پنج شنبه 92 شهریور 7 , ساعت 8:22 عصر

عده‌ای از مخالفان اسلام به منظور پایین آوردن مقام و منزلت پیامبر عزیزمان، ادعا کرده‌اند که پیامبر اسلام معجزه‌ای جز قرآن نداشت و تنها به وسیله آن مردم را به سوی خود می‌خواند...

پیامبری که معجزه نداشت!

 برخی از آن‌ها پا را فراتر نهاده و بر همین اساس از ریشه، پیامبری حضرت محمد صلّی الله علیه و آله را زیر سوال برده‌اند.
فندر، کشیش معروف آلمانی می‌گوید:
از شرایط نبوت، ظهور معجزه است که محمد دارای آن نبوده است. زیرا در قرآن به صراحت آمده است:
«وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیاتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ.»  1
و گفتند: چرا بر او از طرف پروردگارش معجزاتی نازل نمی‌شود؟ بگو: معجزات تنها نزد خداست (و به فرمان او نازل میشود نه به میل دیگران) و من فقط هشدار دهنده‌ای آشکار هستم.
وی به آیات 93 سوره اسراء و 109 سوره انعام نیز استناد کرده است.  2
«مسیو ژرژ دوروی» نیز در کتاب خود عکسی از آن حضرت کشیده که قرآنی در دست دارد و در حال ورق زدن آن است. او در زیر آن عکس، نوشته است: «چون از این بزرگوار معجزه می‌خواستند در پاسخ به آنان می‌گفت: اختیار معجزه در دست من نیست و این نعمت به من عنایت نشده است.» 3
پاسخ ‌ها:
در برابر این ادعای بی ریشه، پاسخ‌های فراوانی وجود دارد، که ما به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
پاسخ اول:
پیامبر اکرم، بنابر شواهد قطعی و متواتر تاریخی، به جز قرآن معجزات فراوانی داشته است که برخی تعداد آن را افزون بر چهار هزار معجزه دانسته‌اند .4 معجزاتی نظیر شق القمر، آگاهی از درون دیگران، شفای بیماران که بیان یک یک آن‌ها سخن را به درازا خواهد کشاند.
گروهی از این معجزات، مربوط به پیشگویی‌های پیامبر است که در قرآن نیز به برخی از آن‌ها اشاره شده است. حتی اگر فرض کنیم که قرآن به تنهایی معجزه به حساب نمی‌آید، پیش گویی های قرآن که از زبان پیامبر به مردم ارائه شده، معجزه‌ای محکم و استوار خواهد بود که جای هیچ تردیدی را باقی نمی‌گذارد. نمونه بارز این پیش گویی ها پیروزی امپراطوی بزرگ روم بر حکومت پر قدرت و پهناور ایران است.
در دوران خسروپرویز، جنگی طولانی میان ایرانیان و رومیان در گرفت که 24 سال ادامه یافت. در حدود سال 616میلادی ایرانیان به روم شرقی حمله کردند و آن‌ها را شکست دادند. دولت روم شرقی که گرفتار شکست سختی شده بود تا آستانه انقراض پیش رفت و دولت ایران تمام متصرفات آسیایی او را به همراه مصر تسخیر کرد.
این پیروزی چنان اقتداری به حکومت خسروپرویز بخشید و چنان ضعفی را بر دولت رومیان حاکم کرد که حتی خیال دگرگونی این وضعیت در ذهن احدی نمی‌گنجید. اما در همین شرایط قرآن می‌گوید:
غُلِبَتِ الرُّومُ. فی أَدْنَی الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فی بِضْعِ سِنین ... 5
رومیان مغلوبِ (ایرانیان) شدند. (این شکست) در نزدیک‌ترین سرزمین (رخ داد) ولی آنان بعد از مغلوب شدن، در آینده نزدیکی پیروز خواهند شد. (این پیروزی) در چند سال (آینده خواهد بود)
رومیان در سال 622 میلادی به ایران حمله کردند و پس از شکست های پی در پی که به لشکر خسروپرویز وارد ساختند، در سال 628، پیروز نهایی میدان شدند. یعنی درست 12 سال پس از شکست سنگینی که از ایرانیان خورده بودند. شکست رومیان در حدود سال هفتم بعثت و پیروزی آنان در حدود سال ششم یا هفتم هجری بوده است.
اکنون این سؤال مطرح است که آیا یک انسان با علم عادی می‌تواند این چنین قاطعانه از حادثه‌ای به این مهمی خبر دهد؟ حتی اگر فرض کنیم که این جریان از نظر سیاسی قابل پیش بینی باشد که نبود، باید با احتیاط و احتمال بیان می‌شد. اما این آیات چنان با صراحت و قاطعیت است که اگر خلاف آن پیش می‌آمد، بهترین سند برای نبوت پیامبر بود.
«مسیو ژرژ دوروی» نیز در کتاب خود عکسی از آن حضرت کشیده که قرآنی در دست دارد و در حال ورق زدن آن است. او در زیر آن عکس، نوشته است: «چون از این بزرگوار معجزه می‌خواستند در پاسخ به آنان می‌گفت: اختیار معجزه در دست من نیست و این نعمت به من عنایت نشده است.»پاسخ دوم :
با مراجعه به آیات استناد شده توسط مخالفان در می‌یابیم که این آیات، مربوط به معجزات درخواستی و پیشنهادی است، نه معجزات اثباتی و ابتدایی. بسیاری از کافران با معجزات و قراین فراوانی که از پیامبر دیده بودند، می‌دانستند که او راست می‌گوید. اما با این حال ایمان نیاوردند و به دنبال یافتن حقیقت نبودند. آنها می‌خواستند از یک سو اعجاز قرآن را نادیده بگیرند و از سوی دیگر با بهانه جویی‌های پی در پی، معجزه را به صورت بازیچه‌ای بی ارزش در آورند. گویا در خواست معجزه یکی از سرگرمی‌های آنان شده بود و هر کدامشان پیشنهادی مسخره آمیز را به پیامبر ارائه می‌دادند.
روشن است که پاسخ گویی به چنین درخواست‌هایی، عاقلانه نیست و همان معجزات گذشته برای آن‌ها کافی می‌باشد.
پاسخ سوم :
کیفیت معجزه از کمیت آن پر اهمیت‌تر است. به نظر شما درست است که معجزه را مثل هندوانه، کیلویی و مثل تخم مرغ دانه‌ای حساب کنیم؟
بر فرض که پیامبر اسلام تنها یک معجزه داشته باشد که مسلما این طور نبوده، اگر ارزش همین یک معجزه بالاتر از همه معجزات پیامبران گذشته باشد، آیا همین یک معجزه کافی نخواهد بود؟
آیا ارزش یک معجزه جاویدان با معجزه‌های فراوانی که محدود به یک زمان کوتاه هستند، قابل مقایسه است؟
مسلما معجزه بزرگی همچون قرآن که ماهیتا متفاوت با همه معجزات انبیاء گذشته است، برای اثبات پیامبری نبی اکرم، کافی است. معجزه‌ای که پس از 1400 سال هر روز که از عمرش می‌گذرد، بر تازگی آن افزوده می‌شود و محتوای ناب آن پدیدارتر می‌گردد. معجزه‌ای که نه دست تحریف به آن گشوده شده و نه کسی توانسته مثل آن را بیاورد.
با مراجعه به آیات استناد شده توسط مخالفان در می‌یابیم که این آیات، مربوط به معجزات درخواستی و پیشنهادی است، نه معجزات اثباتی و ابتدایی. بسیاری از کافران با معجزات و قراین فراوانی که از پیامبر دیده بودند، می‌دانستند که او راست می‌گوید. اما با این حال ایمان نیاوردند و به دنبال یافتن حقیقت نبودندپاسخ چهارم :
صاحبان همه ادیان الهی قبول دارند که معجزه کاری است خارق العاده که با «اذن خداوند» در اختیار پیامبران قرار می‌گیرد. بنابراین فرستادن معجزه با اراده و فرمان خداوند صورت می‌پذیرد و هیچ یک از پیامبران خدا، دخالتی در آن ندارند.
آیات مورد استناد مخالفان نیز در صدد بیان همین نکته است که معجزه تنها با اذن خداوند امکان پذیر است و پیامبر، بشری همچون دیگران است و تنها وظیفه پیام رسانی را بر عهده دارد. بنابراین اگر خداوند صلاح بداند اجازه معجزه را صادر می‌کند. اما اگر آن را به صلاح دین و مردم نداند، اجازه آن را به هیچ پیامبری نخواهد داد.
پاسخ پنجم :
پیامبران گذشته نیزهمیشه به معجزات پیشنهادی دیگران جامه عمل نپوشانده اند. برای نمونه یکی از درخواست‌های قوم بنی اسرائیل از حضرت موسی این بود که خدا را به ما نشان بده. اما ببینیم خداوند در برابر چنین درخواستی چگونه عمل کرده است. قرآن می‌گوید:
اهل کتاب از تو می‌خواهند که کتاب و نوشته‌ای از آسمان به رایشان فرود آوری. آن‌ها از موسی بزرگ‌تر از آن را خواستند و گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان بده!» پس به سزای این ظلم و ستمشان صاعقه آنان را فراگرفت. 6
منبع:
1- سوره عنکبوت, آیه 50.
2- میزان الحق, ص 227.
3- ر.ک : آیت الله سبحانی, منشور جاوید, ج 7, ص 208.
4- برای اطلاع بیشتر می توانید به کتاب مدینة المعاجز نوشته سید هاشم بحرانی مراجعه کنید.
5- سوره روم, آیه 1 تا 3.
6- سوره نساء, آیه 153.
منبع:تبیان
ویرایش وتلخیص:آکاایران


پنج شنبه 92 شهریور 7 , ساعت 8:19 عصر

چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟ - آکا

 

چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟
(نرجس خاتون) مادر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) یکى از ملکه هاى وجاهت وزیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.

نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.


اما ماجرا از این قرار است که:
بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى وامام حسن عسکرى بود و در سامره افتخار همسایگرى حضرت عسکرى را داشت. او گفت که روزى کافور – یکى از خدمتگزاران امام هادى (علیه السلام) – به خانه ام آمد وگفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یارى آن جناب به پا خاستند، ودوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم ومى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند. 


سپس نامه پاکیزه اى به خط وزبان رومى مرقوم فرموده وسر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، وکیسه زردى که در آن 225 اشرفى بود بیرون آورد وفرمود: این کیسه را بگیر وبه بغداد برو، وصبح فلان روز سر پل فرات مى روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود وکمى از جوانان عرب هستند.

 

در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله اى به زبان رومى از پس پرده رقیق ونازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى نالد.


بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى عمل کردم وبه همانجا رفتم وآنچه امام فرموده بود من دیدم ونامه را به آن کنیزک دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد ونگاه (به عمر بن زید) کرد وگفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، وقسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.


من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسلیم کردم وبا کنیزک که خندان وشادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد وبوسید وروى دیدگان ومژگان خود نهاد وبر بدن وصورت خود مالید.


گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است واز نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.


جد من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان وقسیسین نصارى از دودمان حواریین عیسى بن مریم وهفتصد نفر از رجال واشراف وچهار هزار نفر از امرا وفرماندهان وسران لشگر وبزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد واسقفها پیش روى او قرار گرفتند وانجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریخت وپایه هاى تخت درهم شکست.


پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده ورنگ صورت اسقفها دگرگون گشت وبه شدت لرزید. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.

 

جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند ودوباره صلیبها را برافرازند وگفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند وجدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت وپرده‌ها بیفتاد.

 

چگونه نوه مسیحى قیصر روم ، مادر امام زمان شد؟ - آکا

 

همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى وشمعون وصى او وگروهى از حواریین در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند ودر جاى تخت منبرى که نور از آن مى درخشید قرار داد.

 

طولى نکشید که (محمد) (صلى الله علیه وآله وسلم) پیغمبر خاتم وداماد وجانشین او وجمعى از فرزندان او وارد قصر شدند.

حضرت عیسى به استقبال شتافت وبا حضرت (محمد) معانقه کرد وحضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام، ودر این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (علیه السلام) نمود، حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده وگفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.


آنگاه دید که حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفت وخطبه اى بیان فرمود ومرا براى فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسى وحواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم وجدم نقل نکردم وپیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته وپوشیده مى داشتم.


از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (علیه السلام) موج مى زند تا به جایى که از خوراک بازماندم، وکم کم رنجور ولاغر شدم، وبه شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد وهمه از مداواى من عاجز گردیدند، وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم.

 

گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى وقید وبند از آنان بردارى واز زندان آزاد گردانى امید است که عیسى ومادرش مرا شفا دهند.
پدرم درخواست مرا پذیرفت ومن نیز به ظاهر اظهار شفا وبهبودى کردم وکمى غذا خوردم، پدرم خیلى خوشحال شد واز آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.

 

باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به همراهى حضرت مریم وحوریان بهشتى به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجه کرد وفرمود: این بانوى بانوان جهان، ومادر شوهر تو است.


من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم وبسیار گریستم واز این که امام حسن عسکرى (علیه السلام) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى ودر مذهب نصارا زندگى مى کنى، اگر مى خواهى خداوند وعیسى ومریم از تو خشنود باشند ومیل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند ونبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت واین باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.


وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت ومشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.


(بشر بن سلیمان) پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟

گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.


من به فرموده حضرت عمل کردم، وپیش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسیر گرفتند وکار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟


(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟
گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ وسعى بسیارى داشت، وزنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.


(بشر) مى گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (علیه السلام) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را چگونه دیدى؟


گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار ویا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.


عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟


گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.


آنگاه حضرت امام على النقى (علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه السلام) است.
منابع: کتاب غیبت، شیخ طوسى، ص 124 – کشف الحق، خاتون آباى، ص 34.
tebyan-zn.ir

گردآوری دین و اندیشه آکاایران

 برچسب ها: نرجس مادر امام زمان (عج). نرجس خاتون نوه قیصر روم. داستان ازدواج نرجس خاتون با امام حسن عسکری. داستان ازدواج امام حسن عسکرى (ع). زندگینامه بزرگان دین.

پنج شنبه 92 شهریور 7 , ساعت 8:15 عصر
بهشت,جهنم,رفتن به بهشت,به دست آوردن بهشت

سلسه مباحث (کلام امیر کلام)  به شرح و توضیح برخی از سخنان برگزیده علی علیه السلام می پردازد.

اِن الجَنَّة حُفَّت بِالْمَکارِه وَ اِن النّارَ حُفَّت بِالشَّهَوات
همانا، بهشت پیچیده به سختی‌ها و ناخوشی‌ها است. و جهنم، پیچیده به خواست‌ها و هوس‌هاست

 دشواری‌ها و خواستن‌ها
حیات جاودان و سعادت ابدی انسان، در عالَم آخرت تحقق‌ می‌یابد. زندگی دنیوی، آخرین منزل انسان نمی‌تواند باشد و هر که آینده نگر است، باید به عالَم پس از مرگ بیاندیشد و برای آن، چاره‌ای بسازد.

آیا به دست آوردن بهشت و سعادت جاودان، می‌تواند با کسب لذات دنیوی و تامین شهوات و خواست‌های مادی، جمع شود یا نه؟

علی علیه‌السلام از قول پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پاسخ این پرسش را مطرح می‌کنند که ایشان می‌فرمودند:

« بهشت پیچیده با ناخوشی‌ها است و جهنم، پیچیده به شهوات است.»

علی علیه‌السلام می‌فرمایند که هیچ اطاعتی از خداوند نیست مگر اینکه در کراهت، ناخرسندی و ناخوشنودی انسان انجام می‌شود و هیچ معصیت و سرپیچی از امر خدا نیست که در شهوت و ارضای امیال و هوس‌های انسان انجام می‌گیرد. آری! عزم راسخ داشتن، کمر همت بستن و برای رسیدن به هدف‌ و آرمان به راه افتادن و پیمودن مسیر، با تن پروری، لذت گرایی قابل جمع نیست!

نه تنها برای پیمودن راه‌ سعادت جاودان، صرف نظر کردن از لذت گرایی و هوس بازی، شرط ضروری موفقیت است، بلکه انسان برای رسیدن به اهداف‌ برتر در همین زندگی محدود مادّی، باید از لذت‌ها و راحتی‌ها چشم بپوشد و با عزم راسخ به دنبال هدف‌ برتر و والاتر باشد. آیا هیچ یک‌ از کسانی را که با تلاش زیاد فراوان توانسته‌اند در تاریخ بشریت اثری جاودان و مفید از خود به جا بگذارند، می‌شناسید که در عین حال، به لذت‌ها و خواست‌های خود هم رسیده باشند؟

اگر برای اهداف‌ دنیوی نیز تلاش و کوشش ضروری است، قطعاً برای شکوفا کردن گرایش‌های معنوی و دست یافتن به کمال جاودان و بی انتهای اخروی، پذیرفتن سختی‌ها و دشواری‌ها اجتناب ناپذیر است.


نباید انتظار داشت که انجام تکالیف‌ الهی و پیمودن راه بهشت، بدون هیچ دشواری و زحمتی باشد و نباید اینگونه تصور کرد که به دنبال شهوات رفتن، می‌تواند همراه با دوزخ و آتش نباشد! البته تنها ملاک‌ و شاخص راه بهشت و دوزخ، دشوار بودن یا آسان بودن کار و راه آن نمی‌باشد و اینگونه نیست که اگر «کار خوب» برای کسی بدون دشواری انجام شد، تاثیر خود را برای سعادت و کمال انسان نداشته باشد و یا اگر رسیدن به شهوت و هوسی برای کسی با دشواری و زحمت حاصل شد، موجب سقوط آن شخص به دوزخ نگردد!

آنچه در کلام علی علیه‌السلام مدّ نظر است، بیان قاعده کلی و عمومی است که با بیان آن، می‌خواهند پیرو راه خود را برای تحمل مشکلات و ترک‌ِ شهوات در راه رسیدن به سعادت و کمال، آماده کنند و این انتظار و توقع را در او اصلاح کنند که گمان نکند رسیدن به آرمان‌ها با تامین شهوات قابل جمع است. البته چون مراتب ایمان و تقوی مختلف‌ است، هر کسی به هر اندازه حاضر باشد از شهوات خود در راه خدا و برای نزدیک‌ شدن به کمال مطلوب، چشم پوشی کند، به همان نسبت به آن خواهد رسید.

نکته مهم
دشواری و سختی راه بهشت، برای کسانی است که در آغاز راه قرار دارند، ولی پس از مدتی که لذت مسیر سعادت را چشیدند و حقیقت لذت‌ها و هوس‌های دنیوی برای آنان روشن شد، نه تنها دشواری راه از بین می‌رود، بلکه پیمودن این راه جز شیرینی و لذّت معنوی ـ که با لذتها و شیرینی‌های مادی قابل قیاس نیست ـ برای آنان در پی ندارد. ترک‌ِ لذت‌های دنیوی و راهیابی به حریم دوست، آنچنان لذتی دارد که قابل توصیف‌ نیست.

بنابراین در ابتدای راه و برای کسانی که تازه می‌خواهند از اهداف‌ محدود دنیوی پا را فراتر نهاده و در مسیرِ سعادت جاودان گام نهند، راه بهشت، پیچیده به مشکلات و ناخوشی هاست و راه دوزخ، همراه با خواستنی‌ها و خوشی‌ها، اما پس از چندی، با چشیدن حقیقت راه سعادت و بازشدن چشم واقع بین که عمق‌ِ شهوات و لایه‌های زیرین هوا پرستی‌ها را می‌بیند، دیگر سختی عبادات رخت برمی‌بندد و لذت حقیقی جایگزین آن می‌شود.


 

منبع:
گردآوری دین و اندیشه آکاایران


چهارشنبه 92 شهریور 6 , ساعت 3:13 عصر

در ذیل به چهار مورد از ویژگى هاى امام و خلیفه پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دیدگاه امام على(علیه السلام) اشاره مى شود (1) :...

عشق به مرگ و شهادت

1. عشق به مرگ و شهادت
از بارزترین خصوصیات امام عارفان، على بن ابیطالب(علیه السلام)، عشق و علاقه شدید آن حضرت به مرگ و بویژه شهادت است. مقام شهادت از رفیع ترین مقاماتى است که اهل معرفت، آن را فوز عظیم و وسیله نظر به وجه الله که غایت آمال عارفان است، مى دانند. در این خصوص آن حضرت مى فرمایند: «والله لابن ابیطالب آنَسُ بالموت من الطفل بِثَدْىِ اُمِهِ»؛ (2) به خدا سوگند انس و علاقه پسر ابوطالب به مرگ بیشتر از انس و علاقه بچه به پستان مادر است.
تأمل در این سخن و تشبیه شدت علاقه آن حضرت به علاقه کودک به پستان مادر نهایت دلبستگى ایشان را به شهادت نشان مى دهد.
در جاى دیگرى حضرت امیر(علیه السلام) مى فرمایند: «ان اکرم الموت القتل! والذى نفس ...»؛ (3) بهترین و ارزشمندترین نوع مرگ، کشته شدن در راه خداست، سوگند به آن کسى که جان على(علیه السلام) در دست قدرت اوست، هزار ضربت شمشیر بر من آسان تر از جان دادن در بسترى است که در غیر طاعت خدا باشد.
باز مى فرمایند: «وَاللهِ لَوْلا رَجائى الشَهادَةَ عند لقائى الْعَدُوَ ...»؛ (4) به خدا سوگند اگر هنگام ملاقات دشمن به شهادت امید نداشته باشم چنان چه مقدر باشد، هر آینه بر مرکب خود سوار شده از شما دورى مى نمودم.
و در جاى دیگر مى فرمایند: «فقال یا على، اِنَّ امتى سَیفتنونَ من بعدى فقلت: یا رسول الله، اَوَ لَیْسَ قد قُلْتَ لى یَوْم ...»؛ (5) رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمودند: یا على(علیه السلام) به زودى پس از من، امتم به فتنه و تباهکارى گرفتار خواهند شد. پس گفتم: اى رسول الله(صلى الله علیه وآله) آیا نبود که در روز احد آن جا که عده اى از مسلمانان به درجه شهادت نایل آمدند، کشته شدن در راه خدا از من باز داشته شد و کشته نشدنم و ـ زندگى ـ بر من دشوار گردید و غمگین بودم، به من فرمودى مژده باد ترا که بعد از این کشته خواهى شد؟ پس به من فرمود: آنچه بیان کردى درست است. هنگام شهادت شکیبایى تو چگونه خواهد بود؟ گفتم: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) این کار صبر نمى خواهد بلکه جاى مژده و سپاسگزارى دارد.
نهج البلاغه: من شما را بر طاعت و کار خیرى تشویق و ترغیب نمى کنم مگر این که خودم به آن پیشى مى گیریم و شما را از معصیتى باز نمى دارم مگر این که قبل از شما خودم از آن عمل باز مى ایستم
یعنى کشته شدن در راه خدا براى من بزرگ ترین نعمت و بخشش الهى است.
در جاى دیگر نیز مى فرمایند: «و اِنى اِلى لقاءِالله لَمُشْتاقٌ»؛ (6) من به ملاقات خدا مشتاق هستم.
این منطق و نگاه على(علیه السلام)به مسأله مرگ و شهادت است. و در نهایت هم آن حضرت (علیه السلام) به این آرزوى دیرین خود رسید و در محراب عبادت و مسجد کوفه به دست یکى از خوارج شهادت نصیب او گردید.

2 . عمل پیش از گفتن
یکى از مسایل مهم در باب دیندارى، عمل صالح است. عمل نتیجه علم است و علم بى عمل مثل درخت بى ثمر است. قرآن کریم مى فرماید: (یا ایهاالذین آمنوا لم تقولون ...)؛ (7) چرا به حرف هایى که مى زنید عمل نمى کنید این که سخنى بگویید و بدان عمل نکنید، دشمنى خداوند به آن بزرگ است.
ادعاى بى عمل در آیات دیگرى و روایات زیادى از اهل بیت عصمت نهى شده است. در این میدان حضرت على(علیه السلام) الگویى ستودنى است که به آن چه مى فرمود عمل مى کرد. ایشان در یکى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمایند: «یا ایهاالناس اِنّى وَاللهِ ما اَحَثُّکُمْ على طاعه ...»؛ (8) من شما را بر طاعت و کار خیرى تشویق و ترغیب نمى کنم مگر این که خودم به آن پیشى مى گیریم و شما را از معصیتى باز نمى دارم مگر این که قبل از شما خودم از آن عمل باز مى ایستم.
و باز در خطبه دیگرى مى فرمایند: «لعن الله الآمرین بالمعروف التارکین له والناهین عن المنکر العاملین به»؛ (9) خدا لعنت کند کسانى که دیگران را به معروف و کارهاى خوب دعوت مى کنند ولى خود آن را به جا نمى آورند و کسانى که از کارهاى زشت مردم را باز مى دارند ولى خودشان آن را انجام مى دهند.
و نیز مى فرمایند: «قد اَرْعَدوُا و اَبْرَقُوا و ...»؛ (10) طلحه و زبیر مانند رعد صدا کردند و ترسانیدند و مثل برق درخشیدند و از جا بر آمدند؛ با این جوش و خروش، در آخر کار ناتوان بودند ولى ما صدا نمى کنیم و نمى ترسانیم تا موقع عمل ـ گفتار ما همراه با عمل است ـ و تا نباریم سیل جارى نمى کنیم.

3 . حراست از مصالح اسلام و مسلمانان
شاید براى برخى که با نهج البلاغه آشنایى کامل ندارند، عبارت بنیانگذار وحدت براى امام على باور نکردنى باشد اما با نگرشى به این کتاب، این حقیقت به روشنى آشکار مى شود.
امام على(علیه السلام) گاهى به حق غصب شده خویش نظر مى کند اما زمانى که مصالح اسلام و جامعه اسلامى به میان مى آید به وحدت دعوت مى کند. آن حضرت خطاب به ابوموسى اشعرى مى فرماید: «ولیس رَجلٌ، فَاعْلَمْ، اَحْرَصَ على...»؛ (11) بدان که هیچ مردى علاقه مندتر و حریص تر از من به اتحاد و الفت امت محمد(صلى الله علیه وآله) نیست و در این کار ثواب نیکو و بازگشت نیک را طلب مى کنم.
و یا مى فرمایند: «وَالله لاَُسْلِمَنَّ ما سَلِمَتْ امورُ المسلمین و لم یکن جَوْرٌ اِلاّ عَلىَّ خاصة»؛ (12) مادامى که امور مسلمانان منظم بوده و فتنه و فسادى نباشد و مادامى که فقط بر من ظلم روا شود نه بر دیگران ـ براى حفظ وحدت جامعه ـ خلافت را در دست دیگران رها مى کنم.
وقتى که یک نفر یهودى به مسلمانان طعنه مى زند که هنوز پیامبرشان را دفن نکرده دچار اختلاف شدند امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «انما اِخْتَلَفْنا عنه لا فیه و لکنکم ما جَفَّتْ اَرْجُلُکُمْ ...»؛ (13) اختلاف ما درباره جانشین او بود نه خود او، ولى شما یهودیان هنوز پاهایتان بعد از غرق شدن فرعون و نجات بنى اسراییل از رود نیل ـ از آب دریا ـ خشک نشده بود که به پیامبران گفتید این بت پرستان خدایانى دارند براى ما خدایى قرار بده.
نهج البلاغه: پس از حمد و ستایش پروردگار، اى مردم! من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کارى را نداشت؛ آن گاه که امواج سیاهى ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید. پس از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید

4 . نابودکننده فتنه ها
آن حضرت در خطبه 93 مى فرماید: «... اَمَّا بَعْدَ حَمْدِاللهِ وَ الثَّناءِ عَلَیْهِ اَیُّهَا النّاسُ فَاِنّى فَقَأتُ عَیْنَ الْفِتْنَةِ وَ...»؛ پس از حمد و ستایش پروردگار، اى مردم! من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کارى را نداشت؛ آن گاه که امواج سیاهى ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید. پس از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید. سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، نمى پرسید از چیزى که میان شما تا روز قیامت مى گذرد و نه از گروهى که صد نفر را هدایت یا گمراه مى سازد، جز آن که شما را آگاه مى سازم و پاسخ مى دهم، و از آن که مردم را بدان مى خواند و آن که رهبریشان مى کند و آن که آنان را مى راند و آن جا که فرود مى آیند و آن جا که بارگشایند و آن که از آنها کشته شود و آن که بمیرد، خبر مى دهم. آن روز که مرا از دست دادید و نگرانى ها و مشکلات بر شما باریدن گرفت، بسیارى از پرسش کنندگان به حیرت فرو رفته مى گویند: سرانجام چه خواهد شد؟ که گروه بسیارى از پرسش کنندگان از پاسخ دادن فرو مانند... ما اهل بیت پیامبر(صلى الله علیه وآله) از آن فتنه ها در امانیم... .
پی نوشت:
1. به یادآورى است که برخى از ویژگى ها مخصوص على(ع) است، البته بسیارى از آنها سایر اهل بیت (علیهم السلام) را نیز در بر مى گیرد.
2. نهج البلاغه، خطبه 5، بخش 3.
3. همان، خطبه 123، بخش 3 .
4. همان، خطبه 119، بخش 4 ـ 5.
5. همان، خطبه 156، بخش 11 ـ 13.
6. همان، نامه 62، بخش 8.
7. سوره صف، آیات 2 ـ 3.
8. نهج البلاغه، خطبه 175، بخش 6.
9. همان، خطبه 129، بخش 8.
10. همان، خطبه 9، بخش 1 .
11. همان، نامه 78، بخش 3.
12. همان، خطبه 74، بخش 1.
13 همان، حکمت 317.


چهارشنبه 92 مرداد 30 , ساعت 10:6 عصر


روزی روزگاری پسر فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی به دست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه برایش باقیمانده است و این درحالی بود که به شدت احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوانی در را باز کرد.پسرک با دیدن او دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با آهستگی شیر را سر کشید و گفت : "چقدر باید به شما بپردازم؟ "
دختر پاسخ داد: " هیچ.مادر به ما آموخته که در برابر خوبی به دیگران چیزی دریافت نکنیم. "
پسرک گفت: " پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم "
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد.پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز شدند و او را برای ادامه معالجات به بیمارستانی مجهز فرستادند.
"دکتر هوارد کلی "، برای بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد.هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید.بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد.لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد.در اولین نگاه اورا شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، زن بهبود یافت.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود.به درخواست دکتر هزینه درمان زن برای تائید نزد او برده شد.گوشه صورتحساب چیزی نوشت.آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال کرد.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت.مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.آهسته آن را خواند:
"بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است "
آیا پاداش نیکی به جز نیکی است ؟


<   <<   96   97   98   99   100   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه