سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
یکشنبه 91 مرداد 8 , ساعت 3:25 صبح

 

داستان رد شمس

و از حوادث سال هفتم و به دنبال جنگ خیبر (1) داستان رد شمس است که فضیلت بزرگ دیگرى را براى على (ع) در بردارد و ما آن را از روى کتابهاى اهل سنت براى شما نقل مى‏کنیم.

شبلنجى در کتاب نور الابصار (ص 28) در معجزات رسول خدا (ص) آورده است‏که رسول خدا در«صهباء»از اراضى خیبر نماز خواند،آن گاه على را به دنبال کارى فرستاد و خود آن حضرت نماز عصر را خواند (و على نماز نخوانده بود،همین که على برگشت) رسول خدا سرش را در دامان على گذارد و حرکت نداد تا خورشید غروب کرد،سپس رسول خدا فرمود:

«اللهم ان عبدک علیا احتبس نفسه على نبیه فرد شرقها»

[خدایا بنده تو على،خود را براى پیغمبرش نگه داشته تابش خورشید را بر او باز گردان‏]

در این وقت خورشید بازگشت تا جایى که بر کوهها بالا آمده،پس على برخواسته وضو گرفت و نماز عصر را خواند و خورشید دوباره غروب کرد. (2)

در حدیث دیگرى که از علامه طحاوى در کتاب مشکل الآثار (ج 2،ص 8،ج 4،ص 388) نقل شده،این گونه است که اسماء گوید:به رسول خدا وحى شد و سرش در دامان على بود و على (ع) نماز نخواند تا آنکه خورشید غروب کرد (3) رسول خدا به على فرمود:اى على نماز خوانده‏اى؟عرض کرد:نه،رسول خدا دعا کرده گفت:

«اللهم انه کان فى طاعتک و طاعة رسولک فاردد علیه الشمس»

[خدایا براستى که او در راه اطاعت تو و فرمانبردارى پیغمبر تو بوده است،پس خورشید را براى او باز گردان.]

اسماء گوید:خورشید را دیده بودم که غروب کرد،ولى مشاهده کردم که دوباره طلوع نمود. (4) و بدین مضمون بیش از سى نفر از علماى اهل سنت این داستان را با مختصر اختلافى از اسماء بنت عمیس روایت کرده‏اند،مانند اخطب خوارزم،گنجى شافعى،ابن جوزى،محب الدین طبرى،ذهبى و دیگران. (5)

در برخى از روایات داستان«رد شمس»براى على (ع) از حسین بن على (ع) روایت‏شده که در سرزمین بابل و پس از جنگ نهروان خورشید براى آن حضرت برگشت و نماز عصر را خواند (6) و از روى هم رفته روایات استفاده مى‏شود که داستان مزبور چند بار اتفاق افتاده.

مرحوم سید اسماعیل طبرسى داستان«رد شمس»را در کتاب کفایة الموحدین (ج 2،صص 414ـ410) به تفصیل نقل کرده و فرموده است:این مطلب از معجزات باهره و قضایاى مشهوره آن افضل اتقیا و سرور اولیاست که مؤالف و مخالف آن را بکرات نقل نموده‏اند و علماى عامه قریب به سى روایت در این باب ذکر کرده‏اند.

سپس گوید:و چهار مرتبه رد شمس از براى حضرت امیر المؤمنین (ع) شده است و علماى عامه تعدد رد شمس را قبول نموده‏اند و بعضى از اکابر،شانزده مرتبه رد شمس را براى آن حضرت نقل نموده‏اند...

جالب اینجاست که ابن حجر عسقلانى با شدت تعصبى که در مذهب خود دارد و هر که با کتابهاى او آشنایى داشته این مطلب را بخوبى مى‏داند،داستان«رد شمس»را در کتاب الصواعق المحرقة (7) در زمره کرامات باهره امیر المؤمنین (ع) نقل کرده و آن را تصحیح نموده و به دنبال آن بحث فقهى این مسئله را عنوان کرده که آیا نماز در چنین صورتى اداء است یا قضا...

سپس به دنبال آن داستانى از ابن جوزى نقل کرده که گفته است:

در اینجا حکایت عجیبى است که جمعى از مشایخ و بزرگان ما در عراق نقل کرده‏اند که هنگام عصرى بود که ابو منصور مظفر بن اردشیر عبادى واعظ،در محله ناجیه بر فراز منبر نشسته بود و مشغول ذکر فضایل اهل بیت و نقل داستان«رد شمس»بود و با بیان شیوا و سحر آمیز خود دلها را به خود جذب کرده بود که ناگاه ابر سیاه و غلیظى قسمت مغرب را پوشانده و خورشید را از نظرها پنهان نمود و چندان طول کشید و هوا تاریک شد که مردم گمان کردند خورشید غروب کرده،در این وقت ابو منصور واعظ روى منبر ایستاد و با دست خود به سوى خورشید اشاره کرد و گفت:

لا تغربى یا شمس حتى ینتهى‏ 
مدحى لآل المصطفى و لنجله‏ 
و اثنى عنانک إن أردت ثنائهم‏ 
أنسیت أن کان الوقوف لاجله‏ 
إن کان للمولى وقوفک فلیکن‏ 
هذا الوقوف لخیله و لرجله

[اى خورشید غروب نکن تا مدح من درباره اهل بیت پیغمبر و فرزندان او پایان یابد،و عنان خود باز گردان اگر بیان ثناى آنها را خواهى،آیا فراموش کرده‏اى توقف خود را براى پیغمبر؟اگر براى مولى توقف کردى و ایستادى براى بستگان و نزدیکان او نیز باید بایستى!]

راویان مزبور گفته‏اند:در این وقت ناگهان دیدند ابرها به یک سو رفت و خورشید بیرون آمد .

جالبتر اینکه این آقایان که در بازگشت خورشید به دعاى بزرگترین پیامبر الهى و خاتم انبیا و سید اوصیا با این همه روایات تردید کرده‏اند،توقف خورشید و بازگشت آن را براى افراد عادى و اقطاب خود چون اسماعیل بن محمد حضرمى جایز دانسته و در اثبات آن به داستان سرایى پرداخته‏اند و آن را از کرامات وى به حساب آورده‏اند و هیچ گونه تردیدى در آن به خود راه نداده‏اند.

علامه امینى در کتاب شریف الغدیر (ج 5،ص 23) از سبکى و یافعى،ابن حجر،صاحب شذرات الذهب و دیگران این کرامت را نقل کرده و متن آن را که از سبکى در کتاب طبقات الشافعین (ج 5،ص 51) نقل کرده،چنین است که گوید:روزى حضرمى در سفر بود و به خادم گفت:به خورشید بگو توقف کند تا ما به منزل برسیم و وى در آن وقت در جاى دوى بود و خورشید نزدیک بود غروب کند .

خادم رو به خورشید کرده گفت:فقیه اسماعیل به تو گفته است:بایست.خورشید ایستاد تا حضرمى به منزل خود رسید،آن گاه رو به خادم خود کرده گفت:

آیا این محبوس (یعنى خورشید) را آزاد نمى‏کنى؟پس خادم به خورشید دستور داد تا غروب کند و ناگهان تاریکى شب همه جا را فرا گرفت.

و به دنبال آن اشعارى نیز از یافعى و دیگران در این باره نقل مى‏کند و در پایان مى‏فرماید :نتیجه‏اى که از این داستان به دست مى‏آید این است که در نزد این آقایان،اسماعیل حضرمى در پیشگاه خداى تعالى از پیامبر اعظم و وصى آن حضرت یعنى امیر مؤمنان برتر است،زیرا بازگشت خورشید در آنجا به دعاى پیامبر خدا و على بود،ولى در اینجا اسماعیل حضرمى به خادم خود امر مى‏کند خورشید را نگاه دارد و سپس دستور آزادى خورشید زندانى را به او مى‏دهد!

و بالجمله داستان«رد شمس»به همان گونه که ذکر شد در زیاده از سى کتاب از کتابهاى اهل سنت نقل شده و بلکه جمعى از ایشان مانند سیوطى و ابو الفتح موصلى و ابو القاسم حسکانى در این باره کتابهاى جداگانه‏اى نوشته و آن را به اثبات رسانده‏اند و براى اطلاع بیشتر مى‏توانید به کتاب شریف الغدیر (ج 3،صص 141ـ126) مراجعه نمایید.

پى‏نوشتها:

1.و در برخى از روایات آمده که در همان اراضى خیبر و هنگام تقسیم غنایم خیبر اتفاق افتاد .مانند حدیث طیرانى.همان،ج 5،ص .532

2.الغدیر،ج 3،ص .140

3.یعنى وحى طول کشید و على (ع) نیز نخواست سر آن حضرت را بر زمین بگذارد و به احترام آن حضرت نشست و نماز عصر او قضا شد.

4.احقاق الحق،ج 5،ص .522

5.براى اطلاع بیشتر به همان،ص 522 به بعد مراجعه فرمایید.

6.همان،صص 539ـ .538

7.الصواعق المحرقه،ص .126

زندگانى امیرالمؤمنین علیه السلام ص 120

سیدهاشم رسولى محلاتى



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه