کم کم تعطیلات تابستانی ام ذر لندن رو به پایان است. معمولا تابستان ها فرصتی است تا درباره موضوعی که برایم جنبه ذوقی دارد و سفارشی نیست مقاله یا کتابی بنویسم. در تابستان امسال هم متن طولانی (کتابچه ای] با عنوان «مدرسه و مدرنیته: مردم نگاری تجارب دانش آموزی مدرسه روستایی» نوشتم. این متن که سی هزار کلمه است بررسی است که مقدمه آن را در اینجا می گذارم و انشاء الله بعد از انتشار آن را به صورت کامل در اینجا خواهم گذاشت. این متن در کتابی با عنوان «چالش های فرهنگی آموزش و علوم انسانی» منتشر خواهد شد.
در این بررسی می خواهم از زاویه دید مردم نگارانه با تکیه بر تجربه های زیسته و خاطراتم از دوران تحصیل مدرسه، تحلیل و توصیفی از مدرسه روستایی در ایران ارائه کنم و نقش و کارکردهای فرهنگی مدارس روستایی در زمینه تأثیرگذاری بر شکل گیری و گسترش شیوه زندگی مدرن یا تجدد در روستا را توضیح دهم و چالش ها و دستاوردهای این مدارس را بیان نمایم. در این کار علاوه بر تجربیاتم همچنین به منابع متعدد و تحقیقات موجود مراجعه و استناد کرده ام. این بررسی از چهار بخش کلی و یک نتیجه گیری در پایان آن تشکیل شده است. در بخش نخست، رویکرد، فضای مفهومی و نظری و روش شناختی ام را توضیح می دهم و در آن رابطه میان مدرسه و مدرنیته را تحلیل می نمایم. خلاصه بحثم در این بخش این است که مدرسه روستایی در سطح خرد یا فردی به شکل دادن نوعی «مدرنیته فردی»[1]یعنی شکل دادن و درونی سازی مجموعه ای از ارزش ها، باورها و شیوه زندگی امروزی یا مدرن کمک می کند. اگرچه نشان می دهم که مدرسه روستایی در عین حال در این راه با چالش ها و موانعی نیز روبرو بود و برای کمک به توسعه تجدد یا امروزی کردن ذهن و زندگی روستاییان، محدودیت ها و ناکامی های زیادی داشت. در این دیدگاه نشان می دهم که مدرسه محیطی برای تجربه های فرهنگی متفاوت برای نسل امروز فرزندان روستا بود. در دومین بخش این مطالعه، به توصیف و تحلیل روستای مصلح آباد و «بستر اجتماعی»[2] آن می پردازم. مصلح آباد جایی است که در آن درس خوانده ام و این بررسی با تکیه بر مطالعه مدرسه و دانش آموزان آن تحریر می شود. بخش سوم، که بدنه اصلی بررسی حاضر است، به بیان و تحلیل تجربه هایم از دوران مدرسه با هدف بیان تأثیرات و کارکردهای مدرسه در جهت نوسازی و خلق و درونی سازی تجدد می پردازم. این بخش توصیف "خودزندگینامه" یا خودنوشت[3] ای است از "تجربه های زیسته" دوران مدرسه، توصیف و تحلیل ارزش ها، باورها، هنجارها و شیوه زندگی مدرن که مدرسه به بچه های روستایی ارائه می کند. بخش چهارم به چالش های مدرسه در راه نوسازی و مدرن سازی اختصاص دارد. در این بخش به تحلیل انتقادی مدرسه و مشکلات آن در مسیر تحقق کارکردهایش پرداخته ام. پایان بخش این بررسی نیز نتیجه بحث خواهد بود و در آن خلاصه ای از مباحث ارائه شده و صورت بندی مجدد پرسش اصلی این بررسی و پاسخ آن مطرح می شود. این بررسی را براساس ساختار مرسوم بررسی ها و مقالات علمی پژوهشی سازمان داده ام، اما می توان آن را به شیوه یک زندگینامه خودنوشت معمولی نیز مطالعه کرد. در این صورت توصیه می کنم از بخش سوم خواندن آن شروع شود. مقدمهروزهای خوش "دوران مدرسه" همیشه و برای همه با خاطرات و خطراتی همراه اند. دوران مدرسه، دورانی که انسان های پیش از ما هرگز آن را تجربه نمی کردند، دوران پر هیجان ترین و حساس ترین لحظه های رشد جسمی و روحی انسان است. بزرگ شدن، به بلوغ رسیدن، آشنایی و کشف جهان هستی، زیستن دائمی در کنار خانواده و والدین، لذت بردن پیوسته، بازی کردن، فارغ بودن از مسوولیت های گوناگون زندگی و آموختن مهارت های اولیه زندگی، پاره هایی از تجربه های لذت بخش و تأثیرگذار این دوره زندگی هستند. از اینرو، دوران کودکی و نوجوانی آدمی که امروز این دوران نه تنها با خانواده بلکه با مدرسه هم عجین شده است، دوران سرنوشت ساز و به یاد ماندنی انسان معاصر می باشد. با توجه به اهمیت و حساسیت این دوران است که هر قدر که از سن ما می گذرد و با آن "روزهای مدرسه" فاصله می گیریم، احساسی نوستالژیک نسبت به آن روزها پیدا می کنیم. این احساس برای افرادی مانند نگارنده این سطور، که دوران مدرسه اش را در روستا گذرانده و سپس روستای زادگاهش را برای همیشه وداع گفته و ساکن شهر شده است، معمولا با تداعی نه تنها خاطراتی از مدرسه بلکه تداعی خاطراتی از محیط روستایی نیز همراه می باشد، محیطی که به شدت در دهه های اخیر دگرگون شده و با گذشته اش فاصله ها پیدا کرده است. من و امثال من هم با مدرسه و دوران کودکی و هم با روستا فاصله می گیریم، فاصله ای فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی. این فاصله گرفتن از گذشته،"فرصت بازاندیشی" را نیز در ما ممکن می سازد زیرا اکنون از درون وضعیت پیشین بیرون آمده ایم و می توانیم به گذشته و متعلقات آن به مثابه "سوژه" نگاه و در آن تأمل کنیم. این تأمل و بازاندیشی درباره دوران مدرسه و روستا، چیزی بیش از دغدغه شخصی یا صرفا پاسخی به آن احساس نوستالژیک یا "غم غربت" ناشی از دوری با گذشته های تلخ و شیرین است. روستا و مدرسه روستایی، "مسئله ای ملی" و مهم برای جامعه امروز ایران است. به رغم همه تحولات اقتصادی و اجتماعی رخ داده در ایران و روستاهای آن، روستاها هنوز تغییر هویت نداده اند و مانند گذشته خود همچنان ده یا روستا هستند و سهم مهمی در تولید کشاورزی و دامپروری کشور را بر عهده دارند؛ و با وجود اینکه روستاها در ایران در حاشیه جامعه شهرنشین و صنعتی شده امروز قرار دارند اما همچنان بیش از بیست و دو و نیم میلیون نفر جمعیت (براساس سرشماری جمعیت در سال 1385) این سرزمین را در خود جای داده اند؛ و اکنون دهها هزار مدرسه روستایی در سراسر کشور وجود دارد و لاجرم باید این مدارس موجود باشند تا این جمعیت را آموزش دهند و آنها را برای زندگی بهتر آماده سازند. از اینرو معتقدم مدارس روستایی اهمیتی بیش از دغدغه ای شخصی نگارنده این سطور دارند. و البته فارغ از جنبه های اجتماعی و ملی که برای اهمیت این موضوع وجود دارد، اندیشیدن و نوشتن در این زمینه و به این سبک و سیاق برای من "ارزش حرفه ای" نیز دارد. برای نگارنده که حرفه ام "انسان شناسی"[4] و "مردم نگاری"[5] است و مهمترین سرمایه حرفه ایم تبدیل همین تجربه های تلخ و شیرین زندگی به دانش علمی و فرهنگی است[6]، همواره این علاقه را داشته ام که روزی درباره دوران مدرسه و تجربه های آن بنویسم، همان طور که درباره خانه پدری و دیگر تجاربم نوشته ام (فاضلی 1387). ترویج و توسعه نوشتن و تحقیق کردن به این سبک و سیاق، در انسان شناسی و مردم نگاری ایران تازگی دارد و می تواند راهی برای تولید دانش در تمام حوزه های علوم انسانی باشد. از این نظر باید توضیح دهم که نوشتن درباره روستا به طورکلی و مدرسه روستایی به طور خاص، برای من نه به منزله انجام کاری در امتداد سنت مطالعات فولکلوریک ایران می باشد، که هدف این نوع مطالعات فولکلوریک عمدتا گردآوری بقایای سنت فرهنگ ایرانی است، و همچنین نه به منظور شناختن «دانش بومی» روستاییان در زمینه کشاورزی و دامپروری می نویسم، بلکه در تمامی نوشته هایم درباره روستاها عمدتا من در پی شناختن تجربه حی و حاضر و زندگی امروز و معاصر روستاییان و تحولات آن می باشم. شناخت تجربه امروز مردم ایران از نظر تجدد، مهمترین دغدغه و "برنامه پژوهشی" من است که اغلب از راه بازنمایی فرهنگ روستایی سعی در نشان دادن این تجربه تجدد هستم. همان طور که گفتم یکی از ابعاد مهم زندگی و تجربه روستاییان معاصر، مدرسه رفتن و تجربه تحصیل کردن است. امری که پدیده ای بسیار مدرن و در عین حال بسیار تأثیرگذار بر زندگی روستاییان بوده است. نهاد مدرسه جدید، نه تنها خود آن طی تاریخ نه چندان طولانی اش بسیار تحول یافته است، بلکه این نهاد مدرن خود یکی از مهمترین عوامل تحول زا و دگرگون کننده روستاهای ایران در قرن حاضر می باشد. نگارنده این سطور این تحول را نه تنها در روستای زادگاهم بلکه در زندگی شخصی ام به عنوان روستازاده تحصیل کرده در مدرسه روستایی تجربه کرده ام. تحولاتی که مدارس در روستاهای ایران ایجاد کرده اند اغلب در این نکته خلاصه شده است که مدارس زمینه مهاجرت روستاییان به شهرها را فراهم نموده اند؛ ولی سایر ابعاد تأثیرات مدرسه بر تجربه و زندگی روستاییان تاکنون به نحو جدی توجه و کاویده نشده است. آنچه درباره تحولات روستایی به زبان فارسی تألیف شده است، عمدتا یا به صورت متون و آثار هنری و ادبی یا در قالب بررسی های کلان پیمایشی و آماری مانند سرشماری های جمعیتی است. نگارنده این سطور از سال ها پیش به خواندن مطالب مربوط به روستا و "ادبیات روستایی" علاقه داشتم و در سال های اخیر نیز گاه و بیگاه وبلاگ های روستایی را می خوانم. اما مدرسه در بین مجموعه این گزارش ها اغلب غایب است و کمتر به آن توجه می شود. در اندک گزارش های موجود درباره "آموزش روستایی" نیز توجه کافی به "تجربه دانش آموزان" نمی شود. به علاوه، تاکنون نقش و کارکرد فرهنگی نظام مدرسه ای جدید در روستاها را روشنفکران ایرانی اعم از چپ یا مذهبی اغلب صرفا به صورت انتقادی و منفی دیده اند و محققان دانشگاهی نیز اساسا به ندرت به مدارس روستایی توجه کرده اند. پر کردن خلاء ناشی از این کم توجهی به روستا و مدارس آن، یکی از انگیزه هایم برای نگارش متن حاضر است. اما انگیزه ها و زمینه های دیگری نیز مرا به اندیشیدن و نوشتن درباره دوران مدرسه ام بر می انگیزد. سال ها بعد از اینکه از مدرسه فارغ التحصیل شدم و مدارج تحصیلی را تا دوره کارشناسی ارشد به اتمام رساندم، یک سال تحصیلی (از مهر 1370) در مدرسه «استعداد های درخشان علامه حلی» تهران به عنوان دبیر دوره راهنمایی و دبیرستان تدریس کردم. این دوره تدریس کردن و معلمی، نه تنها مرا به یاد دوران مدرسه رفتن خودم می انداخت، بلکه با مشاهده تفاوت های بسیار بارز بین این مدرسه - که در آن زمان یکی از بهترین مدارس ایران بود - با مدرسه روستایی خودم – که یک مدرسه بسیار فقیر بود- دائما پرسش ها و ایده هایی درباره کم و کیف مدارس روستایی به ذهنم خطور می کرد. همچنین در سال 1377 برای ادامه تحصیل به لندن عزیمت نمودم. در این سال پسرم کلاس دوم ابتدایی بود و او را در مدرسه ی انگلیسی ثبت نام کردیم. او تمام دوران مدرسه اش را در لندن سپری کرد و در سال جاری (2009) دوره متوسطه را به پایان رساند. در این مدت که اکنون ده سال از آن می گذرد، من به عنوان پدر شاهد تجربه های دانش آموزی فرزندم بودم. پسرم در یکی از مدرسه های معتبر استعدادهای درخشان[7]لندن درس می خواند. نه تنها "بستر اجتماعی" شهر لندن، به عنوان پایتخت یک کشور صنعتی توسعه یافته غربی، کاملا با بستر اجتماعی روستای مصلح آباد تفاوت های آشکار داشت و دارد، و مهمتر از آن نه تنها بین "مدرسه روستایی شرقی" من با "مدرسه کلانشهری غربی" پسرم فرق ها از زمین تا آسمان بود، بلکه بین "بستر خانوادگی" - روستایی و کشاورزی - که من در آن بالیده بودم با بستر خانوادگی - شهرنشین و استاد دانشگاه - که پسرم در آن رشد کرده است نیز تفاوت های بسیار بود و هست. مشاهده این تفاوت ها بین تجارب مدرسه و دانش آموزی پسرم و تجارب دانش آموزی خودم به علاوه آنچه پیشتر ذکر شد، مرا در سال های اخیر مدام بر می انگیخت تا درباره تجربه های دوران مدرسه ام چیزی بنویسم. با توجه به این زمینه ها و علایق بود که متن حاضر را نوشتم. اما نوشتن درباره زندگی شخصی و به ویژه درباره دوران مدرسه به روش و نثر دانشگاهی که بخواهد براساس زندگینامه خودنوشت باشد بسیار دشوار است زیرا دایما انسان تمایل دارد به بیان عاطفی تر و احساسی تر تجربه های تلخ و شیرین خود بپردازد، و این امر با ضرورت حفظ "بی طرفی ارزشی" و بیان تحلیلی نثر دانشگاهی ناسازگار است. به علاوه، سخن گفتن از مدرسه و معلمان که در شکل گیری شخصیت آدمی نقش داشته اند مانند سخن گفتن درباره پدر و مادر است. همان طور که نمی شود به سهولت درباره والدین و بستگان نزدیک در ملأ عام انتقاد نمود، همچنین نمی شود به سادگی درباره معلمان خود منتقدانه نوشت. با وجود تمام این محدودیت ها، نوشتن را برنانوشتن ترجیح دادم و با توجه به حرفه دانشگاهی ام سعی کردم در این بررسی توصیف و تحلیل را به هم بیامیزم و مانند دیگر نوشته هایم به نوعی یک "ژانر ترکیبی" بسازم. میزان کامیابی یا ناکامی آن به عهده قضاوت خوانندگان و جامعه دانشگاهی است. اما برای نگارنده، این متن هم نوشته ای حرفه است و هم بیان پاره ای زندگینامه خودنوشت شخصی. البته این هم را هم اضافه کنم که در ابتدا تصوری بسیار ساده از بیان خاطرات مدرسه و تحلیل آن در ذهنم داشتم. اما هر قدر بیشتر کار تحقیق و نگارش را پیش بردم، بیشتر به گستردگی و تنوع ابعاد موضوع و اقیانوس بزرگ منابع و تحقیقات انجام شده (تحقیقات انگلیسی) در این زمینه پی می بردم. به تدریج آنقدر موضوع برایم وسعت یافت که داشتم کم کم از نوشتن و تحقیق در این زمینه دست می کشیدم زیرا دریافتم که هرگز نمی توان با نگارش یک مقاله یا تک نگاشت گوچک موضوعی به این گستردگی را مطرح نمود. اما وقتی به این نتیجه رسیدم که دیگر بسیار دیر شده بود چون این متن حاضر را نوشته بودم و حیفم می آمد که آن را کنار بگذارم. بخش1) مسئله تحقیق، هدف ها و اهمیت، چارجوب نظری و روش شناختی
* مسئله تحقیق
مدارس و نظام آموزش و پرورش نوین در بستر تجدد یا مدرنیته[8]در جهان و از جمله ایران پدید آمدند و گسترش یافتند. از اینرو، یکی از سوالات مهم درباره مدرسه و آموزش و پرورش این است که کارکرد فرهنگی[9] مدرسه از منظر مدرنیته چیست؟ به تعبیر دیگر، اگر از منظر تجدد به مدارس نگاه کنیم، مدارس ایرانی )و به ویژه مدارس روستایی آن که موضوع بحث این مطالعه است) چه نقش و تأثیری در شکل گیری هویت و "سوژه مدرن" در ایران معاصر داشته اند؟[10]و به چه شیوه و تا چه میزان در ایفای این نقش و کارکرد موفق یا ناموفق بوده اند؟ از نخستین سال های قرن حاضر (سیزدهم هجری) همزمان با شکل گیری دولت-ملت[11] مدرن در ایران، نظام آموزش نوین در سراسر کشور گسترش یافت. این نظام گرچه از دهه های قبل نهال آن کاشته شده بود[12]، اما آغاز گسترش یافتن آن به سراسر کشور از جمله روستاها در این زمان بود. در عین حال، همزمان با توسعه مدارس نوین، "برنامه نوسازی"[13] همه جانبه کشور براساس تعریف خاصی از "هویت ملی" و "ملی گرایی باستانی" و گسترش نهادهای جدید اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مقتبس از «تجربه جهانی شده غرب»، در کشور اجرا شد و در تمام دوران حکومت پهلوی اول و دوم استمرار یافت. از سال 1357 و با وقوع انقلاب اسلامی این روند نوسازی ایران با تغییر محتوای ایدئولوژیک آن به سوی «اسلامی سازی» ادامه یافت. در فرایند نوسازی مذکور، مدارس جدید و نظام آموزشی نوین جانشین «نظام مکتبخانه ای» شد و عهده دار انتقال علوم، مهارت ها، ارزش ها، هنجارها و باورهای مدرن به شهروندان گردید. بین مدارس جدید و مکتبخانه های قدیم تفاوت های اساسی از هر حیث وجود داشت. در بیانی کلی می توان گفت مدارس جدید، محیط تولید و بازتولید مدرنیته، و مکتبخانه های قدیم پایگاه تولید و بازتولید سنت بودند. نه تنها روش ها و ابزارهای مکتبخانه ای گواه بر سنتی بودن و تفاوت آن بر مدرسه جدید بود، بلکه معنای دانش و علم در این دو نظام از اساس با یکدیگر تفاوت داشتند.[14]اساسا معنای مدرسه در ساختار نظام جدید با معنای مدرسه در نظام پیشین تفاوت ماهوی داشت. «مدارس قدیم»، حوزه های علمیه دینی بودند اما مدارس جدید بر توسعه علوم عرفی و دنیوی متمرکز می شدند. در حالیکه نظام آموزش جدید از ابتدایی تا مدارج عالی همه بر ترویج و توسعه «عقلانیت مدرن» (وجه بارز آن علوم و فنون مدرن) شکل گرفته اند، نظام تعلیم و تربیت قدیم یا پیشامدرن، بر ترویج و توسعه «عقلانیت سنتی» (وجه بارز آن ادیان و امر قدسی) استوار است. با در نظر گرفتن این بستر و پیش زمینه، پرسشی که مطرح است چگونگی سازوکار مدارس برای انجام رسالت یا کارکرد آنها در جهت خلق و گسترش هویت ها یا سوژه های مدرن است. همان طور که در ابتدا اشاره کردیم این موضوع، پرسش اصلی تحقیق حاضر است. پاسخ این پرسش را بیش از اینکه بتوان در آیین نامه ها، قوانین و گزارش های رسمی و مکتوب وزارت آموزش و پرورش و مدیران مدارس یافت، می توان در تجربه مدیران، معلمان و دانش آموزان مشاهده کرد زیرا مدرسه آن گونه که تحقق یافته و واقعیت خود را شکل داده است، در تجربه کنشگران و اعضاء مدرسه وجود دارد. پاسخ این پرسش را همه کسانی که دوران مدرسه رفتن را تجربه و طی کرده اند می توانند ارائه کنند، زیرا در تجربه آنها تأثیرات مدرسه به خوبی آشکار است.
[1] individual modernity
[2] social context
[3] autobiographic description
[4] anthropology
[5] ethnography
[6] درباره خاطره نویسی و استفاده از ان برای تولید دانش من در گفتگوی با کتاب ماه علوم اجتماعی با مشخصات زیر تفصیلا توضیح داده امفاضلی نعمت الله ، 1384، خاطره نویسی به مثابه دانش و روش کتاب ماه هنر،شماره 81 و82
[7] Grammar school
[8] در اینجا مدرنیته و تجدد را به یک مفهوم بکار می برم.
[9] cultural function
[10] این پرسش مبتنی بر این پیشفرض می باشد که در ایران نوعی از تجدد یا مدرنیته تحقق یافته است. در اینجا مجال بحث درباره این موضوع که ایا اساسا مدرنیته در ایران وجود دارد یا خیر نیست. نگارنده در کتاب های دیگرم شامل «مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران» (1387) و «انسان شناسی تجدد بومی در ایران» (زیر چاپ) این موضوع را مفصل تشریح کرده ام.
[11] nation state
[12] درسال 1228 (ه .ش) دارالفنون تأسیس شد که آغاز معرفی نظام مدارس جدید در ایران است. سپس در سال 1290 (ه .ش) «قانون فرهنگ» گردید و در آن چهار نوع مدرسه شامل «مدارس ابتدایی روستایی»، «مدارس ابتدایی شهری»، «مدارس متوسطه» و «مدارس عالی» به عنوان اشکال مدارس ایران از هم تفکیک می شود. این تحولات ادامه می یابد و آموزش و پرورش عمومی اجباری می گردد. در 9 آبان 1290 هـ . ش، مجلس شورای ملی قانون تعلیمات اجباری را تصویب کرد. در سال 1294 هـ . ش نظارت دولت در امر آموزش و پروش به صورت یک اصل در متمم قانون اساسی مطرح شد و از این تاریخ سازمان های آموزشی در ایران شکل منظم و متمرکزی به خود گرفتند و نظارت دولت بر موسسات آموزشی جنبه قانونی یافت.
[13] modernization
[14] مقاله «مفهوم سنتی علم و عواقب آن» نوشته رضا منصوری 1386 تفاوت های برداشت های سنتی و مدرن از علم در ایران و اسلام به دقت شرح می دهد. این مقاله در آدرس وب سایتی زیر موجود است
چهارشنبه 91 تیر 28 , ساعت 9:12 عصر
نوشته شده توسط محمد مبین احسانی نیا | نظرات دیگران [ نظر]