بانوی مهربانی ها
یا فاطمه معصومه
یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
عمهء سادات سلامٌ علیک
روح عبادات سلامٌ علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
میلاد سراسر نور و برکت حضرت فاطمه معصومه دختر بزرگوار موسی بن جعفر (ع) و خواهر گرامی امام علی بن موسی الرضا (ع) بر تمام هم میهنان گرامی مبارک باد
روز دختر رو هم به تمام دختر خانومهای محترم تبریک میگم
*اسبها قادرند در حالت ایستاده بخوابند.
*کانگروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند.
*قلب میگو در سر آن واقع است.
*گونه ای از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گیری کند.
*دارکوب ها قادرند 20 بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند.
*سالانه 500 فیلم در امریکا و 800 فیلم در هند ساخته میگردد.
*آدولف هیتلر گیاهخوار بوده است.
*تمامی پستانداران به استثنای انسان و میمون کور رنگ میباشند.
*عمر تمساح بیش از 100 سال میباشد.
*تمام قوهای کشور انگلیس جزو دارایی های ملکه انگلیس میباشند.
*موریانه ها قادرند تا 2 روز زیر آب زنده بمانند.
*مزه سیب، پیاز و سیب زمینی یکسان میباشد.و تنها بواسطه بوی آنهاست که طعم های متفاوتی می یابند.
*فیلها قادرند روزانه 60 گالن آب و 250 کیلو گرم یونجه مصرف کنند.
*جغدها قادر به حرکت دادن چشمان خود در کاسه چشم نمیباشند.
*80 درصد امواج مایکرو ویو تلفنهای همراه بوسیله سر جذب میگردد.
*قد فضانوردان هنگامی که در فضا هستند 5 تا 7 سانتی متر بلنتر میگردد.
*بلژیک تنها کشوری است که فیلمهای غیر اخلاقی را سانسور نمیکند.
*جلیغه ضد گلوله، برف پاک کن شیشه خودرو و پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشند.
*موز پر مصرف ترین میوه کشور امریکا میباشد.
*درتمام انسانهای کره زمین 99?9 % شباهت ژنتیکی وجود دارد.
*98?5 % از ژنهای انسان و شامپانزه یکسان میباشند.
* قلب انسان بطور متوسط 100 هزار بار در سال میتپد.
*لئوناردو داوینچی مخترع قیچی میباشد.
*سطح شهر مکزیک سالانه 25 سانتی متر نشست میکند.
*50 %جمعیت جهان هیچگاه در طول حیات خود از تلفن استفاده نکرده اند.
*در هر 5 ثانیه یک کامپیوتر در سطح جهان به ویروس آلوده میگردد.
*ظروف پلاستیکی 50 هزار سال طول میکشد تا در طبیعت شروع به تجزیه شدن کنند.
*اغلب مارها دارای 6 ردیف دندان میباشند.
*90% سم مارها از پروتئین تشکیل یافته است.
زندگینامه ابوذر غفاری
در ابتدای سخن و قبل از بیان اهمیت موضوع، اشاره به این نکته ضروریست که علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزدیک پیامبر اکرم (ص)، در روایاتی (از منابع سنی) صراحتاً از برخی اصحاب، با عنوان دوستان پیامبر (ص) نام برده شده است: «رفقای رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبکر، عمر، علی (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خدیجه، ابن مسعود، عمار یاسر، بلال بن ریاح.»
همچنین در تأکید بر علو شخصیتی برخی از آنان آمده است که: ترمذی ما را حدیث کرد که رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر کرده است، علی(ع) یکی از آنهاست و ابوذر و مقداد وسلمان را هم؛ و خبر داده که خود نیز آنها را دوست دارد.»
جالب توجه است که پس از رحلت پیامبر اکرم (ص)، از بین این اصحاب، دو نفر از آنان در پی خلافت راهی را بر می گزینند که بقیه مخالف بوده، و از امام علی (ع) حمایت می نمایند لذا علاوه بر اینکه اینان از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) بوده و در کنار حضرتش زیسته اند پس از ایشان نیز در کنار امام علی (ع) ماندند و بر عملی شدن خواستهای پیامبر(ص) تأکید داشتند که به عنوان شیعیان اولیه شناخته شده اند.
همچنین ثبات شخصیتی و معروفیت دیانت و نقش آنان به حدی بوده که علی رغم دشمنی بنی امیه و بنی عباس که سالها حاکمیت را در دست داشتند و از هیچ ترفندی برای خدشه دار نمودن چهره آنان کوتاهی نکردند با چنین وضعیتی، ثبات دینی آنان به حدی قوی بود که ماندگاری و درخشش شخصیتی آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر که مستقیماً با شخص معاویه و دستگاه تبلیغاتی او نیز در می افتد.
چگونگی گرایش به اسلام
نامش جُندب بن جُناده، و از قبیله بنی غفار بود. قبل از رسالت پیامبر اکرم (ص)، در دوره جاهلی، ترک بت پرستی نمود. خدا را پرستش می کرد و می گفت خدایی جز خدای یگانه نیست. ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پیش از آنکه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز می خواندم و در علت بی اعتقادیش به «فلس»، بت قبیله، گفته اند که روزی دید که سگ قبیله، خود را به کنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالی که بت از خود هیچ واکنشی نشان نداد.
به هر صورت وقتی که به ابوذر خبر رسید که مردی در مکه مبعوث شده و می گوید که پیامبر خدای یکتاست روح دردمند و جستجوگرش بی صبرانه بدنبال دست یابی به واقعیت امید می بندد. برادرش اُنیس که خبر از دعوت جدید پیامبر (ص) را آورده، می گوید او مردی است که راست می گوید در حالی که قریش برایش چهره عبوس کرده اند.
بدنبال این خبر ابوذر راهی مکه شده به حضور پیامبر اکرم (ص) مشرف و اسلام را بر می گزیند. ایشان را از پیشگامان غیر قریش، و چهارمین یا پنجمین مسلمانی دانسته اند که به اسلام گروید.
ابوذر صحابی بزرگ پیامبر (ص)
علاقه به حقیقت، صداقت و روشن ضمیری بی نظیر ابوذر غفاری، ایشان را به یکی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (ص) تبدیل نموده، عنصر لیاقت، روشن ضمیری، خوش طینتی، و … هر چه بود از ابوذر مسلمانی دگرگونه و متمایز با دیگران می سازد.
پاکی و تشنگی خاصش به حقیقت جویی، باعث می گردد که باران رحمت دیانت اسلام را که توسط پیامبر (ص) بر انسانها عرضه می شد با صداقت تمام پذیرا شده، در مقاطع مختلف ایفای نقش کند. ابوذر بعد از اینکه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در میان قوم خویش مقیم بود سپس به مدینه به حضور پیامبر اکرم (ص) رسید حضرت رسول (ص) در برخی از غزوات ایشان را در مدینه جانشین خود می نمود از جمله به هنگام غزوه ذات الرقاع و غزوه بنی المصطلق (المریسیع) جانشین حضرتش بود.
در فتح مکه پرچم بنی غفار را داشت. در جنگ تبوک ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتی که رسید پیامبر اکرم (ص) فرمود: «آفرین بر ابوذر که تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود. مثل این بود که یکی از عزیزان خانواده ام از من بازمانده و نرسیده است.» همچنین در فضیلتش می فرماید: «آسمان بر سر مردی راستگوتر از ابوذر سایه نیفکنده است و زمین راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.»
«ابوذر می گفت: روز قیامت مجلس من از همه شما به رسول خدا (ص) نزدیکتر است و این به آن جهت است که از آن حضرت که درود و سلام خدا بر او باد شنیدم که می فرمود: نزدیک ترین شما روز قیامت به من کسی است که از دنیا همانگونه بیرون رود که در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هیچ کس از شما نیست مگر آنکه به چیزی از دنیا دست یازیده است جزمن.»
شخصیت استثنایی ابوذر به حدی می رسد که از سوی جبرئیل به پیامبر خدا (ص) ندا می رسد که: سوگند به کسی که ترا به حق به پیامبری برانگیخته است او در ملکوت آسمانها از زمین مشهورتر است به پارسایی و پرهیزکاریش در این جهان فانی.
براستی که تعمق و تفکر در خصیصه های شخصیتی ابوذر، در دنیای خودخواهیها و مکرها، این کلام الهی را به خاطر می آورد که به پیامبر(ص) وحی شده: «وَ ِاذ قال ربک للملئکه انی جاعل‘’ فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء ونحن نسج بحمدک ونقدس لک قال انی اعلم مالا تعلمون»
(سوره بقره آیه 30، چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمین خلیفه ای می آفرینم، گفتند: آیا کسی را می آ فرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح می گوییم و تو را تقدیس می کنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمی دانید.)
از خصوصیات دیگر ابوذر فزونی علم و دانش و دیانت بود که امام علی(ع) در موردش فرمود:«انباشته از علمی شد که از کشیدن آن ناتوان ماند بسیار سختگیر و آزمند بود، سختگیر به از دست دادن دین خود و آزمند نسبت به کسب علم» چنانچه ابوذر، خود نیز می گفت:«پس از ترک محضر رسول خدا (ص) چنان شد که اگر پرنده ای در آسمان بال می زد، از آن حالت دانشی را به خاطر می آوردیم و بهرة علمی می بردیم».
بدین ترتیب شخصیتی آگاه باوفا، الگوی دینداری، ثبات و پایداری، و شخصیتی بی نظیر برای جهان اسلام شکل می گیرد چنانچه یکی از شخصیتهای مهم شیعی چون مالک اشتر با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نیز بهره مند شده است.» مهمتر اینکه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پیامبر (ص) بیش از دیگر اصحاب بود چرا که براساس شناختی که از ایشان داشتند تنها وی را لایق می داند که وظیفه بسیار خطیر دفاع از حق را برعهده اش قرار داده، پیمان گرفت که در راه خدا از سرزنشِ سرزنش کننده ها نهراسد و حق را بگوید هر چند تلخ باشد.
ایشان نیز، پس از رحلت نبی اکرم (ص) در عملی کردن این پیمان به خوبی عمل نمود و در حمایت از امام علی (ع) و اصول اسلامی، با تکیه بر آیات قرآن همه سختی ها را به جان خرید و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بی عدالتی ها و نابهنجاریهای اجتماعی ایستاد تا آنجا که هیچ ترفندی برای همراه نمودنش کارساز نشد و «نه ای» که در برابر معاویه و دستگاه حاکمة او گفت چنان با اصالت، زیبا، انسانی و محکم بود که او را به ربذه کشاند ابوذر رنج آن را به جان پذیرا شد چرا که «نه» او، از جنس همان «نه ای» بود که خداوند متعال به پیامبر اکرم (ص) آموخت «لااله الاالله» لایی که پرچمدارش پیامبر (ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علی (ع) بود و منادی اش ابوذر!
ابوذر حامی و صحابی امام علی(ع)
ابوعمرو کندی می گوید روزی نزد علی (ع) بودیم مردم گفتند برای ما از اصحاب خود چیزی بگو، فرمود: از کدام یک از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد (ص) گفت: همه اصحاب محمد (ص) اصحاب من هستند، از کدام یک می پرسید؟… گفتند: از ابوذر چیزی بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال می کرد، گاه رسول الله (ص) به او پاسخ می داد و گاه پاسخ نمی داد.
ابوذر در دینش آزمند بود و به فراگرفتن علم حریص، آن قدر علم آموخت که پیمانة علمش پرشد آن گونه که از تحمل آن عاجز آمد. پس با توجه به اینکه ابوذر دانشمندترین اصحاب پیامبر(ص) بود به عنوان بزرگترین صحابی و حامی امام علی (ع) نیز ایفای نقش نموده، بیان می داشت که رسول الله (ص) می فرمود:«هرکس از من جدا شود از خدا جدا شده و هرکس از علی (ع) جدا شود از من جدا شده!»
لذا پس از حادثه سقیفه همراه مقداد، سلمان فارسی، عباده بن صامت، ابوالهثیم بن التیهان و حذیفه و عمار، تلاش می نمایند که انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند و در اعتراض به واقعه سقیفه می گوید: ای گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما می دانید که رسول خدا (ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علی (ع) است ولی شما فرمایش رسول خدا (ص) را دور انداخته، به دست فراموشی سپردید پیرو دنیا شدید و آخرت را رها کردید آری به بهره و میوه آن دست یافتید و پوسته آن را رها کردید و حال آنکه اگر این کار را در خاندان پیامبرتان قرار می دادید حتی دو تن هم با شما اختلاف نمی کردند.
همچنین با صدای رسا فریاد برمی آورد: من جندب بن جناده یار و صحابی رسول خدا (ص)، هر کس مرا نمی شناسد بشناسد. من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: «مثلُ اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق».
«مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است هر کس سوار آن شود نجات یابد و هر کس مخالفت کند غرق می گردد».
به هر حال ابوذر در شرایط مختلف به عنوان مسلمانی ثابت قدم و بی نظیر، شیعه بودن را به تصویر می کشد و مرز میان دیانت زنده واصیل با کارکردهای واقعی، و دینداری خود خواهانه، منحط و دروغین را تفکیک می نماید و خدمت بزرگی به دنیای اسلام نمود چرا که دو تیپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پیامبر (ص) از هم متمایز و مشخص کرد یک طرف چهره عملیِ ابوذر بودن، و دیگر، فرزند دنیا بودن، طلحه شدن، زبیرشدن و معاویه بودن.
آن هنگامی که اصحاب ضعیف و دون پایه، به فزونی قدرت و مجلل نمودن هر چه بیشتر زندگی روی آورده و حرکت به سوی کاخها، زندگی روزمره شان شد و با سرعتی بدور از انتظار به سمت و سوی شکل دهی جامعه طبقاتی گام بر داشتند ابوذر سیمای پایبندی به پیامبر (ص) و مسلمان واقعی بودن را به نمایش می گذارد.
این چنین شدن را در مکتب قرآنی پیامبر(ص): «و ما الحیوه الدنیا الا لعب ولهو وللدار الاخره خیر للذین یتقون افلا تعقلون » (سوره انعام آیه 32، و زندگی دنیا چیزی جز بازیچه و لهو نیست و پرهیزکاران را سرای آخرت بهتر است. آیا به عقل نمی یابید؟) و در کنار شخصیت بی نظیری چون امام علی (ع) می آموزد که می فرمود: «چهارپایان در بند شکمند، و درندگان در پی تجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان، آنرا که تقوا فراز برده فرو میارید، و آن را که دنیا بالا برده بلند مشمارید».
نهایتاً در طی مسیر شرافت و انسانیت به مرتبتی صعود می نماید که امام علی (ع) می فرمایند: «امروز هیچ کس جز ابوذر و خودم باقی نمانده است که در راه خدا از سرزنشِ سرزنش کننده نترسد!»
ابوذر و خلفا:
پس از فروکش نمودن اعتراضات، به حادثه سقیفه و بیعت امام علی (ع)، ابوذر نیز بدون اینکه در موضع اعتراض آمیز خود باقی بماند به فعالیتهای اجتماعی همراه دیگر مسلمانان پرداخت ولی بر خلاف دیگر شیعیان که معمولاً پست هایی را داشتند (از جمله عمار که یکی از کارگزاران عمر بود) ابوذر پستی را نپذیرفت و وقتی که به او می گفتند: ای ابوذر آیا تو هم چون ابوهریره که حاکم بحرین است پستی را نمی پذیری؟ در پاسخ می گفت: مگر چه می خواهم مرا هر روز مقداری آب یا شیر و مقداری نان کافی است.
این شیوه رفتاری در حالی است که ابوذر در زمان پیامبر (ص) بارها جانشین آن حضرت شده بود گویا با چنین رفتاری در نظر داشت که قدرت طلبی را ناچیز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد که حکومت موضوعیتی ندارد، تنها هدف، دیانتی است که عنصر نمادینش نیز عدالت می باشد، لذا علی رغم اینکه حاکمان سقیفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقریبی و در حد توان شیخین، عدالت و اصول اسلامی جریان داشت و جامعه در وضعیتی قابل قبول بود ایشان نیز انتقادی نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت اندوزی و بی عدالتی حاکم شد وضعیت ابوذر نیز دگرگونه گردیده به فردی معترض و ناآرام تغییر موضع داد. این عکس العمل عمق و اهمیت کارکرد عدالت و ارزش واهمیت انسان، از نگاه ابوذر را می رساند.
اعثم کوفی می نویسد: ابوذر در اعتراض به عثمان می گفت:«تو بر سیرت و سنت ابوبکر و عمر برو تا فارغ باشی و کسی انکار نکند… عثمان گفت: تو را با این سخن چه کار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهی نمی دانم مگر امر به معروف و نهی از منکر».
همچنین هنگامی که عثمان در مدینه عمار را کتک کاری می نماید ابوذر که آن هنگام در شام بود زبان به نکوهش عثمان می گشاید بطوری که عرصه را بر معاویه چنان تنگ می کند که به عثمان می نویسد: «ابوذر ولایت شام را بر تو تباه کرد و دلهای مردمان را از دوستی تو بگردانید» به این ترتیب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پیش می گیرد در دوره خلیفه اول و دوم که دین به ابزار دست قدرت و ثروت تبدیل نشده، بلکه براین دو برتری دارد همراهی آرام است اما وقتی که ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهی انسان می خواهد دین را نیز به ابزار دست خود تبدیل کند و مثلث خطرناک خودخواهی مطلق را تشکیل داده، اسلام پیامبر را تحقیر نماید ابوذر به بزرگترین منتقد عثمان (حاکمیت زر و زور) مبدل می گردد و همین خصیصه است که شیعه را در طول تاریخ همواره انقلابی نگهداشته است.
گردآوری دین و اندیشه آکاایران
عدهای از مخالفان اسلام به منظور پایین آوردن مقام و منزلت پیامبر عزیزمان، ادعا کردهاند که پیامبر اسلام معجزهای جز قرآن نداشت و تنها به وسیله آن مردم را به سوی خود میخواند...
برخی از آنها پا را فراتر نهاده و بر همین اساس از ریشه، پیامبری حضرت محمد صلّی الله علیه و آله را زیر سوال بردهاند.
فندر، کشیش معروف آلمانی میگوید:
از شرایط نبوت، ظهور معجزه است که محمد دارای آن نبوده است. زیرا در قرآن به صراحت آمده است:
«وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ.» 1
و گفتند: چرا بر او از طرف پروردگارش معجزاتی نازل نمیشود؟ بگو: معجزات تنها نزد خداست (و به فرمان او نازل میشود نه به میل دیگران) و من فقط هشدار دهندهای آشکار هستم.
وی به آیات 93 سوره اسراء و 109 سوره انعام نیز استناد کرده است. 2
«مسیو ژرژ دوروی» نیز در کتاب خود عکسی از آن حضرت کشیده که قرآنی در دست دارد و در حال ورق زدن آن است. او در زیر آن عکس، نوشته است: «چون از این بزرگوار معجزه میخواستند در پاسخ به آنان میگفت: اختیار معجزه در دست من نیست و این نعمت به من عنایت نشده است.» 3
پاسخ ها:
در برابر این ادعای بی ریشه، پاسخهای فراوانی وجود دارد، که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم:
پاسخ اول:
پیامبر اکرم، بنابر شواهد قطعی و متواتر تاریخی، به جز قرآن معجزات فراوانی داشته است که برخی تعداد آن را افزون بر چهار هزار معجزه دانستهاند .4 معجزاتی نظیر شق القمر، آگاهی از درون دیگران، شفای بیماران که بیان یک یک آنها سخن را به درازا خواهد کشاند.
گروهی از این معجزات، مربوط به پیشگوییهای پیامبر است که در قرآن نیز به برخی از آنها اشاره شده است. حتی اگر فرض کنیم که قرآن به تنهایی معجزه به حساب نمیآید، پیش گویی های قرآن که از زبان پیامبر به مردم ارائه شده، معجزهای محکم و استوار خواهد بود که جای هیچ تردیدی را باقی نمیگذارد. نمونه بارز این پیش گویی ها پیروزی امپراطوی بزرگ روم بر حکومت پر قدرت و پهناور ایران است.
در دوران خسروپرویز، جنگی طولانی میان ایرانیان و رومیان در گرفت که 24 سال ادامه یافت. در حدود سال 616میلادی ایرانیان به روم شرقی حمله کردند و آنها را شکست دادند. دولت روم شرقی که گرفتار شکست سختی شده بود تا آستانه انقراض پیش رفت و دولت ایران تمام متصرفات آسیایی او را به همراه مصر تسخیر کرد.
این پیروزی چنان اقتداری به حکومت خسروپرویز بخشید و چنان ضعفی را بر دولت رومیان حاکم کرد که حتی خیال دگرگونی این وضعیت در ذهن احدی نمیگنجید. اما در همین شرایط قرآن میگوید:
غُلِبَتِ الرُّومُ. فی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فی بِضْعِ سِنین ... 5
رومیان مغلوبِ (ایرانیان) شدند. (این شکست) در نزدیکترین سرزمین (رخ داد) ولی آنان بعد از مغلوب شدن، در آینده نزدیکی پیروز خواهند شد. (این پیروزی) در چند سال (آینده خواهد بود)
رومیان در سال 622 میلادی به ایران حمله کردند و پس از شکست های پی در پی که به لشکر خسروپرویز وارد ساختند، در سال 628، پیروز نهایی میدان شدند. یعنی درست 12 سال پس از شکست سنگینی که از ایرانیان خورده بودند. شکست رومیان در حدود سال هفتم بعثت و پیروزی آنان در حدود سال ششم یا هفتم هجری بوده است.
اکنون این سؤال مطرح است که آیا یک انسان با علم عادی میتواند این چنین قاطعانه از حادثهای به این مهمی خبر دهد؟ حتی اگر فرض کنیم که این جریان از نظر سیاسی قابل پیش بینی باشد که نبود، باید با احتیاط و احتمال بیان میشد. اما این آیات چنان با صراحت و قاطعیت است که اگر خلاف آن پیش میآمد، بهترین سند برای نبوت پیامبر بود.
«مسیو ژرژ دوروی» نیز در کتاب خود عکسی از آن حضرت کشیده که قرآنی در دست دارد و در حال ورق زدن آن است. او در زیر آن عکس، نوشته است: «چون از این بزرگوار معجزه میخواستند در پاسخ به آنان میگفت: اختیار معجزه در دست من نیست و این نعمت به من عنایت نشده است.»پاسخ دوم :
با مراجعه به آیات استناد شده توسط مخالفان در مییابیم که این آیات، مربوط به معجزات درخواستی و پیشنهادی است، نه معجزات اثباتی و ابتدایی. بسیاری از کافران با معجزات و قراین فراوانی که از پیامبر دیده بودند، میدانستند که او راست میگوید. اما با این حال ایمان نیاوردند و به دنبال یافتن حقیقت نبودند. آنها میخواستند از یک سو اعجاز قرآن را نادیده بگیرند و از سوی دیگر با بهانه جوییهای پی در پی، معجزه را به صورت بازیچهای بی ارزش در آورند. گویا در خواست معجزه یکی از سرگرمیهای آنان شده بود و هر کدامشان پیشنهادی مسخره آمیز را به پیامبر ارائه میدادند.
روشن است که پاسخ گویی به چنین درخواستهایی، عاقلانه نیست و همان معجزات گذشته برای آنها کافی میباشد.
پاسخ سوم :
کیفیت معجزه از کمیت آن پر اهمیتتر است. به نظر شما درست است که معجزه را مثل هندوانه، کیلویی و مثل تخم مرغ دانهای حساب کنیم؟
بر فرض که پیامبر اسلام تنها یک معجزه داشته باشد که مسلما این طور نبوده، اگر ارزش همین یک معجزه بالاتر از همه معجزات پیامبران گذشته باشد، آیا همین یک معجزه کافی نخواهد بود؟
آیا ارزش یک معجزه جاویدان با معجزههای فراوانی که محدود به یک زمان کوتاه هستند، قابل مقایسه است؟
مسلما معجزه بزرگی همچون قرآن که ماهیتا متفاوت با همه معجزات انبیاء گذشته است، برای اثبات پیامبری نبی اکرم، کافی است. معجزهای که پس از 1400 سال هر روز که از عمرش میگذرد، بر تازگی آن افزوده میشود و محتوای ناب آن پدیدارتر میگردد. معجزهای که نه دست تحریف به آن گشوده شده و نه کسی توانسته مثل آن را بیاورد.
با مراجعه به آیات استناد شده توسط مخالفان در مییابیم که این آیات، مربوط به معجزات درخواستی و پیشنهادی است، نه معجزات اثباتی و ابتدایی. بسیاری از کافران با معجزات و قراین فراوانی که از پیامبر دیده بودند، میدانستند که او راست میگوید. اما با این حال ایمان نیاوردند و به دنبال یافتن حقیقت نبودندپاسخ چهارم :
صاحبان همه ادیان الهی قبول دارند که معجزه کاری است خارق العاده که با «اذن خداوند» در اختیار پیامبران قرار میگیرد. بنابراین فرستادن معجزه با اراده و فرمان خداوند صورت میپذیرد و هیچ یک از پیامبران خدا، دخالتی در آن ندارند.
آیات مورد استناد مخالفان نیز در صدد بیان همین نکته است که معجزه تنها با اذن خداوند امکان پذیر است و پیامبر، بشری همچون دیگران است و تنها وظیفه پیام رسانی را بر عهده دارد. بنابراین اگر خداوند صلاح بداند اجازه معجزه را صادر میکند. اما اگر آن را به صلاح دین و مردم نداند، اجازه آن را به هیچ پیامبری نخواهد داد.
پاسخ پنجم :
پیامبران گذشته نیزهمیشه به معجزات پیشنهادی دیگران جامه عمل نپوشانده اند. برای نمونه یکی از درخواستهای قوم بنی اسرائیل از حضرت موسی این بود که خدا را به ما نشان بده. اما ببینیم خداوند در برابر چنین درخواستی چگونه عمل کرده است. قرآن میگوید:
اهل کتاب از تو میخواهند که کتاب و نوشتهای از آسمان به رایشان فرود آوری. آنها از موسی بزرگتر از آن را خواستند و گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان بده!» پس به سزای این ظلم و ستمشان صاعقه آنان را فراگرفت. 6
منبع:
1- سوره عنکبوت, آیه 50.
2- میزان الحق, ص 227.
3- ر.ک : آیت الله سبحانی, منشور جاوید, ج 7, ص 208.
4- برای اطلاع بیشتر می توانید به کتاب مدینة المعاجز نوشته سید هاشم بحرانی مراجعه کنید.
5- سوره روم, آیه 1 تا 3.
6- سوره نساء, آیه 153.
منبع:تبیان
ویرایش وتلخیص:آکاایران
چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟
(نرجس خاتون) مادر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) یکى از ملکه هاى وجاهت وزیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.
نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.
اما ماجرا از این قرار است که:
بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى وامام حسن عسکرى بود و در سامره افتخار همسایگرى حضرت عسکرى را داشت. او گفت که روزى کافور – یکى از خدمتگزاران امام هادى (علیه السلام) – به خانه ام آمد وگفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یارى آن جناب به پا خاستند، ودوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم ومى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند.
سپس نامه پاکیزه اى به خط وزبان رومى مرقوم فرموده وسر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، وکیسه زردى که در آن 225 اشرفى بود بیرون آورد وفرمود: این کیسه را بگیر وبه بغداد برو، وصبح فلان روز سر پل فرات مى روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود وکمى از جوانان عرب هستند.
در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله اى به زبان رومى از پس پرده رقیق ونازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى نالد.
بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى عمل کردم وبه همانجا رفتم وآنچه امام فرموده بود من دیدم ونامه را به آن کنیزک دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد ونگاه (به عمر بن زید) کرد وگفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، وقسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.
من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسلیم کردم وبا کنیزک که خندان وشادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد وبوسید وروى دیدگان ومژگان خود نهاد وبر بدن وصورت خود مالید.
گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است واز نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.
جد من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان وقسیسین نصارى از دودمان حواریین عیسى بن مریم وهفتصد نفر از رجال واشراف وچهار هزار نفر از امرا وفرماندهان وسران لشگر وبزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد واسقفها پیش روى او قرار گرفتند وانجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریخت وپایه هاى تخت درهم شکست.
پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده ورنگ صورت اسقفها دگرگون گشت وبه شدت لرزید. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.
جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند ودوباره صلیبها را برافرازند وگفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند وجدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت وپردهها بیفتاد.
همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى وشمعون وصى او وگروهى از حواریین در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند ودر جاى تخت منبرى که نور از آن مى درخشید قرار داد.
طولى نکشید که (محمد) (صلى الله علیه وآله وسلم) پیغمبر خاتم وداماد وجانشین او وجمعى از فرزندان او وارد قصر شدند.
حضرت عیسى به استقبال شتافت وبا حضرت (محمد) معانقه کرد وحضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام، ودر این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (علیه السلام) نمود، حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده وگفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.
آنگاه دید که حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفت وخطبه اى بیان فرمود ومرا براى فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسى وحواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم وجدم نقل نکردم وپیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته وپوشیده مى داشتم.
از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (علیه السلام) موج مى زند تا به جایى که از خوراک بازماندم، وکم کم رنجور ولاغر شدم، وبه شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد وهمه از مداواى من عاجز گردیدند، وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم.
گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى وقید وبند از آنان بردارى واز زندان آزاد گردانى امید است که عیسى ومادرش مرا شفا دهند.
پدرم درخواست مرا پذیرفت ومن نیز به ظاهر اظهار شفا وبهبودى کردم وکمى غذا خوردم، پدرم خیلى خوشحال شد واز آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.
باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به همراهى حضرت مریم وحوریان بهشتى به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجه کرد وفرمود: این بانوى بانوان جهان، ومادر شوهر تو است.
من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم وبسیار گریستم واز این که امام حسن عسکرى (علیه السلام) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى ودر مذهب نصارا زندگى مى کنى، اگر مى خواهى خداوند وعیسى ومریم از تو خشنود باشند ومیل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند ونبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت واین باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.
وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت ومشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.
(بشر بن سلیمان) پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟
گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.
من به فرموده حضرت عمل کردم، وپیش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسیر گرفتند وکار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟
(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟
گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ وسعى بسیارى داشت، وزنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.
(بشر) مى گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (علیه السلام) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را چگونه دیدى؟
گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار ویا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟
گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.
آنگاه حضرت امام على النقى (علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه السلام) است.
منابع: کتاب غیبت، شیخ طوسى، ص 124 – کشف الحق، خاتون آباى، ص 34.
tebyan-zn.ir
گردآوری دین و اندیشه آکاایران