سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جمعه 92 تیر 7 , ساعت 9:48 عصر

1. حضرت ولى عصر(عج)بنا بر مشهورروز پانزدهم ماه شعبان سال 255 هجرى قمرى به دنیا آمد، (اصول کافى، چاپ آخوندى، عربى، ج اول، ص 514، باب مولد الصاحب(ع)). پدرش ابا محمد حضرت امام حسن عسکرى(ع)است که در سال 260 هجرى قمرى به شهادت رسید، (همان، ص 503). مادر حضرت ولى عصر(ع) بانوئى است بنام ملیکاکه به او «نرگس»، «سوسن» و «صیقل» گفته مى‏شود، (جامع الرواه، ج 2، ص 464، فائده ثالثه به نقل از خلاصه علاّمه). حضرت ولى عصر(ع)، تا سال 260 هجرى قمرى تحت تربیت و سرپرستى پدر بزرگوارش مى‏زیست و در همان زمان از مردم پنهان نگه‏داشته مى‏شد و جز خواصّى از شیعیان امام حسن عسکرى(ع)، کسى با آن حضرت ملاقات نداشت. حتى امثال ابو هاشم جعفرى که از خواصّ امام حسن عسکرى است از وجود آن حضرت بى خبر بودند. ابو هاشم مى‏گوید: به ابا محمد حضرت امام حسن عسکرى(ع) گفتم: جلالت تو مانع پرسش من است. آیا مى‏توانم سؤالى بکنم؟ امام فرمود: بپرس. گفتم: سرورم! آیا شمافرزندى دارید؟ فرمود: دارم. گفتم: اگر حادثه‏اى پیش آمد، او را در کجا ببینم؟ فرمود: در مدینه، (کافى، ج 1، ص 328، ح 2، باب الاشاره و النص الى صاحب الدار(ع)).

2.                    یکى از کسانى که حضرت ولى عصر را دیده است، ابو عمرو عثمان بن سعید است. عبدالله بن جعفر حمیرى مى‏گوید: من و ابو عمرو نزد احمدبن اسحاق رفتیم. وقتى همه اجتماع کردیم، احمد بن اسحاق به من اشاره کرد که درباره جانشین حضرت ابا محمد امام حسن عسکرى(ع) از ابو عمرو بپرسم. به ابو عمرو گفتم: اى ابا عمرو! مى‏خواهم از چیزى سؤال بکنم که در آن شکى ندارم چون اعتقاد من و دین من این است که کره زمین از حجت خدا خالى نمى‏ماند مگر چهل روز مانده به روز قیامت و چون آن روز برسد حجت برداشته مى‏شود و راه توبه بسته مى‏شود و اگر کسى پیش از آن ایمان نیاورده باشد، دیگر ایمانش به او سودى نخواهد بخشید و آن افراد بدترین خلق خواهند بود. گرچه ایمان به این دارم ولى مى‏خواهم اطمینان خاطر پیدا کنم و یقینم بیشتر گردد همانطورى که حضرت ابراهیم از خداوند خواست که به او کیفیت زنده کردن مرده‏ها را نشان بدهد و خداوند به او گفت: مگر ایمان نیاوردى و او جواب داد: چرا، مى‏خواهم قلبم مطمئن شود و احمد بن اسحاق به من گفته است که روزى از حضرت اباالحسن امام هادى(ع) پرسیدم: با چه کسى رفت و آمد کنم و دینم را از او بگیرم و حضرت امام هادى(ع) گفته است ابو عمرو مورد اعتماد من است و هر چه او گفته من گفته‏ام و همچنین احمد بن اسحاق گفت: از حضرت امام حسن عسکرى پرسیدم: از چه کسى احکام دین خود را بگیرم و آن حضرت فرمود: ابو عمرو و پسرش مورد اعتماد من است. آنان از من هر چه براى شماگفتند، درست گفته‏اند. تو پیرو آنان باش و هر چه مى‏گویند اطاعت کن که هر دو مورد اعتماد من هستند. این، گفتار دو امام درباره توست. وقتى ابوعمرو حرفهاى مرا شنید به سجده افتاد و گریست. پس از آن گفت: سؤالت را بگو. گفتم: آیا شما جانشین حضرت امام حسن عسکرى(ع)را دیده‏اى؟ فرمود: به خدا قسم دیده‏ام گفتم: یک سؤال دیگر مانده است. گفت: بگو. گفتم: نامش چیست؟ گفت: سؤال از نام او بر شما تحریم شده است و این دستور خود حضرت است نه دستور من زیرا خلیفه چنین مى‏پندارد که حضرت امام حسن عسکرى وفات یافته و فرزندى ازخود به جاى نگذاشته است و میراثش تقسیم شده است. او مى‏پندارد خانواده امام حسن عسکرى(ع) در بدر شده‏اند و کسى را ندارند. اگر اسم حضرت به زبانها بیفتد، تعقیبش مى‏کنند. پس از خدا بترسید و از این موضوع دست بردارید، (کافى، ج 1، ص 329باب فى تسمیه من رآه(ع)، ح 1).

3.                    این ابو عمرو و پسرش هر دو از جانشین‏هاى مخصوص حضرت ولى عصر(ع) هستند.

4.                    حضرت ولى عصر(ع) پس از شهادت پدرش، دیگر جز نواب خاصه کسى با او ملاقات نمى‏کرد مگر در موارد استثنائى. و از آن زمان که حضرت امام حسن عسکرى(ع) به شهادت رسیدند، غیبت امام زمان(ع) شروع شد.

5.                    حضرت امام جعفر صادق(ع) فرمود: براى قائم آل محمد(ص) دو غیبت در پیش است. یکى از آن دو کوتاه است و دیگرى طولانى است. در غیبت کوتاه مدت، فقط خواص شیعه از جاى آن حضرت آگاهند و در غیبت طولانى خواصّ موالى از جاى آن حضرت باخبر هستند،(کافى، ج 1، ص 340، ح 19).

6.                    آن حضرت در غیبت صغرى چهار نفر جانشین داشتند که به «نواب اربعه» معروفند: عثمان بن سعید عمرى، محمد بن عثمان، حسین بن روح نوبختى و على بن محمد سمرى.

7.                    غیبت صغرى از سال 260 هجرى قمرى شروع و در سال 329 خاتمه یافت. و غیبت کبرى از 329 شروع و تا وقتى که خداوند بخواهد ادامه خواهد یافت، (شیعه در اسلام، علامه طباطبایى، ص 148، چاپ اول)در غیبت کبرى، حضرت ولى عصر نایب خاصّ ندارد و هر کس ادعاى نیابت خاص کند، در ادعاى خود کاذب است.

8.                    در روایات زیادى آمده است که حضرت ولى عصر(ع) پس از پایان غیبت کبرى ظهور و جهان را پر از عدل خواهد کرد. براى ملاحظه روایات مربوط به این موضوع به کتاب «منتخب الاثر» نوشته آیة‏الله صافى مراجعه کنید. در ص 247 باب 25 کتاب یاد شده از مآخذ گوناگون روایات راآورده است.

9.                    هم پیامبر اسلام(ص)، هم فاطمه زهرا(س) و هم امامان معصوم(ع) به وجود حضرت مهدى بشارت داده‏اند. به علاوه شیعه و اهل سنّت هم به وجود حضرت مهدى(ع) معتقد هستند. برخى از روایات اهل سنت به این صورت است:

10.              پیامبر اکرم(ص) فرمود: لا تذهب الدنیا حتى یملک العرب رجل من اهل بیتى یواطى‏ء اسمه اسمى؛جهان به پایان نمى‏رسد تا مردىاز اهلبیتم که همنام من است بر عرب حکومت کند»، (سنن ترمذى، ج 3، ص 343، چاپ مدنیه، مسند احمد، ج 1، ص 376).

11.              پیامبر اکرم فرمود: المهدى منّا اهل البیت یصلحه الله فى لیله؛ مهدى از خاندان ما است و خداوند کار او را یک شبه روبراه مى‏کند»، (سنن ابن ماجه، ج 2، ص 928).

12.              ام سلمه گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود: المهدى من ولد فاطمه؛ مهدى از فرزندان فاطمه است»، (همان، ص 1368).

13.              پیامبر خدا فرمود: یخرج فى آخر امتى المهدى؛ در پایان امت من، مهدى خروج مى‏کند»، (المستدرک على الصحیحین، ج 4، ص558).

14.              در حدیثى آمده است که پیامبر اسلام فرمود: یکون فى امتى المهدى؛ مهدى، در امت من است»، (همان).

15.              ام سلمه مى‏گوید: از پیامبر شنیدم که فرمود: المهدى من عترتى، من فاطمه؛مهدى از خاندان من و از نسل فاطمه است»، (سنن ابى داود، ج 4،ص 107).

16.              رسول خدا فرمود: افضل العباده انتظار الفرج، (فرائد السمطین، ج 2، ص 334، چاپ جدید).

17.          علائم و نشانه‏هاى ظهور که هر یک نویدى از نزدیک شدن ظهور آن حضرت(عج) است فراوان است که به ذکر مهم‏ترین آنها اکتفا مى‏کنیم:

18.            1 - خروج سفیانى:سفیانى مردى از نسل ابوسفیان است که پیش از ظهور حضرت خروج مى‏کند و پس از ظهور با امام مى‏جنگد.

19.              امام صادق(ع) فرمود: «ما و خاندان ابوسفیان دو خاندانى هستیم که بر سر دین خدا با هم دشمنى داریم. ما سخن خداوند را تصدیق کردیم و آنان تکذیب کردند. ابوسفیان با پیامبر(ص) مبارزه کرد و معاویه با على(ع) و یزید با حسین بن على(ع) به مخالفت برخاستند و سفیانىنیز با قائم(عج) خواهد جنگید، (بحارالانوار، ج 52، ص 182).

20.             2 - خسف در بیداء:خسف ؛ یعنى، فرو رفتن و بیداء سرزمین بین مکه و مدینه است و مراد از آن فرو رفتن لشکر سفیانى در زمین است.

21.              على(ع) فرمود: در آستانه ظهور قائم ما، مهدى(عج) سفیانى خروج مى‏کند. سپاه وى به سوى مدینه حرکت مى‏کند و چون به سرزمین بیداء مى‏رسند خداوند آنها را در کام زمین فرو مى‏برد، (ینابیع الموده، قندوزى، چاپ بصیرتى، ص427).

22.             3 - خروج یمانى:سردارى است از یمن که قیام کرده و مردم را به حق و عدل دعوت مى‏کند.

23.          امام صادق(ع) فرمود: قیام خراسانى و سفیانى و یمانى در یک سال و یک روز خواهد بود و در این میان هیچ پرچمى به اندازه پرچم یمانى دعوت به حق و هدایت نمى‏کند، (کتاب‏الغیبه، نعمانى، ص 252).

24.              ظاهرا خراسانى نیز دعوت به حق مى‏کند.

25.             4 - قتل نفس زکیه:نفس زکیه؛ یعنى، انسان پاک.

26.          امام باقر(ع) فرمود: «بین ظهور مهدى(عج) و کشته شدن نفس زکیه بیش از پانزده شبانه‏روز فاصله نیست»، (الارشاد، ج 2، ص 374).

27.              5- صیحه آسمانى:ظاهرا صدایى است که در آستانه ظهور از آسمان شنیده مى‏شود.

28.          امام باقر(ع) فرمود: «ندا کننده‏اى از آسمان نام قائم را ندا مى‏کند پس هر که در شرق و غرب است آن را مى‏شنود، (کتاب الغیبه، نعمانى، ص 252).

29.          البته لازم به یاد آوری است که همه ی احادیث، سندش صحیح نیست . بنابر این اجمالاً بر وجود و قیام حضرت مهدی (عج) دلالت دارند نه به طور تفصیل.


جمعه 92 تیر 7 , ساعت 9:35 عصر


یک روز پس از سوء قصد به جان حضرت آیت الله خامنه ای در ششم تیر ماه 1360، در ساعت 20 و 30 دقیقة شامگاه روز یکشنبه هفتم تیر ماه 1360، جلسه ای در سالن اجتماعات دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی واقع در سرچشمه تهران برگزار شد. افراد حاضر در جلسه نمایندگان مجلس، و برخی از اعضای هیات دولت و... بودند و بحث روز درباره تورم بود اما عده ای از اعضاء خواستند که درباره انتخابات ریاست جمهوری نیز صحبت شود. شهید بهشتی جملاتش را با این عنوان آغاز کرد: « ما بار دیگر نباید اجازه دهیم استعمارگران برای ما مهره سازی کنند و سرنوشت مردم ما را به بازی بگیرند و ..... » این آخرین کلمات آن بزرگوار بود که از لبانِ حقگوی ایشان بیرون تراوید. ناگهان انفجاری مهیب روی داد و در کمتر از ثانیه ای، از سالن اجتماعات حزب جهموری اسلامی جز تلی از خاک، چیزی نماند. فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در تهران و شهادت مظلومانه هفتاد و دو تن از برجستگان و نیروهای لایق و کارآمد انقلاب و در رأس آنها شهید مظلوم آیت الله بهشتی از سوی سازمان جهنمی منافقین، عکس العمل استکبار جهانی و عوامل داخلی آنها در قبال برکناری بنی صدر خائن و حذف ضد انقلاب از صحنه سیاسی کشور توسط مسئوولین نظام اسلامی بود. عوامل این جنایت بزرگ معتقد بودند که در اثر کشتار مسئوولان عالی رتبه، اوضاع کشور بهم می ریزد و انقلاب اسلامی از بین خواهد رفت ولی به کوری چشم دشمنان، انقلاب ما پایدارتر شد و هیچگونه تزلزلی در ارکان نظام به وجود نیامد. در انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی علاوه بر آیت الله بهشتی، تعداد زیادی از وزرای کابینه و نیز نمایندگان مجلس شورای اسلامی به شهادت رسیدند. حضرت امام خمینی (ره) پس از این حادثه فرمودند: « ملت ایران در این واقعه، 72 نفر به عدد شهدای کربلا را از دست داد. بهشتی خار در چشم دشمنان اسلام بود ».


پیام رهبر کبیر انقلا ب اسلامی امام خمینی در رابطه با فاجعه 7 تیر


بسم الله الرحمن الرحیم

 انا لله و انا الیه راجعون


ملتی که برای اقامه عدل اسلامی و اجرای احکام قرآن مجید و کوتاه کردن دست جنایتکاران ابرقدرت و زیستن با استقلال و آزادی، قیام نموده است و به خود باکی راه نمی دهد که دست جنایت ابرقدرتها از آستین مشتی جنایتکار حرفه ای بیرون آید و بهترین فرزندان راستین او را به شهادت رساند مگر شهادت ارثی نیست که از موالیان ما که حیات را عقیده و جهاد می دانستند و در راه مکتب پر افتخار اسلام با خون خود و جوانان عزیز خود، از آن پاسداری می کردند به ملت شهید پرور ما رسیده است، مگر عزت و شرف و ارزشهای انسانی گوهرهای گرانبهایی نیستند که اسلام صالح این مکتب عمر خود و یاران خود را در راه حراست و نگهبانی از آن وقف نمودند.
مگر ما پیروان پاکان سرباخته در راه هدف نیستیم که از شهادت عزیزان خود به دل تردیدی راه دهیم، مگر دشمن قدرت آن دارد که با جنایت خود مکارم و ارزشهای انسانی شهیدان عزیز ما را از آنان سلب کند، مگر دشمنان فضیلت می توانند جز این خرقه خاکی را از دوستان خدا و عاشقان حقیقت بگیرند.
بگذار این ددمنشان که جز به (من) و ماهای خود نمی اندیشند (یاکلون کما تاکل الانعام)، عاشقان راه خدا را از بند طبیعت رهانده و به فضای آزاد جوار معشوق برسانند. ننگتان باد ای تفاله های شیطان، و عارتان باد ای خود فروختگان به جنایتکاران بین المللی که در سوراخها خزیده و در مقابل ملتی که در برابر ابرقدرتها برخاسته است به خرابکاریهای جاهلانه پرداخته اید، عیب بزرگ شما و هوادارانتان آن است که نه ازاسلام و قدرت معنوی آن و نه از ملت مسلمان و انگیزه فداکاری او اطلاعی دارید.
شما ملتی را که برای سقوط رژیم پلید پهلوی و رها شدن از اسارت شیطان بزرگ، دهها جوان عزیز خود را فدا کرد و با شجاعت بی مانند ایستاد و خم به ابرو نیاورد نشناخته اید.
شما ملتی را که معلولاتشان در تختهای بیمارستانها آرزوی شهادت می کنند و یاران را به شهادت دعوت می کنند، نشناخته اید. شما کوردلان با آنکه دیده اید با شهادت رساندن شخصیتهای بزرگ صفوف فداکاری در راه اسلام فشرده تر و عزم آنان مصم تر می شود، می خواهید با به شهادت رساندن عزیزانی چون شهید بهشتی و شهدای عزیز مجلس و کابینه با حربه ناسزا و تهمت های ناجوانمردانه حمله کردید که آنها را از ملت جدا کنید و اکنون که آن حربه از کار افتاد و کوس رسوائی همه تان بر سر بازارها زده شد در سوراخها خزیده و دست به جنایاتی ابلهانه زده اید که به خیال خام خود ملت شهید پرور و فداکار را با این اعمال وحشیانه بترسانید و نمی دانید که در قاموس شهادت واژه وحشت نیست. اکنون اسلام به این شهیدان و شهید پروران افتخار می کند و با سرافرازی همه مردم را دعوت به پایداری می نماید و ما مصمم هستیم که روزی رخش به بینیم و این جان که از اوست تسلیم وی کنیم.
ملت ایران در این فاجعه بزرگ 72 تن بیگناه بعدد شهدای کربلا از دست داد، ملت ایران سرافراز است که مردانی را به جامعه تقدیم می کند که خود را وقف خدمت به اسلام و مسلمین کرده بودند و دشمنان خلق، گروهی را شهید نمودند که برای مشورت در مصالح کشور گردهم آمده بودند، ملت عزیز، این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، ‌گروهی را از خلق گرفتند که از خدمتگزاران فعال و صدیق بودند.
گیرم شما با دکتر بهشتی ، که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام و به خصوص شما بود، دشمنی سرسختانه داشتید، با بیش از 70 نفر بیگناه که بسیارشان از بهترین خدمتگزاران خلق و مخالف سرسخت با دشمنان کشور و ملت بودند چه دشمنی داشتید، جز آنکه شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف کنان چپاولگران شرق و غرب می باشید، ما گر چه دوستان و عزیزان وفاداری را از دست دادیم،‌ که هر یک برای ملت ستمدیده استوانه بسیار قوی و پشتوانه ارزشمند بودند، ما گر چه برادران بسیار متعددی را از دست دادیم که (اشداء علی الکفار رحماء بینهم) بودند و برای ملت مظلوم و نهادهای انقلابی سدی استوار و شجره ای ثمربخش بشمار می رفتند، لکن سیل خروشان خلق و امواج شکننده ملت با اتحاد و اتکال به خدای بزرگ هر کمبودی را جبران خواهد کرد.
ملت ایران با اعتماد به قدرت لایزال قادر متعال همچون دریائی مواج به پیش می رود و در مقابل ابرقدرتها وتفاله های آنان با صفی مرصوص ایستاده است و شما درماندگان عاجز را که در سوراخها خزیده اید و نفسهای آخر را می کشید به جهنم می فرستد و خداوند بزرگ پشت و پناه این کشور و ملت است.
اینجانب بار دیگر این ضایعه عظیم را به حضور بقیة الله ارواحنا الفداء و ملتهای مظلوم جهان و ملت رزمنده ایران تبریک و تسلیت عرض می کنم.
من با بازماندگان شریف و عزیز این شهدا در غم و سوگ شریک و رحمت واسعه خداوند رحمان را برای این مظلومان و صبر و شکیبایی رابرای بازماندگان محترم آنان از درگاه خداوند متعال خواستارم. رحمت خدا و درود بی پایان ملت بر شهدای انقلاب از پانزده خرداد 42 تا 7 تیرماه 60 و سلام و تحیت بر مظلومان جهان و مظلومان ایران در طول تاریخ.


روح الله الموسوی الخمینی
نهم تیرماه 1360

اسامى شهداى فاجعه 7 تیر


1-آیت الله دکتر سید محمد حسینى بهشتى - رئیس دیوان عالى کشور
2-رحمان استکى - نماینده مردم شهر کرد
3-دکتر سید محمد باقرى لواسانى - نماینده مردم تهران
4-دکتر سید رضا پاک نژاد - نماینده مردم یزد
5-علیرضا چراغ زاده دزفولى - نماینده مردم رامهرمز
6-حجت الاسلام غلامحسین حقانى - نماینده مردم بندرعباس
7-حجت الاسلام محمد على حیدرى - نماینده مردم نهاوند
8-حجت الاسلام سید محمد تقى حسینى طباطبائى - نماینده مردم زابل
9-عباس حیدرى - نماینده مردم بوشهر
10-دکتر سید شمش الدین حسینى نائینى - نماینده مردم نائین
11-سید محمد کاظم دانش - نماینده مردم شوش و اندیمشک
12-على اکبر دهقان - نماینده مردم تربت جام
13-دکتر عبدالحمید دیالمه - نماینده مردم بوشهر
14-حجت الاسلام دکتر غلامرضا دانش آشتیانى - نماینده مردم تفرش و آشتیان
15-حجت الاسلام سید فخر الدین رحیمى - نماینده مردم ملاوى لرستان
16-سید محمد جواد شرافت - نماینده مردم شوشتر
17-میر بهزاد شهریارى - نماینده مردم رودباران
18-حجت الاسلام محمد حسین صادقى - نماینده مردم درود و ازنا
19-دکتر قاسم صادقى - نماینده مردم مشهد
20-حجت الاسلام سید نور الله طباطبائى نژاد - نماینده مردم اردستان
21-حجت الاسلام حسن طیبى - نماینده مردم اسفراین
23-سیف الله عبدالکریمى - نماینده مردم لنگرود
23-حجت الاسلام عبدالوهاب قاسمى - نماینده مردم سارى
24-حجت الاسلام عماد الدین کریمى - نماینده مردم نوشهر
25-حجت الاسلام محمد منتظرى - نماینده مردم نجف آباد
26-عباسعلى ناطق نورى - نماینده مردم نور
27-مهدى نصیرى لارى - نماینده مردم لارستان
28-حجت الاسلام على هاشمى سنجانى - نماینده مردم اراک
29-دکتر حسن عباسپور - وزیر نیرو
30- دکتر محمد على فیاض بخش - وزیر مشاور و سرپرست سازمان بهزیستى کشور
31-دکتر محمود قندى - وزیر پست و تلگراف و تلفن
32-موسى کلانترى - وزیر راه و ترابرى
33-دکتر جواد اسد الله زاده - معاون بازرگانى خارجى وزارت بازرگانى
34-عباس ارشاد - معاون دفتر آموزش سازمان بهزیستى
35-مهدى امین زاده - بازرگانى داخلى وزارت بازرگانى
36-محمد صادق اسلامى - معاون پارلمانى و هماهنگى وزارت بازرگانى
37-مهندس محمود تفویضى زواره - معاون وزارت راه و ترابرى
38-دکتر هاشم جعفرى معبرى - معاون امور مالى وزارت بهدارى
39-ایرج شهوارى - معاون وزارت آموزش و پرورش
40-عباس شاهوى - معاون وزارت بازرگانى
41-دکتر حسن عضدى - معاون وزارت فرهنگ و آموزش عالى
42- على اکبر فلاح شورشانى - معاون ادارى و مالى وزارت آموزش و پرورش
43-حبیب الله مهمانچى - معاون امور پارلمانى و هماهنگ وزارت کار
44-غلامعلى معتمدى - معاون رفاه تعاون وزارت کار
45-سید کاظم موسوى - معاون وزارت آموزش و پرورش
46-حسن اجاره دار (حسنى ) - عضو شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى و سردبیر نشریه عروة الوثقى
47-عباس ابراهیمیان - عضو حزب جمهورى اسلامى
48-حجت الاسلام على اکبر اژه اى - عضو دفتر سیاسى حزب جمهورى اسلامى
49-على اصغر آقازمانى - عضو حزب جمهورى اسلامى
50-محمود بالاگر - عضو حزب جمهورى اسلامى
51-حسن بخشایش - عضو حزب جمهورى اسلامى
52-محمد پور ولى - عضو حزب جمهورى اسلامى
53-رضا ترابى - عضو حزب جمهرى اسلامى
54-مهندس مهدى حاجیان مقدم - مسئول آموزش واحد مهندسین حزب جمهورى اسلامى
55-محمد خوش زبان - عضو حزب جمهورى اسلامى
56-على درخشان - عضو شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى
57-جواد سرافراز - عضو شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى
58-حجت الاسلام حسین سعادتى - عضو حزب جمهورى اسلامى (مسئول آموزش شهرستانها)
59-حبیب الله مهدى زاده طالعى - عضو حزب جمهورى اسلامى
60-سید محمد موسوى فر - عضو حزب جمهورى اسلامى
61-محسن مولائى - عضو حزب جمهورى اسلامى
62-جواد مالکى - عضو شوراى مرکزى حزب جمهورى اسلامى
63-حجت الاسلام عبدالحسین اکبرى مازندرانى ساوى - عضو هیاءت پنچ نفره کشاورزى منطقه مازندران
64-مهندس حسین اکبرى - مدیر عامل بانک کشاورزى
65-مهندس هادى امینى - عضو واحد مهندسین حزب مهندسین اسلامى
66-سید محمد پاک نژاد - عضو هیاءت مدیره چوب و کاغذ
67-محمد رواقى - مدیر شرکت فرش ایران
68- مهندس توحید رزمجومین - عضو هیاءت مدیره گروه صنعتى ملى
69-على اکبر سلیمى جهرمى - دبیر کل سازمان امور ادارى و اسستخدامى
70-جواد سرحدى - مدیر عامل سازمان تعاون مصرف شهر و روستا
71- محمد حسن محمد عینى
72-حبیب مالکى - فرماندار ایرانشهر
73-مهندس محمد على مجیدى - مشاور عمرانى وزارت کشور


جمعه 92 تیر 7 , ساعت 5:35 عصر
خروج‌ فیلسوف‌ بیقرار از با تلاق‌ متافیزیک

از دیدگاه‌ دکارت‌، هیچ‌ یک‌ از آموخته‌های‌ وی‌ به‌ غیر از ریاضیات‌، از یقین‌ برخوردار نبوده‌ و دکارت‌ در طول‌ زندگی‌ خود که‌ خالی‌ از تعلقات‌ قطعی‌ همچون‌ خانه‌، خانواده‌ و روابط‌ اجتماعی‌ معنادار بود، کوشید قطعیت‌ و یقین‌ را در تنها زمینه‌یی‌ که‌ با آن‌ خو گرفته‌ بود، یعنی‌ در دنیای‌ ذهن‌ جست‌وجو کند. رنه‌ دکارت‌ در 31 مارس‌ ‌ 1596 میلادی‌ در شهر کوچک‌ لاهه‌ یکی‌ از توابع‌ تورین‌ از شهرهای‌ فرانسه‌ متولد شد. کلیسای‌ سنت‌ جرج‌ متعلق‌ به‌ قرن‌ دوازدهم‌ نیز که‌ دکارت‌ پس‌ از تولد در آن‌ غسل‌ تعمید داده‌ شد در این‌ شهر همچنان‌ پابرجاست‌. رنه‌ چهارمین‌ فرزند خانواده‌ بود، مادرش‌ یک‌ سال‌ بعد از تولد او به‌ هنگام‌ به‌ دنیا آوردن‌ پنجمین‌ فرزند از دنیا رفت‌. پدرش‌ ژواکیم‌ در دیوان‌ عالی‌ بریتانی‌ قاضی‌ بود. محل‌ دادگاه‌ در شهر رن‌ در 140 کیلومتری‌ زادگاه‌ دکارت‌ قرار داشت‌ و بدین‌ ترتیب‌ ژواکیم‌ کمتر از نیمی‌ از سال‌ را در منزل‌ می‌گذراند. ژواکیم‌ مدتی‌ پس‌ از مرگ‌ همسرش‌ دوباره‌ ازدواج‌ کرد و رنه‌ در منزل‌ مادر بزرگ‌ خود پرورش‌ یافت‌. در این‌ دوران‌ او بیش‌ از همه‌ به‌ پرستار خود علاقه‌ داشت‌ و این‌ محبت‌ را به‌ بهترین‌ وجه‌ حفظ‌ کرد و تا روزی‌ که‌ او از دنیا رفت‌، دکارت‌ هزینه‌ زندگی‌ او را می‌پرداخت‌. کودکی‌ دکارت‌ در انزوا سپری‌ شد. مزاج‌ ضعیف‌ وی‌ نیز این‌ انزوا را تشدید کرد و بدین‌ ترتیب‌ او بزودی‌ آموخت‌ که‌ چگونه‌ در تنهایی‌ زندگی‌ کند. به‌ نظر می‌رسد که‌ او در سال‌های‌ اولیه‌ زندگی‌ درونگرا و کم‌حرف‌ بوده‌ است‌. دکارت‌ در هشت‌ سالگی‌ به‌ مدرسه‌ شبانه‌ روزی‌ یسوعی‌ها فرستاده‌ شد که‌ بتازگی‌ در لافلش‌ افتتاح‌ شده‌ بود. هدف‌ از تاسیس‌ این‌ مدرسه‌ تعلیم‌ فرزندان‌ اشراف‌ محلی‌ بود که‌ تا پیش‌ از آن‌ شکار و نگهداری‌ باز و سرگرمی‌هایی‌ را که‌ در خانه‌ با بی‌حوصلگی‌ انجام‌ می‌دادند بر آموزش‌ و تحصیل‌ ترجیح‌ می‌دادند. مدیر مدرسه‌ از دوستان‌ خانواده‌ دکارت‌ بود و به‌ همین‌ دلیل‌ در مدرسه‌، رنه‌ جوان‌ و رنجور از یک‌ اتاق‌ اختصاصی‌ برخوردار شد و همچنین‌ اجازه‌ داشت‌ هر وقت‌ که‌ مایل‌ باشد از خواب‌ بیدار شود. مانند همه‌ کسانی‌ که‌ چنین‌ امتیازی‌ دارند، بدیهی‌ بود که‌ دکارت‌ حوالی‌ ظهر از خواب‌ بیدار می‌شود، عادتی‌ که‌ تا پایان‌ عمر اکیدا به‌ آن‌ وفادار ماند. اگرچه‌ دکارت‌ در دوران‌ مدرسه‌ شاگرد ممتازی‌ بود، اما به‌ نظر می‌رسد همواره‌ از تحصیلات‌ خود ناراضی‌ بوده‌ است‌ و آموخته‌های‌ دوران‌ مدرسه‌ در نظرش‌ عمدتا بی‌ارزش‌ جلوه‌ می‌کرد. تعلیمات‌ ارسطو که‌ حجم‌ صدها سال‌ تفسیر مفسران‌ گوناگون‌ نیز بدان‌ اضافه‌ شده‌ بود و الهیات‌ آکوئیناس‌ که‌ بوی‌ کهنگی‌ می‌داد و برای‌ هر سوالی‌ پاسخ‌ داشت‌ اما به‌ هیچ‌ سوالی‌ هم‌ پاسخ‌ نمی‌داد، به‌ عبارتی‌ دیگر باتلاقی‌ از متافیزیک‌. از دیدگاه‌ دکارت‌، هیچ‌ یک‌ از آموخته‌های‌ وی‌ به‌ غیر از ریاضیات‌، از یقین‌ برخوردار نبوده‌ و دکارت‌ در طول‌ زندگی‌ خود که‌ خالی‌ از تعلقات‌ قطعی‌ همچون‌ خانه‌، خانواده‌ و روابط‌ اجتماعی‌ معنادار بود، کوشید قطعیت‌ و یقین‌ را در تنها زمینه‌یی‌ که‌ با آن‌ خو گرفته‌ بود، یعنی‌ در دنیای‌ ذهن‌ جست‌وجو کند. هنگامی‌ که‌ دکارت‌ در شانزده‌ سالگی‌ مدرسه‌ لافلش‌ را ترک‌ کرد پدرش‌ وی‌ را برای‌ تحصیل‌ حقوق‌ به‌ دانشگاه‌ پواتیه‌ فرستاد. ژواکیم‌ دکارت‌ مایل‌ بود فرزندش‌، در حرفه‌ قضاوت‌ به‌ مقامی‌ معتبر برسد اما او پس‌ از دو سال‌ تحصیل‌ در رشته‌ حقوق‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ به‌ اندازه‌ کافی‌ این‌ علم‌ را آموخته‌ است‌. پس‌ از گذشت‌ دو سال‌، دکارت‌ از زندگی‌ مجردی‌ و مرفه‌ خود در پاریس‌ خسته‌ شد. علی‌رغم‌ اشتغال‌ به‌ مطالعات‌ وسیع‌ و گوناگون‌ و نگارش‌ چندین‌ رساله‌ تقریبا تفننی‌ تدریجا درگیر زندگی‌ اجتماعی‌ پایتخت‌ می‌شد که‌ به‌ نظرش‌ بسیار کسالت‌آور بود. البته‌ به‌ نظر نمی‌رسد این‌ عقیده‌ وی‌ محدود به‌ جامعه‌ پرزرق‌ و برق‌ پاریس‌ باشد، بلکه‌ چنین‌ بر می‌آید که‌ دکارت‌ هرگونه‌ زندگی‌ اجتماعی‌ را کسالت‌بار می‌دانسته‌ است‌. لذا این‌ کسالت‌ صرفا به‌ پاریس‌ محدود نمی‌شد. دکارت‌ زندگی‌ آرامی‌ را در فوربورگ‌ سن‌ ژرمن‌ در پیش‌ گرفت‌، به‌ دور از هیاهو، جایی‌ که‌ کسی‌ برای‌ کسی‌ مزاحمتی‌ نداشت‌. اینجا در انزوای‌ کامل‌ بسر می‌برد و می‌توانست‌ همچنان‌ به‌ تعقیب‌ افکار خویش‌ در آرامش‌ ادامه‌ دهد. احتمالا دکارت‌ مایل‌ بوده‌ این‌ شیوه‌ زندگی‌ را تا پایان‌ عمر ادامه‌ دهد. ولی‌ پس‌ از چند ماه‌ سکونت‌ در آنجا، ناگهان‌ عزم‌ سفر کرد. در حقیقت‌، زندگی‌ دکارت‌ تحت‌ تاثیر دو گرایش‌ قرار داشت‌، انزوا و سفر. گویا در تمام‌ مدت‌ عمرش‌ تعادل‌ ظریفی‌ میان‌ این‌ دو گرایش‌ برقرار بود. او هرگز با دوستان‌ خود احساس‌ نزدیکی‌ نمی‌کرد و تمایلی‌ هم‌ نداشت‌ تا در کنار آنها باشد، هرگز تلاش‌ نکرد یک‌ خانه‌ ثابت‌ برای‌ خود دست‌ و پا کند. او تا پایان‌ عمر، بی‌قرار و تنها بود. با توجه‌ به‌ این‌ شرایط‌، تصمیم‌ بعدی‌ دکارت‌ عجیب‌ به‌ نظر می‌رسد، چرا که‌ عزم‌ کرد به‌ ارتش‌ بپیوندد. در سال‌ ‌ 1681 به‌ هلند رفت‌ و به‌ عنوان‌ افسر بدون‌ حقوق‌ در ارتش‌ شاهزاده‌ اورانژ ثبت‌نام‌ کرد. از شواهد چنین‌ بر می‌آید که‌ او از زندگی‌ در ارتش‌ دچار ملال‌ شد، به‌ نظرش‌ زندگی‌ در آنجا مملو از بطالت‌ و اتلاف‌ وقت‌ بود. یعنی‌ در ارتش‌ افسرانی‌ هم‌ بودند که‌ دیرتر از او از خواب‌ بیدار می‌شدند؟ اگر چنین‌ بود و ارتش‌ اسپانیا دست‌ به‌ حمله‌یی‌ ناگهانی‌ علیه‌ هلندی‌ها می‌زد، لابد تنها با جماعتی‌ مست‌ روبرو می‌شد که‌ به‌ سمت‌ خوابگاه‌ خود می‌رفتند و افسری‌ فرانسوی‌ که‌ با عصبانیت‌ از آنها می‌خواست‌ دست‌ از حمله‌ بردارند و مزاحم‌ خواب‌ او نشوند! یک‌ روز بعد از ظهر دکارت‌ پس‌ از صرف‌ صبحانه‌ به‌ سبک‌ همیشگی‌ خود تصمیم‌ گرفت‌ در خیابان‌های‌ شهر بردا قدم‌ بزند و متوجه‌ اعلامیه‌یی‌ شد که‌ روی‌ دیوار زده‌ بودند. در آن‌ زمان‌ رسم‌ بود که‌ مسائل‌ حل‌ نشده‌ ریاضی‌ را به‌ صورت‌ اعلامیه‌ به‌ دیوار بچسبانند و رهگذران‌ را به‌ مبارزه‌ برای‌ حل‌ آنها دعوت‌ کنند. دکارت‌ از صورت‌ مساله‌ زیاد سر در نیاورد (چون‌ به‌ زبان‌ هلندی‌ نوشته‌ شده‌ بود). بنابراین‌ از یک‌ مرد محترم‌ هلندی‌ که‌ کنار وی‌ ایستاده‌ بود خواهش‌ کرد اگر می‌تواند مساله‌ را برای‌ او ترجمه‌ کند. مرد هلندی‌ چندان‌ تحت‌ تاثیر این‌ افسر فرانسوی‌ جوان‌ و جاهل‌ قرار نگرفت‌ و گفت‌ فقط‌ در صورتی‌ حاضر به‌ ترجمه‌ آن‌ است‌ که‌ افسر فرانسوی‌ بخواهد مساله‌ را حل‌ کند و پاسخ‌ را نزد او بیاورد. بعد از ظهر روز بعد افسر جوان‌ به‌ خانه‌ مرد هلندی‌ رفت‌ و میزبان‌ در کمال‌ تعجب‌ دریافت‌ نه‌ تنها مساله‌ را حل‌ کرده‌ بلکه‌ روش‌ بی‌نهایت‌ مبتکرانه‌یی‌ را برای‌ حل‌ آن‌ به‌ کار برده‌ بود. دکارت‌ پس‌ از گذراندن‌ یک‌ سال‌ و اندی‌ در ارتش‌ هلند، به‌ یک‌ سفر تابستانی‌ در آلمان‌ و بالتیک‌ رفت‌. یک‌ روز که‌ دکارت‌ در اتاق‌ خود نشسته‌ بود،تصویری‌ در ذهن‌ وی‌ نقش‌ بست‌. دقیقا روشن‌ نیست‌ که‌ او چه‌ دید، ولی‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ این‌ تصویر، تصویری‌ ریاضی‌گونه‌ از جهان‌ بوده‌ است‌. بدین‌ ترتیب‌ دکارت‌ قانع‌ شد که‌ تمامی‌ روابط‌ عالم‌ را می‌توان‌ با استفاده‌ از یک‌ ریاضیات‌ جهانشمول‌ کشف‌ کرد. آن‌ شب‌، هنگامی‌ که‌ دکارت‌ به‌ بستر رفت‌، سه‌ رویای‌ شفاف‌ از ذهن‌ وی‌ گذشت‌. در رویای‌ اول‌، او خود را دید که‌ با تندباد قدرتمندی‌ در ستیز بود و تلاش‌ می‌کرد به‌ سمت‌ مدرسه‌ قدیمی‌ خود در لافلس‌ قدم‌ بردارد. یک‌ لحظه‌ برمی‌گردد تا با کسی‌ احوالپرسی‌ کند و ناگهان‌ باد او را به‌ دیوار کلیسا می‌کوبد. آنگاه‌ از میان‌ حیاط‌ کلیسا ندایی‌ می‌گوید که‌ یکی‌ از دوستانش‌ می‌خواهد خربزه‌یی‌ به‌ او بدهد. در رویای‌ بعدی‌، وحشت‌ وجود دکارت‌ را فرا می‌گیرد و صدایی‌ همچون‌ غرش‌ تندر را می‌شنود و پس‌ از آن‌ هزاران‌ جرقه‌، تاریکی‌ اتاق‌ او را روشن‌ می‌سازند. رویای‌ سوم‌ چندان‌ واضح‌ نیست‌، او یک‌ لغتنامه‌ و یک‌ کتاب‌ شعر را روی‌ میز خود می‌بیند، به‌ دنبال‌ آن‌ اتفاقاتی‌ نامربوط‌ و در عین‌ حال‌ نمادین‌ رخ‌ می‌دهد که‌ برای‌ خود او بسیار خوشایند و برای‌ شنونده‌ بسیار کسالت‌بارند. آنگاه‌ دکارت‌ در رویای‌ خود تصمیم‌ می‌گیرد تمامی‌ این‌ وقایع‌ را تفسیر کند. این‌ وقایع‌ تاثیر بسیار عمیق‌ و پایداری‌ بر دکارت‌ داشته‌ است‌. خودش‌ معتقد بود که‌ این‌ تصویر و رویاهایی‌ که‌ پس‌ از آن‌ در ذهن‌ او شکل‌ گرفت‌، رسالتی‌ را که‌ خداوند برعهده‌ او گذاشته‌ بود آشکار کرد. بدین‌ سان‌ دکارت‌ به‌ وظیفه‌ خود و همچنین‌ به‌ یافته‌هایی‌ که‌ در همه‌ موارد با استدلال‌ همراه‌ نبود، اعتماد پیدا کرد، اعتمادی‌ که‌ سخت‌ بدان‌ نیازمند بود. در نتیجه‌ تصویر ذهنی‌ و رویاهای‌ آن‌ روز و آن‌ شب‌، دکارت‌ سوگند خورد که‌ از آن‌ پس‌ تمام‌ عمر خود را وقف‌ مطالعات‌ فکری‌ کند و همچنین‌ برای‌ شکرگزاری‌ به‌ زیارت‌ معبد بانوی‌ لورنو در ایتالیا رفت‌. بنابراین‌، جای‌ تعجب‌ است‌ که‌ دکارت‌ پنج‌ سال‌ دیگر هم‌ در اروپا بی‌هدف‌ و سرگردان‌ بود تا بالاخره‌ به‌ زیارت‌ بانوی‌ لورنو رفت‌ و دو سال‌ دیگر هم‌ طول‌ کشید تا مطالعاتش‌ را آغاز کند. در این‌ دوران‌ دکارت‌ یک‌ بار هم‌ احتمالا در سال‌ ‌ 1623 به‌ زادگاه‌ خود لاهه‌ برگشت‌ و همه‌ اموال‌ خود را به‌ فروش‌ رساند. و با عایدات‌ حاصل‌ از فروش‌ اموالش‌ اقدام‌ به‌ خرید سهام‌ کرد که‌ درآمد سرشاری‌ را تا پایان‌ عمر نصیب‌ وی‌ ساخت‌. ممکن‌ است‌ چنین‌ تصور شود که‌ در طول‌ این‌ دوره‌ طولانی‌ سفر، دکارت‌ سری‌ هم‌ به‌ خانواده‌ خود زده‌ است‌، ولی‌ دلیلی‌ قطعی‌ برای‌ اثبات‌ این‌ موضوع‌ در دست‌ نیست‌. دکارت‌ هرگز با خانواده‌ خود دعوا نکرد، ولی‌ همواره‌ از آنان‌ دوری‌ می‌جست‌، علی‌رغم‌ سفرهای‌ آزادانه‌ خود در سراسر اروپا هرگز به‌ خود زحمت‌ نداد برای‌ شرکت‌ در مراسم‌ عروسی‌ برادر یا خواهر خود به‌ خانه‌ بازگردد و حتی‌ بر سر بستر مرگ‌ پدر خود حاضر نشد. دکارت‌ بیشتر وقت‌ خود را در اتاقش‌ در پاریس‌ صرف‌ مطالعه‌ می‌کرد ولی‌ گهگاه‌ دوستانی‌ برای‌ بحث‌ درباره‌ مسائل‌ مختلف‌ به‌ دیدن‌ وی‌ می‌آمدند و حتی‌ در مواردی‌ او مجبور می‌شد منزل‌ را ترک‌ کند و در مجالس‌ رسمی‌تر شرکت‌ کند. در روایتی‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ یک‌ بار به‌ هنگام‌ حضور دکارت‌ در محل‌ اقامت‌ سفیر پاپ‌، پزشکی‌ به‌ نام‌ شاندو طی‌ سخنانی‌ که‌ در حضور جمع‌ ایراد کرد، تلاش‌ کرد مبانی‌ فلسفه‌ جدید خود را به‌ حضار معرفی‌ کند. در پایان‌ سخنرانی‌، دکارت‌ با استناد به‌ مجموعه‌ دلایل‌ متقن‌ ریاضی‌ که‌ شاندو هیچ‌ پاسخی‌ برای‌ آنها نداشت‌، فلسفه‌ جدید وی‌ را رد کرد. در سال‌ ‌ 1628 دکارت‌ پاریس‌ را به‌ مقصد شمال‌ فرانسه‌ ترک‌ کرد تا در انزوای‌ کامل‌ خود را وقف‌ تفکرات‌ خویش‌ کند، اما متاسفانه‌ دوستان‌ پاریسی‌ همچنان‌ به‌ دیدن‌ وی‌ می‌آمدند، بنابراین‌ تصمیم‌ گرفت‌ باز هم‌ به‌ محل‌ دورتری‌ کوچ‌ کند و به‌ همین‌ منظور به‌ هند رفت‌ تا کاملا تنها باشد. براساس‌ اطلاعات‌ موجود، دکارت‌ در پانزده‌ سال‌ اول‌ اقامت‌ خود در هلند، دست‌ کم‌ هجده‌ بار تغییر منزل‌ داد و حتی‌ در این‌ دوران‌، هرگاه‌ احساس‌ یکنواختی‌ به‌ وی‌ دست‌ می‌ داد، به‌ خارج‌ سفر می‌کرد. این‌ جابه‌جایی‌های‌ مکرر تنها به‌ انزواطلبی‌ دکارت‌ نسبت‌ داده‌ می‌شود،ولی‌ به‌ نظر می‌رسد در پس‌ این‌ خانه‌ به‌ دوشی‌، بیقراری‌ عمیقی‌ نهفته‌ بود. در جریان‌ سفر و حتی‌ تغییر منزل‌ نمی‌توان‌ از هرگونه‌ تماس‌ با مردم‌ دوری‌ جست‌. حتی‌ اگر این‌ تماس‌ها بسیار سطحی‌ و گذرا باشد. این‌ جابه‌جایی‌های‌ پایان‌ناپذیر نشان‌ می‌دهد که‌ دکارت‌ در انزوای‌ کامل‌ نیز آسوده‌ نبوده‌ است‌. او تنها بود اما جز در پیش‌ پا افتاده‌ترین‌ روابط‌، ارتباط‌ با مردم‌ برای‌ وی‌ غیرممکن‌ بود. دکارت‌ همیشه‌ در خانه‌ خدمتکار داشت‌ و به‌ نظر می‌رسد که‌ بسیار خوش‌ برخورد بوده‌ است‌. تصویری‌ که‌ از او موجود است‌، نجیب‌زاده‌یی‌ است‌ با صورت‌ رنگ‌ پریده‌ و کلاه‌ گیسی‌ بلند و تیره‌ که‌ در آن‌ روزگار مرسوم‌ بوده‌ است‌، با سبیل‌ و ریش‌ باریک‌ و بلند که‌ جذابیت‌ اسرارآمیزی‌ به‌ او می‌بخشیده‌ است‌. گفته‌ می‌شود که‌ او آدم‌ خوش‌ لباسی‌ بوده‌ و شلوارهای‌ کوتاه‌ و جوراب‌ ساق‌ بلند ابریشمی‌ سیاه‌ و کفش‌ نقره‌ نشان‌ به‌ پا می‌کرده‌ است‌. عادت‌ داشت‌ همواره‌ شال‌ ابریشمی‌ به‌ دور گردن‌ خود بیاویزد و شال‌ گردنی‌ پشمی‌ به‌ تن‌ می‌کرد. دکارت‌ به‌ کوچک‌ترین‌ تغییر دما حساسیت‌ داشت‌ و به‌ گفته‌ خود وی‌ سرما برای‌ سینه‌ وی‌ مضر بود. با این‌ حال‌ او سال‌های‌ زیادی‌ از عمر خود را به‌ سفر در سراسر اروپا، از ایتالیا تا اسکاندیناوی‌ گذراند و کشوری‌ که‌ بالاخره‌ برای‌ اقامت‌ خود انتخاب‌ کرد هلند بود که‌ به‌ علت‌ باران‌، مه‌ و یخبندان‌ شدید شهرت‌ داشت‌. با وجود این‌ هلند از یک‌ مزیت‌ بزرگ‌ برخوردار بود؛ در قرن‌ هفدهم‌ میلادی‌ این‌ منطقه‌ از اروپا مرکز آزادی‌ افکار به‌ حساب‌ می‌آمد. برخلاف‌ سایر کشورها در هلند هیچ‌کس‌ بابت‌ افکار خود بهایی‌ پرداخت‌ نمی‌کرد. هلندی‌های‌ تساهل‌ پیشه‌، میانه‌یی‌ با تفتیش‌ عقاید، تکفیر و سوزاندن‌ صاحبان‌ عقاید نداشتند و اینها مزایای‌ مهمی‌ به‌ حساب‌ می‌آمد که‌ متفکران‌ نواندیش‌ را از سراسر اروپا به‌ هلند جذب‌ می‌کرد. از میان‌ چهار متفکر بزرگی‌ که‌ در قرن‌ هفدهم‌ اندیشه‌های‌ فلسفی‌ نوینی‌ عرضه‌ کردند، سه‌ نفر دکارت‌، اسپینوزا ولاک‌، مدتی‌ از عمر خود را در هلند سپری‌ کرده‌ بودند. تاحدودی‌ به‌ دلیل‌ همین‌ فضای‌ آزاد فکری‌، هلند به‌ یکی‌ از مراکز مهم‌ صنعت‌ چاپ‌ مبدل‌ شد و آثار بزرگانی‌ چون‌ گالیله‌ و هابز در آنجا به‌ چاپ‌ رسید. در این‌ دوره‌ هیچ‌ نقطه‌یی‌ از اروپا به‌ اندازه‌ هلند شاهد ظهور اندیشه‌های‌ تازه‌ نبود. دکارت‌ این‌ دوران‌ پربار حیات‌ خویش‌ را با امیدواری‌ بسیار آغاز کرد. وی‌ اندیشه‌ دانش‌ فراگیر را در سر می‌پروراند که‌ تمام‌ معرفت‌ بشری‌ را در برگیرد. این‌ دانش‌ می‌توانست‌ راه‌ دستیابی‌ به‌ حقیقت‌ را با استفاده‌ از عقل‌ هموار سازد. دکارت‌ نوشتن‌ رساله‌ درباره‌ قواعد هدایت‌ ذهن‌ را آغاز کرد. به‌ منظور کشف‌ دانشی‌ جهانشمول‌ ابتدا می‌بایست‌ روشی‌ برای‌ درست‌ فکر کردن‌ پیدا می‌شد. این‌ روش‌ در حقیقت‌ عبارت‌ بود از رعایت‌ دو قاعده‌ در عملیات‌ ذهنی‌، شهود و استنتاج‌. دکارت‌ پس‌ از بیان‌ قواعد کارکرد ذهن‌، توجه‌ خود را به‌ جهان‌ خارج‌ معطوف‌ کرد. بدین‌ ترتیب‌ ظرف‌ مدت‌ سه‌ سال‌ «رساله‌ درباره‌ عالم‌» را به‌ رشته‌ تحریر در آورد. این‌ رساله‌ در برگیرنده‌ افکار وی‌ درباره‌ موضوعات‌ علمی‌ بسیار متنوع‌ و گسترده‌یی‌ همچون‌ شهاب‌ سنگ‌ها، نورشناسی‌ و هندسه‌ است‌. پس‌ از سه‌ سال‌ تلاش‌ فشرده‌، دکارت‌ تصمیم‌ گرفت‌ نسخه‌ اولیه‌ «رساله‌ درباره‌ عالم‌» را برای‌ پدر مرسان‌ بفرستد تا آن‌ را در پاریس‌ به‌ چاپ‌ برساند، اما ناگهان‌ اخبار غیرمنتظره‌ و عجیبی‌ از رم‌ به‌ گوش‌ وی‌ رسید. گالیله‌ به‌ کفر متهم‌ شده‌ و به‌ دادگاه‌ تفتیش‌ عقاید احضار و مجبور شده‌ بود سوگند بخورد که‌ فعالیت‌های‌ علمی‌ را کنار می‌گذارد، به‌ آنها لعنت‌ می‌فرستد و از آنها نفرت‌ دارد. این‌ سوگند اجباری‌ بیشتر متوجه‌ اعتقاد وی‌ به‌ نظریه‌ کوپرنیک‌ بود که‌ براساس‌ آن‌، زمین‌ به‌ دور خورشید می‌چرخد. دکارت‌ بلافاصله‌ از دوست‌ خود خواست‌ نسخه‌یی‌ از اثر گالیله‌ را در اختیار وی‌ بگذارد و در کمال‌ نگرانی‌ متوجه‌ شد بسیاری‌ از نتایجی‌ که‌ گالیله‌ به‌ دست‌ آورده‌ مشابه‌ نتیجه‌گیری‌های‌ خود اوست‌. دکارت‌ بدون‌ آنکه‌ کلمه‌یی‌ در این‌ مورد به‌ کسی‌ بگوید، «رساله‌ درباره‌ عالم‌» را کنار گذاشت‌ و ذهن‌ خود را به‌ مسائلی‌ معطوف‌ کرد که‌ کمتر جنجال‌ برانگیز بودن‌ (رساله‌ درباره‌ عالم‌ تا سال‌ها پس‌ از مرگ‌ دکارت‌ انتشار نیافت‌ و در آن‌ زمان‌ هم‌ فقط‌ بخشی‌ از آن‌ منتشر شد). زندگی‌ دکارت‌ معجونی‌ از تضادهای‌ مختلف‌ بود. او تمایل‌ داشت‌ در آرامش‌ و تنهایی‌ زندگی‌ کند، ولی‌ همین‌ تنهایی‌ وی‌ را وا می‌داشت‌ که‌ همواره‌ در سفر باشد. به‌ عنوان‌ متفکری‌ شجاع‌ و نوآور سوگند خورده‌ بود افکارش‌ را تا هرکجا که‌ می‌رفتند دنبال‌ کند، در عین‌ حال‌ به‌ عنوان‌ انسان‌ قسم‌ یاد کرده‌ بود تا از قوانین‌ کشور خود تبعیت‌ کند، به‌ دین‌ پدرانش‌ وفادار بماند و از رویه‌ عاقل‌ترین‌ انسان‌هایی‌ که‌ می‌شناسد پیروی‌ کند. در این‌ مقطع‌ از زندگی‌ دکارت‌، ماجرایی‌ عاطفی‌ برای‌ وی‌ پیش‌ می‌آید که‌ مثل‌ آن‌ در زندگی‌ او بسیار نادر است‌. او با دختری‌ به‌ نام‌ هلن‌ که‌ احتمالاً یکی‌ از خدمتکاران‌ منزل‌ وی‌ بود رابطه‌ پیدا می‌کند. حاصل‌ این‌ رابطه‌ دختری‌ است‌ که‌ نام‌ او را فرانسیس‌ می‌گذارند. پس‌ از تولد فرانسیس‌، هلن‌ به‌ همراه‌ او در نزدیکی‌ منزل‌ دکارت‌، سکنی‌ می‌گزیند. پس‌ از آن‌، دکارت‌ نگارش‌ رساله‌یی‌ را که‌ تا امروز، خلاقانه‌ترین‌ اثر وی‌ محسوب‌ می‌شود، یعنی‌ رساله‌ «گفتار درباره‌ روش‌» را آغاز کرد. شگفت‌ آنکه‌ محتوای‌ اصلی‌ این‌ کتاب‌ را قسمت‌هایی‌ از «رساله‌ درباره‌ عالم‌» تشکیل‌ می‌داد که‌ به‌ عنوان‌ قسمت‌های‌ کم‌ خطر دست‌چین‌ شده‌ بود. عمده‌ این‌ مطالب‌ آنهایی‌ بود که‌ چهره‌ ریاضیات‌ را عوض‌ می‌کرد و تحولات‌ شگرفی‌ در علوم‌ پدید می‌آورد. در این‌ اثر، دکارت‌ مبانی‌ هندسه‌ تحلیلی‌ نو را مطرح‌ ساخت‌ و محور مختصات‌ را معرفی‌ کرد. در زمینه‌ نورشناسی‌، دکارت‌ «قانون‌ شکست‌ نور» را مطرح‌ و تلاش‌ کرد علت‌ پیدایش‌ رنگین‌کمان‌ را توضیح‌ دهد. همچنین‌ دکارت‌ سعی‌ کرد تا نظریه‌یی‌ علمی‌ و عقلانی‌ برای‌ توضیح‌ وضعیت‌ آب‌ و هوا ارایه‌ کند. بالاخره‌ زندگی‌ رنه‌ دکارت‌ با تمام‌ فراز و نشیب‌های‌ آن‌ در سال‌ ‌ 1650 میلادی‌ به‌ پایان‌ می‌رسد و هم‌اکنون‌ از او به‌ عنوان‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ فیلسوفان‌ قرن‌ هفدهم‌ یاد می‌شود.


پنج شنبه 92 تیر 6 , ساعت 5:9 عصر

چند روز پیش فیلمهای قدیمی وخانوادگی را نگاه میکردم .

بعضی از افرادی که سالم وتندرست بودند وامید سالها زندگی داشتند وهرگز فکر نمی کردند اجل //انها فرا برسد چه بی صدا وبی هیاهو رفته بودند

گویی سالها نبودند هیچچیزی بدون آنها تکان نخورده بود فقط وفقط یک خاطره مانده بود ونام خوب وخدا بیامرزی

بهترین انسانها وبدترین ـآدمها همگی رفته بودند تلنگری خوردم و به فکر فرو رفتم

واقعا ان شاا... عاقبت به خیر شویم.....


پنج شنبه 92 تیر 6 , ساعت 4:52 عصر

خداگرایى در مبارزه با ستمگران. اى اباذر! همانا تو براى خدا به خشم آمدى، پس امید به کسى داشته باش که به خاطر او غضبناک شدى، این مردم براى دنیاى خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خویش از آنان ترسیدى، پس دنیا را که به خاطر آن از تو ترسیدند به خودشان واگذار، و با دین خود که براى آن ترسیدى از این مردم بگریز، این دنیاپرستان چه محتاجند به آنکه تو آنان را ترساندى، و چه بى نیازى از آنچه آنان تو را منع کردند، و به زودى خواهى یافت که چه کسى فردا سود مى برد؟ و چه کسى بر او بیشتر حسد مى ورزند؟ اگر آسمان و زمین درهاى خود را بر روى بنده اى ببندند و او از خدا بترسد، خداوند راه نجاتى از میان آن دو براى او خواهد گشود، آرامش خود را تنها در حق جستجو کن، و جز باطل چیزى تو را به وحشت نیاندازد، اگر تو دنیاى این مردم را مى پذیرفتى، تو را دوست داشتند و اگر سهمى از آن برمى گرفتى دست از تو برمى داشتند.

خطبه 130 نهج البلاغه


<   <<   6   7   8      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه