر بگوید غَفَرَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ مَا سَلَفَ مِنْ مَعَاصِیهِ وَ قَضَى لَهُ حَوَائِجَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ خداوند تمامی گناهان گذشته او را می آمرزد و نیازهای دنیا و آخرت او را برآورده می سازد. (الأمالیللطوسی، ص 29)
تعجب امیرالمومنین علیه السلام از بی تفاوتی نسبت به این شبها
امیرالمومنین علیه السلام می فرمود: یُعْجِبُنِی أَنْ یُفَرِّغَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ فِی السَّنَةِ أَرْبَعَ لَیَالٍ در شگفتم از کسی که چهار شب از سال را به بی تفاوتی می گذراند. آن چهار شب عبارتند از: شب عید فطر، شب عید قربان، شب نیمه شعبان و اولین شب از ماه رجب. (مصباحالمتهجد، ص 852)
عرضه اعمال سالانه در شب نیمه شعبان
امام صادق علیه السلام فرمود پدرم امام باقر علیه السلام می فرمود: إِنِّی أُحِبُّ أَنْ أَدُومَ عَلَى الْعَمَلِ إِذَا عَوَّدْتُهُ نَفْسِی من دوست دارم هر عمل صالحی را که انجام می دهم آنقدر در آن مداومت داشته باشم تا روحم به آن عادت کند از این رو اگر به دلایلی عمل مستحبی را انجام ندادم در اولین فرصت آن را به جا می آورم تا نفسم به آن عادت کند. برترین عمل نزد خداوند متعال عملی است که بر آن مداومت شود.
سپس فرمود: فَإِنَّ الْأَعْمَالَ تُعْرَضُ کُلَّ خَمِیسٍ وَ کُلَّ رَأْسِ شَهْرٍ وَ أَعْمَالَ السَّنَةِ تُعْرَضُ فِی النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ تمام اعمال [یک هفته] در هر پنج شنبه و [تمام اعمال یک ماه] در اول ماه [بعد] و اعمال یک سال در نیمه شعبان [به خدمت ولی عصر آن زمان] عرضه می شود. پس اگر می خواهی عملی را به نفست عادت دهی آن را یک سال ادامه بده. (بحارالأنوار، ج84، ص37)
صد فرشته در خدمت کسی که این نماز را بخواند
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: مَنْ صَلَّى لَیْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ مِائَةَ رَکْعَةٍ بِأَلْفِ مَرَّةٍ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ هر که در شب نیمه شعبان صد رکعت نماز با هزار قل هو الله احد بخواند(1) روزی که قلبها می میرند قلب او نمی میرد و تا نمرده است صد فرشته را خواهد دید که خیال او را از بیم عذاب الهی آسوده می کنند به این ترتیب که سی ملک از آنها به او نوید بهشت می دهند. سی ملک دیگر او را از شیطان حفظ می کنند. سی ملک دیگر روز و شب برای او طلب بخشش می کنند و ده تای آخر هم او را در برابر مکر و حیله حیله گران و مکاران یاری می کنند. (إقبالالأعمال، ص 701)
تصمیم به فرزنددار شدن نگیرید
رسول خدا صلی الله علیه و آله در معارف خانواده ای که به امیرالمومنین علیه السلام آموخت به آن حضرت فرمود که در شب نیمه شعبان قصد فرزند داشتن نکند فَإِنَّهُ إِنْ قُضِیَ بَیْنَکُمَا وَلَدٌ یَکُونُ مُشَوَّهاً ذَا شَامَةٍ فِی شَعْرِهِ وَ وَجْهِهِ چرا که اگر نطفه ای در شب نیمه شعبان منعقد شود آن فرزند فرزندی خواهد شد بسیار زشت و بد ترکیب که در مو و صورتش لکه های رنگی وجود خواهد داشت. (علل الشرائع، ج2، ص 516)
سفارش امام رضا علیه السلام در شب نیمه شعبان
علی بن حسن فضال می گوید پدرم گفت که در مورد نیمه شعبان از امام رضا علیه السلام سوال کردم. امام فرمود: هِیَ لَیْلَةٌ یُعْتِقُ اللَّهُ فِیهَا الرِّقَابَ مِنَ النَّارِ وَ یَغْفِرُ فِیهَا الذُّنُوبَ الْکِبَارَ پرسیدم در این شب نماز خاصی واجب شده است؟ فرمود این شب عمل واجبی ندارد اما اگر دوست داشتی عمل مستحبی بجا آوری نماز جعفر طیار را بخوان و در آن بسیار ذکر خدا بگو و استغفار کن و دعا نما. زیرا پدرم مرتب می فرمود که دعا در این شب مستجاب است. عرض کردم مردم می گویند که امشب شب صکاک (صدور برات و مقدرات) است. فرمود شب صکاک، شب قدر در ماه رمضان است. (عیونأخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص29)
پی نوشت:
(1) به این ترتیب که پنجاه نماز دو رکعتی به جا آورد و در هر رکعت بعد از حمد ده بار سوره توحید را تکرار کند.