سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شنبه 91 تیر 10 , ساعت 9:44 عصر

ح در جامعه اى مى زیست که دلها در آن تیره و فساد چیره و بت پرستى رایج و ستم و بهره گیرى و استثمار، متداول بود. ثروتمندان در فساد خویش ‍ غوطه ور بودند و ناتوانان و مسکینان ، در جان کندنى سخت ، روزگار مى گذرانیدند! خداوند به نوح فرمان داد که به پیامبرى ، این مردم را هدایت کند. نوح ، زبانى فصیح و منطقى قوى و بیانى گرم داشت و سخت بردبار و شکیبا بود.
او، به فرمان خدا، به دعوت و ارشاد پرداخت :
- اى قوم من ، تنها الله را بپرستید. چرا غیر او را به پرستش مى گیرید؟ اگر ایمان نیاورید، من بر شما از شکنجه روزى سخت هراسانم .
او همچنان به دعوت خود ادامه مى داد و در این راه ، با امیدوارى و تحمل بسیار، با سختیها و ناملایمات روبه رو مى شد و از فصاحت و بلاغت خویش در راه ابلاغ رسالت خود سود مى برد.
در این میان ، برخى مسکینان و مستضعفان ، رفته رفته به سخنان او مایل شدند و دعوت او را اجابت کردند. اما ثروت اندوزان و دنیا پرستان که زمزمه هاى توحیدى نوح را خطرى براى منافع خود تلقى مى کردند، عناد و مقاومت ورزیدند و ظلمت گمراهى را بر نور هدایت رجحان نهادند و از این بالاتر، نوح و پیروانش را به باد استهزا گرفتند:
- ما تو را جز بشرى مانند خود نمى بینیم و جز پست ترین مردمان به تو نمى گروند. تو و پیروانت را هیچ برترى بر ما نیست و جز مشتى دروغگو نیستید.
در برابر مقاومت آنان ، نوح ایستادگى مى کرد و به یاران و پیروان خود تشکل مى داد.
نوح براى گذران زندگى خویش ، نجارى مى کرد و در همان حال ، در ابلاغ رسالت خود، از شما مزدى نمى خواهم ، مزد مرا تنها خداوند مى دهد. نیز نمى گویم فرشته ام تا بگویید: تو جز بشرى مانند من نیستى . ادعاى علم غیب هم نکرده ام تا مرا تکذیب کنید. من تنها شما را به خداوند یکتا، به نیکى و پاکى و اخلاق ، فرا مى خوانم . پس چرا ایمان نمى آورید، چرا بر نادانى خود اصرار مى ورزید؟
آنان گستاخانه و بى پروا، پاسخ مى دادند:
- اگر چنان که مى گویى ، خواهان رستگارى و هدایت مایى ، این مردمان پست و پیروان دون را از خود دور کن . ما نمى توانیم یاران و همعقیده آنان باشیم .
- چرا از من مى خواهید با یاران مؤ من خویش ترک مراوده کنم ؟ من کسى نیستم که این مؤ منان را از خود برانم .
نوح ، سالها و سالها، با تحمل همه مصائب و ریشخندها و آزارها، به نشر دعوت و تبلیغ پرداخت . تا اینکه سرانجام ، آن مردم گمراه ، به یکباره امید نوح را به یاس مبدل کردند و آن پیامبر خدا را بر سر راهى بدون بازگشت قرار دادند:
- اى نوح ، دیگر بس کن و از این بحث و جدال مکرر خود با ما دست بدار. مگر نمى گویى که اگر ما ایمان نیاوریم دچار عذاب الهى خواهیم شد؟ اکنون کجاست آن عذاب الهى که وعده مى دادى ؟
وقتى بى شرمى را به نهایت رساندند و آن پیامبر بردبار الهى از خود ناامید کردند، نوح ، قوم خویش را نفرین کرد:
- پروردگارا، از این کافران یک نفر بر زمین مگذار!
خداوند امر فرمود تا نوح به کمک یاران اندکش ، کشتى بسازد. نوح نقطه اى را بر خشکى و دور از دریا انتخاب کرد و از تنه درختان ، با زحمت بسیار، تخته هایى فراهم آورد و با ابزار ابتدایى روزگار خود، ساختن کشتى را آغاز کرد.
از همان آغاز، تمسخرها و ریشخندها شروع شد. هر روز دسته اى از کافران مى آمدند و او و یارانش را که سخت سرگرم کار بودند، به باد استهزا مى گرفتند:
- اى نوح ، بهتر نبود فکر یک دریا هم در همین نزدیکیها مى کردى ؟ آخر کدام دیوانه اى در خشکى و دور از دریا یک کشتى به این بزرگى مى سازد؟
- لابد گاوهایى کرایه کرده است که این کشتى را به دریا خواهند برد!
- شاید هم دریا را به اینجا خواهد آورد!
حتى فرزند خود او که جذب جامعه کافران شده بود، در مسخره کردن پدر، با آنها همراه بود. اما نوح ، بردبار و استوار، به این یاوه گوییها و هرزه دارییها اعتنا نمى کرد و به کار خود ادامه مى داد.
سرانجام ، کار ساختن کشتى بزرگ به پایان آمد و از جانب خداوند به نوح فرمان رسید که اینک با خانواده خویش و همه گرویدگان و مومنان به کشتى درآى و از هر حیوانى یک جفت (نر و ماده ) با خود ببر، که لحظه عذاب ما در رسیده است .
نخست از تنورى در خانه یکى از مومنان ، آب فرا جوشید و همه مومنان به فرمان نوح به کشتى در آمدند. آنگاه هوا تیره و تار شد و طوفانى سهمگین برخاست و بارانى سیل آسا و تند در گرفت و آب بر سطح زمین جریان یافت و کم کم بالا ایستاد و کشتى اندک تکان خورد…
وحشت همگان را فرا گرفت ؛ هر کس سراسیمه به سویى مى گریخت . کم کم موج ها انبوه شد و هنگامه اى برخاست .
نوح که از کشتى مى نگریست و تسبیح خدا مى گفت ، فرزند خویش را دید که از امواج به بلندى ها مى گریخت . فریاد برآورد:
- پسر گمراه که هنوز گریبان از طوفان غرور نرهانیده بود، به پاسخ بانگ برداشت :
- مرا به کشتى تو حاجتى نیست ، بر ستیغ کوهى فرا خواهم رفت و از غرق شدن در امان خواهم ماند.
اما در همان هنگام امواج بالاتر آمد و آب ، کشتى را بر سر گرفت و هر چه جز کشتى به زیر آب رفت . نوح که خود شاهد غرق شدن پسر بود، سخت دلتنگ شد و از روى مهر پدرى ، گله آغاز کرد:
- خداوندا، تو خود وعده داده بودى که مرا و خانواده ام را از عذاب در امان نگه دارى . اینک این فرزند من است که غرق مى شود.
خداوند فرمود:
- اى نوح ، او دیگر از خاندان تو نیست و عملى نا صالح است . او با بدان پیوست و خاندان نبوتش گم شد. زنهار بر آنچه که ژرفاى آن از تو پوشیده است ، درنگ مکن و خود را در گروه جاهلان میفکن . ما تنها به نجات مومنان وعده داده بودیم .
نوح بى درنگ از خداوند پوزش خواست و هم به او پناه برد:
- پروردگارا، به درگاه تو پناه مى آورم و از اینکه چیزى را درخواست مى کنم که نمى دانم ، پوزش مى طلبم ؛ اگر بر من رحمت نیاورى ، از زیانکاران خواهم بود.
فرداى آن روز، هنگامى که سر نشینان کشتى سر از خواب برداشتند و بر عرشه ، فراز آمدند؛ طوفان فرو نشسته بود و کشتى در زیر پرتو آفتابى زرین ، بر امواج آرام و آبى و شفاف ، غوطه مى خورد و آهسته آهسته با نوازش نسیم پیش مى رفت .
مدتى بعد آبها نیز در دل زمین فرو رفت و کشتى سالم همراه سرنشینان خود بر فلات کوه جودى نشست . نوح و دیگر یاران او دوباره قدم به خاک نهادند: حیوانات غیر اهلى را در بیابان یله کردند و همگان ، با همگنان ، زندگى تازه اى را بر روى زمین آغاز کردند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه