می خواستم جای مخصوصی برای آبپاشی که توی فصل تابستون به خاطر گرما زدگی ازش استفاده می کنم روی موتورم تعبیه کنم. رفتم درِ مغازه جوشکاری. گفت برو پایین تر از اون آهن فروشیِ بزرگ حدود سی سانتیمتر لوله بخر، طوری که آب پاش داخل این لوله بره. با نصب این لوله به بدنه ی موتور سه چرخ مشکلت حل می شه.
با اکراه رفتم دم آهن فروشی. تریلی 18 چرخی در حال بار زدن میلگرد بود. مُرَدد بودم بگم سی سانتیمتر لوله می خوام؟ شاید بهم بگن عمو، برو بزار کاسبی مون رو بکنیم. سی سانتیمتر لوله!؟. دل رو زدم به دریا گفتم علی الله، فوقش محل مون نمیذارن و شایدم بهم می خندن. طور دیگه ای که نمی شه. رفتم در دفترش. شاگردش اومد گفت امری داشتید؟ ماجرا را براش گفتم. گفت باید یه تسمه پیدا کنیم؛ خمش کنیم و... من براش توضیح دادم با تسمه نمی شه، چون ممکنه توی دست اندازها آب پاش بالا و پایین بپره و بیفته. در حال گفتگو بودیم که خود صاحب آهن فروشی از پشت میزش بلند شد و اومد پیشم. جوانی بود که حدود 35 سال سن داشت. قضیه را براش گفتم. گفت: گرفتم. رفت لوله ی مورد نظر را پیدا کرد. با حوصله برید. با سنگ پرس اونو پرداخت کرد و تحویلم داد. خیلی عذر خواهی کرد که دستگاه جوش دم دست نداره که بتونه اونو برام جوش بده.
ادامه مطلب را از اینجا بخوان