سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 91 مرداد 4 , ساعت 4:31 صبح

خاتم اوصیاء

ابونصر خادم می گوید: بر امام زمان(عج) وارد شدم در حالی که وی در گهواره بود، به من فرمود: آیا مرا می شناسی؟ گفتم: آری، تو سرور و فرزند سرورم هستی. فرمود: من از این سئوال نکردم: گفتم: پس برایم بیان کن. فرمود: من خاتم اوصیاء هستم و خداوند توسط من بلا را از اهلم و شیعیانم دفع خواهد کرد.

ناکامی معتضد خلیفه عباسی

روزی معتضد خلیفه عباسی شخصی را به اتفاق دو نفر به سامرا فرستاد و گفت: چون حسن بن علی علیه السلام وفات نموده، به خانه او هجوم برید و هرکس که در آنجا بود، سر او را برای من بیاورید.

[آن شخص می گوید:] ما هم به دستور او عمل کردیم و به سامرّا رفته، به خانه آن حضرت هجوم بردیم، اما کسی را در آنجا نیافتیم، خانه را خالی دیدم، وقتی پرده را کنار زده، سردابی دیدیم، هنگامی که وارد آن سرداب شدیم، دریایی نمایان شد. در آخر سرداب روی آب حصیری قرار داشت، فردی با هیئت خیلی زیبا روی آن نماز می خواند و اصلاً به ما توجهی نداشت. خواستیم به طرف او برویم در آب افتادیم نزدیک بود غرق شویم. برگشتیم جریان را به معتضد گفتیم، او گفت: این مطلب را پوشیده دارید و الاّ گردنتان را می زنم.

مژده امام زمان(عج)

خادم امام حسن عسکری علیه السلام می گوید: بعد از ده روز از تولد امام زمان(عج) خدمت آن حضرت رسیدم و عطسه نمودم، حضرت به من فرمود: یَرْحَمَکَ الله. می گوید: خوشحال شدم، چون حضرت مرا دعا کرد. آنگاه فرمود: آیا نمی خواهی درباره عطسه مژده به تو بدهم؟ گفتم: آری سرورم! فرمود: عطسه سه روز انسان را از مرگ در امان نگه می دارد.

نصب کننده حجرالاسود

در سال 339 ه . ق قرمطی ها حجرالاسود را [که قبلاً برده بودند] به جایش برگرداند. شخصی [به نام ابن هشام] می گوید: در کتاب ها خوانده بودم که فقط امام هر عصری می تواند آن را در جایش بگذارد. لذا به مکه رفتیم و به خادمان کعبه پول دادم تا در جایی [باشم] که امکان دارد گدارنده حجر الاسود را در جای خود، ببینم. من می دیدم که هرکس می رفت تا آن را در جایش نصب کند، حجرالاسود می لرزید و نمی ایستاد، تا اینکه جوانی زیبا روی و گندم گون آمد و حجرالاسود را گرفت و در جایش گذارد و سنگ ایستاد.

سزای خیانت در امانت

یکی از بزرگان شیعه دو پسر داشت، یکی در صراط مستقیم بود و مرده ها را غسل می داد و پسر دیگرش بی بند و بار بود و کارهای حرام انجام می داد.

از طرف امام زمان به آن شیعه مالی داده شده که به حج برود. او مقداری از آن مال را به پسر فاسدش داد. هنگامی که از حج برگشت حکایت کرد که در جایی ایستاده بوده که ناگهان جوان زیبا و گندم گون را پهلوی خود دیده که رفتار خوبی داشت و زیاد به دعا و راز و نیاز اقبال داشت.

به او گفت: ای شیخ! حیا نمی کنی؟ گفتم: از چه چیزی مولای من؟ گفت: تو مقداری از آن مال را به شخص فاسق می دهی. نزدیک است که این چشم تو را نابینا کند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه