سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
چهارشنبه 92 تیر 12 , ساعت 8:20 عصر

فک و فامیله ما داریم, جوک فک و فامیله داریم

     یکی از فامیلامون (دختر ) یک سال مالزی بود ، بعد دو سال رفت کانادا ، تنهام زندگی میکنه . واسه تعطیلات برگشته ایران . خواست بره کیش با دوستش ، باباش اجازه نداد ! گفت نمیذارم تنها بری مسافرت !
    فک و فامیله داریم ؟

••••••••••••••••••••••••

    برادر زاده 5 سالم به مامانم گفته انقدر دوست دارم تنها زندگی کنم !
    مامانم یه هفته س اینجوریه :O
    فک و فامیله داریم ؟

••••••••••••••••••••••••

    پری شب به بابام گفتم خواب دیدم زلزله اومده ! ظهرش زاهدان زلزله اومد به بابام گفتم دیدی بهم الهام شده بود ؟
    میگه خب بعضی از جانوران این ویژگی هارو دارن !!
    فک و فامیله داریم ؟

••••••••••••••••••••••••

    به داداشم گفتم لپتاپمو بده . دو متر کلن از هم فاصله داشتیم . دیدیم نه میتونه پرت کنه نه میتونه سُر بده . آخرش گذاشتش روی یه پتو گفت بکِش از اون ور !
    فک و فامیله داریم ؟

••••••••••••••••••••••••

    یه دختر خاله دارم اسمش ” طلا ” ست ، توی ” نقره ” فروشی کار میکنه ، تازگیا رفته برنزه کرده !
    فک و فامیله داریم ؟

••••••••••••••••••••••••

    رفتیم سر قبر مامان بزرگم، مامانم و خالم دارن سر قبر خالی بقل دست قبر مامان بزرگم دعوا میکنن آخر سر داییم که 20 سال ازشون بزرگ تره میگه: بابا هر کی زود تر مرد خودم میذارمش این تو..! فک و فامیله داریم؟

••••••••••••••••••••••••

    مامانم مدیر ساختمون شده از دیشب با بابام سر سنگینه ! میگم چی شده ؟ میگه شارژو دیر به دیر میده !
    ... مامان جو زده ست داریم؟!

••••••••••••••••••••••••

    پسرخالم (7سالشه) داشت خیلی شلوغ میکرد
    شوهرخالم : آدم باش حیوون !
    پسر خالم : من آدم بشم تو تنها میمونی !
    پسرخاله بی ادبه ما داریم !؟

••••••••••••••••••••••••

    نشستیم با فک و فامیل اسم فامیل بازی میکنیم
    داییم میوه از ‘ی’ نوشته یه کیلو خیار..!!
    هیچ جوریم زیر بار نمیره که قبول نیست!

••••••••••••••••••••••••

   یادش بخیر قدیمـا رو عیدی فک و فامیل حســـــاب باز میکردیم امسال خیلـــی بهمون لطف کنن ماچمون میکنن...!

••••••••••••••••••••••••

  پسر عموم امروز اولین روز مدرسش بوده
    شماره خانوم معلمشو گرفته!
    شبم واسش جوک مسیج کرده
    ما تا 15سالگی فک میکردیم خانوم معلم خالمونه

••••••••••••••••••••••••

    آقا برامون خاسگار اومده بود این مامانمون جلو مادر پسره هعععی داش تریف مارو میکرد که آره من دخترم دکتره از هر انگشتش یه هنر میباره و همش سرش تو درس بوده و اهل هیچی نیست و ... منم خرمرگ شده بودم سرخیده بودم سرم پایین بود یهو نه گذاشت نه برداشت گفت:
    ولی حاج خانوم! من از دروغ بدم میاد آشپزیش افتضاااااححححه!
    منو میگی؟ زنه که رفت بش میگم : مامان این چی بود گفتی؟
    برگشته میگه : حقوق پسره کم بود گفتم بذا بنده خداها امید نبندن ما که تورو نمیدیم!
    من: :|
    مامانم: :)
    خو مادر من ! منو چرا ضایه میکنی؟؟؟!! پسر کصصصصصصصافط اونو ضایه کن!
    فک و فامیله داریم ما؟

••••••••••••••••••••••••

   هف هش ساله که بودم تو یه مهمونی که تمام فک و فامیل توش بودن ، داییم بهم گفت حمید میتونی بیست بار تند و پشت سرهم بگی ( غم الا )
    آقا ماهم ساده ، شروع کردیم به گفتن ، دیدیم همه از خنده با گلای قالی یکی شدن !
    ماهم فکر کردیم ملت خوششون اومده که بدون غلط وتندتند داریم میگیم ، تا آخر گفتیم ، هنوزم که هنوزه بعضی از این فامیلا ما رو می بینن ، میگن چطوری الاغه !!!
    ینی یه همچین بچه ساده و بی غل و غشی بودم من !

••••••••••••••••••••••••

    دیروز عمل داشتم ؛ کل اعضای خانواده ام اصرار پشت اصرار ما میخواییم بیایم !
    خلاصه 4تایی رفتیم یه بینی عمل کنیم ،
    بعد تو کلینیک همه چنبره زده بودن رو کمپوت و آبمیوه های من !
    منم رسما نقش ساقه ی کرفس رو ایفا میکردم !
    هیچکی نبود یه لیوان آب بده دست ما !
    توی اون فضا واقعا قطرات عشق بود که می چکید !!!
    فک و فامیله داریم ما ؟!!

••••••••••••••••••••••••

    اطراف من یه چند وقتیه اتفاقات عجیب غریب میوفته
    زنها پارک دوبل رو بدون مشکل انجام میدن
    گودزیلاهای فامیل حرف گوش کن شدن
    دیگه کسی سوتی نمیده
    مخاطب خاصم واسم شارژ میخره
    هوا هم خیلی خوبه
    در کل همه چیز عوض شده بغیر از بابام که طبق معمول ماشینمو گرفت رفت زد لهش کرد برگردوند اگه این اتفاق نمی افتاد فکر میکردم مردم و توی بهشتم تازه چند روز پیش هم دیدم جوراب منو پوشیده ولی خدا رو شکر از مسواکم استفاده نمیکنه
    آخه پدر من این چه کاریه خب تو بهشت هم دست از سرمون بر نمیداری
    باباست من دارم آخه

••••••••••••••••••••••••

   مادرم به من میگه اخه پسر تو کی میخوای ادم شی
    پدرم سریع در جواب مادرم گفت این ادم بشه پینو کیو تنها میمونه ولش کن چیکارش داری.....
    پدر من من نخوام ازم دفاع کنی باید کی و ببینم ها ها

••••••••••••••••••••••••

    پسر داداشم 5 سالشه اومده بهم میگه :
    عمو دلار چیه؟؟؟؟
    من: هیچی عمو یه تیکه کاغذه با ارزشه
    اون: خوب اگه تیکه با ارزشیه ادرسشو بده بریم باهاش لاو بترکونیم
    2 ساعته دارم دنبال نفت میگردم خودمو اتیش بزنم


چهارشنبه 92 تیر 12 , ساعت 8:17 عصر

حضرت آدم,ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع)

ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابیل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی که در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده کرد که نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یکی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد که حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد که مانند گذشته یکی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل کشاورزی را انتخاب کرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی که آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد که قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج کند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ کرد، ولی هواپرستی باعث شد که قابیل از انجام این فرمان سرپیچی کند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار کرده بود که به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلکه این تو هستی که چنین انتخاب کرده‌ای؟»[2]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این که به فرزندانش ثابت کند که فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر کدام چیزی را در راه خدا قربانی کنید، اگر قربانی هر یک از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود که صاعقه‌ای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل که گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یکی را که چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل که کشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه‌ای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای کوه رفتند و قربانی‌های خود را بر بالای کوه نهادند، طولی نکشید صاعقه‌ای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید که هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی می‌کند.[3]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود که هابیل مرد باصفا و فداکار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریک دل و حسود بود، چنان که گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا که می‌فرماید: « هنگامی که هر کدام از فرزندان آدم، کاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری که قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم کشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس کشتن او این بود که حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را کشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت کرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش کرد که وصی بودنش را آشکار نکند، که اگر آشکار کند قابیل او را خواهد کشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی کرد که اگر چیزی از علم وصایتش را آشکار کند، او را نیز خواهد کشت.[4]
کشته شدن هابیل و دفن او
حسادت قابیل از یک سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوی دیگر، کینه او را به جوش آورد، نفس سرکش بر او چیره شد، به طوری که آشکارا به قابیل گفت: «تو را خواهم کشت».
آری وقتی حرص، طمع، خودخواهی و حسادت، بر انسان چیره گردد، حتی رشته رحم و مهر برادری را می‌بُرّد، و خشم و غضب را جایگزین آن می‌گرداند.
هابیل که از صفای باطن برخوردار بود و به خدای بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت کرد و او را از این کار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزکاران را می‌پذیرد، تو نیز پرهیزکار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولی این را بدان که اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی، من دست به کشتن تو نمی‌زنم، زیرا از پروردگار جهان می‌ترسم، اگر چنین کنی بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهی شد که جزای ستمگران همین است.
نصایح و هشدارهای هابیل در روح پلید قابیل اثر نکرد، و نفس سرکش او سرکش‌تر شد و تصمیم گرفت که برادرش را بکشد[5] لذا به دنبال فرصت می‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناکی دست بزند.
شیطان، قابیل را وسوسه می‎کرد و به او می‌گفت: «قربانی هابیل پذیرفته شد، ولی قربانی تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذاری، دارای فرزندانی می‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار می‌کنند که قربانی پدر ما پذیرفته شد، ولی قربانی پدر شما پذیرفته نشد!»[6]
این وسوسه هم چنان ادامه داشت تا این که فرصتی به دست آمد. حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای زیارت کعبه به مکّه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش کرد و با تندی گفت: «قربانی تو قبول شد ولی قربانی من مردود گردید، آیا می‌خواهی خواهر زیبای مرا همسر خود سازی، و خواهر نازیبای تو را من به همسری بپذیرم؟! نه هرگز».هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود که: «دست از سرکشی و طغیان بردار.»[7]
کشمکش این دو برادر شدید شد. قابیل نمی‌دانست که چگونه هابیل را بکشد. شیطان به او چنین القاء کرد: «سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشکن.»[8]
مطابق بعضی از روایات، ابلیس به صورت پرنده‌ای در آمد و پرنده دیگری را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شکست و در نتیجه آن را کشت. قابیل همین روش را از ابلیس برای کشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.[9]
از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افکند. او سرگردان بود و نمی‌دانست که آن جسد را چه کند (زیرا قبلاً ندیده بود که انسانها را پس از مرگ به خاک می‌سپارند). چیزی نگذشت که دید درّندگان بیابان به سوی جسد هابیل روی آوردند، قابیل (که گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) برای نجات جسد برادر خود، مدتی آن را بر دوش کشید، ولی باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند که او چه وقت جسد را به خاک می‌افکند تا به آن حمله‌ور شوند.خداوند زاغی را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمین را کند و طعمه خود را در میان خاک پنهان نمود[10] تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد که چگونه جسد برادرش را به خاک بسپارد.

قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود کرد و جسد برادرش هابیل را در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بی‌خبری خود ناراحت شد و فریاد برآورد:
«ای وای بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن کنم؟»[11] (مائده، 31)
این نیز از عنایات الهی بود که زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاک هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشی برای قابیل باشدکه بر اثر جهل و خوی زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همین نادانی و خوی زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.
اندوه شدید آدم ـ علیه السلام ـ، و دلداری خداوند
قابیل جنایتکار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم ـ علیه السلام ـ پرسید: «هابیل کجاست؟»قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!»
آدم ـ علیه السلام ـ که از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابانها نهاد تا او را پیدا کند. هم چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. تا این که دریافت که او به دست قابیل کشته شده است. با ناراحتی گفت: «لعنت بر آن زمینی که خون هابیل را پذیرفت».[12]
از آن پس آدم ـ علیه السلام ـ از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.[13]
آدم ـ علیه السلام ـ در جستجویی دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را که خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود و نیز قابیل را لعنت کرد. از آسمان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی....
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان به آدم ـ علیه السلام ـ وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.[1] .

از ظاهر بعضی از آیات قرآن مانند آیه یک سوره نساء: «... وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً» استفاده می‌شود که در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثی در کار نبوده است و ضرورت اجتماعی چنین اقتضا داشت، ولی روایات و گفتار مفسران در این باره گوناگون است، و در بعضی از روایات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم ـ علیه السلام ـ تکذیب شده است ( چنان که در تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذکر شده) به نظر می‌رسد بهترین قول این است که: قابیل و هابیل با دو دختر که از بازماندگان نسل‌های در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‎اند، زیرا طبق بعضی از روایات، آدم ـ علیه السلام ـ ـ اولین انسان روی زمین نیست.


چهارشنبه 92 تیر 12 , ساعت 8:9 عصر

 

منتخب سخنان امام علی (ع)

 

 

روش زندگی با مردم : با مردم آنگونه معاشرت کنید، که اگر مردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید، با اشتیاق سوی شما آیند. (حکمت 10)



روش برخورد با دشمن:
اگر بر دشمنت دست یافتی، بخشیدن او را شکرانة پیروزی قرار ده. (حکمت 11)



آیین دوست یابی : ناتوان ترین مردم کسی است که در دوست یابی ناتوان است، و از او ناتوان تر آن که دوستان خود را از دست بدهد. (حکمت 12)

 


روش استفادة از نعمت ها :چون نشانه های نعمت پروردگار آشکار شد، با ناسپاسی نعمت ها را از خود دور نسازید. (حکمت 13)



روش یاری کردن مردم :
از کفارة گناهان بزرگ، به فریاد مردم رسیدن، و آرام کردن مصیبت دیدگان است.(حکمت 24)



ترس از خدا در فزونی نعمت ها
: ای فرزند آدم ! زمانی که خدا را می بینی که انواع نعمت ها را به تو می رساند تو در حالی که معصیت کاری، بترس.(حکمت 25)



اعتدال در بخشش و حسابرسی :
بخشنده باش اما زیاده روی نکن، در زندگی حسابگر باش اما سخت گیر مباش. (حکمت 33)



ضرورت ترک آداب جاهلی :
(در سر راه صفین دهقانان شهر انبار تا امام را دیدند پیاده شده، و پیشاپیش آن حضرت می دویدند. فرمود: چرا چنین می کنید؟ گفتند: عادتی است که پادشاهان خود را احترام می کردیم، فرمود: )به خدا سوگند ! که امیران شما از این کار سودی نبردند، و شما در دنیا با آن خود را به زحمت می افکنید و در آخرت دچار رنج و زحمت می گردید، و چه زیانبار است رنجی که عذاب در پی آن باشد، و چه سودمند است آسایشی که با آن، امان از آتش جهنم باشد.(حکمت 37)

 


ارزش ها و آداب معاشرت با مردم
: به فرزندش امام حسن فرمود: پسرم ! چهار چیز از من یاد گیر (در خوبی ها)، و چهار چیز به خاطر بسپار (هشدارها)، که تا به آنها عمل می کنی زیان نبینی:



الف- خوبی ها

1- همانا ارزشمند ترین بی نیازی عقل است، 2- و بزرگ ترین فقر بی خردی است، 3- و ترسناک ترین تنهایی خود پسندی است، 4- و گرامی ترین ارزش خانوادگی، اخلاق نیکوست.



ب- هشدارها

1- پسرم ! از دوستی با احمق بپرهیز، چرا که می خواهد به تو نفعی رساند اما دچار زیانت می کند.



2- از دوستی با بخیل بپرهیز، زیرا آنچه را که سخت به آن نیاز داری از تو دریغ می دارد.



3- و از دوستی با بدکار بپرهیز، که با اندک بهایی تو را می فروشد.



4- و از دوستی با دروغگو بپرهیز، که او به سراب ماند، دور را به تو نزدیک، و نزدیک را دور می نمایاند.(حکمت 38)

 



جایگاه واجبات و مستحبات
: عمل مستحب انسان را به خدا نزدیک نمی گرداند اگر به واجب زیان رساند.(حکمت 39)


چهارشنبه 92 تیر 12 , ساعت 8:6 عصر

نامم را پدرم و نام خانوادگیم را اجدادم انتخاب کردن ،دیگر بس است راهم را خودم میخواهم انتخاب کنم.

 

گاه کوچک می بینی و گاه بزرگ!  نه کوچکم نه بزرگ.....خودت هستی که دور و نزدیک میشوی...

 

دست به دامان خدا که میشویم ! درونم میگوید: نترس ....از باختن تا ساختن فاصله ای نیست. 

 

من ندار بودم که عروسک قصه ام پرید ... دارا که باشی سارا با پای خوش به سراغت می آید.

 

عاقبت روزی خدایم را خواهم کشت ...و بر سر سنگ قبرش مینویسم !!!توهم روزی خدا بودی.


آنان که به سر مستی خود مینازند  آخر به قلندر زمان می بازند

دنیا که  سرای عاشقی بیش نبود  باپای برهنه به کجا می تازند

 

 فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است

                                   دلت که گیر کسی باشد همیشه میگیرد

 

 مست آن دوستم که در تنهاییم یادم کند 

                                       در فراغ دوری خود سخت بیمارم کند

 

 خوش بود زمانی که نگاهت نفسم بود

                                   در اوج عطش قطره اشکت قفسم بود

با آن همه درماندگی و درد و اسارت

                                    یادت به دلم هرلحظه کلیدقفسم بود

 

بیهوده مکن عمر گران   صرف    رفیقان

                              عمر صرف کسی کن که دلش جان تو باش

امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

                              ما تجربه   کریم   کسی   یار کسی نیست

 

کنون ترسی که گر سوی من آیی

                                کنی با من چو سابق آشنایی

من ار صیادباشم صید کم نیست

                               همانا حاجتم صید حرم نیست

تو میخواهی بگویی یر جوشی

                             به من هم هیزم تر میفروشی

 

ما شقایق های باران خورده ایم

سیلی نا حق فراوان خورده ایم 

ساقه احساسمان خشکیده است

زخم ها از باد و طوفان خورده ایم  !!!

 

در زدم او گفت جانم کیستی
                              گفتمش تو عاشق من نیستی ؟
گفت نه ، اما ببینم تا به کی
                              پشت این در منتظر می ایستی
 
 
دوستی برگ گلی نیست که بر باد رود

                    تشنه را اب محال است که از یاد رود.


جمعه 92 تیر 7 , ساعت 10:34 عصر

 

*آیا میدانید قدمت انرژی تاریک در فضا به 9 میلیارد سال میرسد.

 

*آیا میدانید تعداد چینی‌های که انگلیسی بلدند، از آمریکایی‌های که انگلیسی بلدند،بیشتر است.

 

*آیا میدانید کره زمین از 102 عنصر بوجود آمده و این 102 عنصر در بدن انسان وجود دارد.

 

*آیا میدانید یک نوع پشه وجود دارد که در ثانیه 1000 بار بال میزند.

 

*آیا میدانید مورچه در مایکروویو زنده میماند.

 

*آیا میدانید وزن 1 قاشق چایخوری از سیاه چاله ها 2 میلیارد تن است.

 

*آیا میدانید اگر اکسیژن هوا بیشتر بود حشرات بزرگتر و یک سنجاقک به اندازه یک شاهین میشد.

 

*آیا میدانید هیچ کلمه ای در زبان انگلیسی با کلمه month هم قافیه نمی‌شود.

 

*آیا میدانید انسان‌های راست دست به طور میانگین 9 سال بیش ازچپ دست‌ها عمر می‌کنند.

 

*آیا میدانید بطور متوسط ، مردم آنقدر از عنکبوتها میترسند که نمیتوانند آنها را بکشند.

 

*آیا میدانید تمامی خرس‌های قطبی چپ ‌دست هستند.

 

*آیا میدانید طولانی ترین لباس عروس دنیا به طول 10 متر است.

 

*آیا میدانید فقط یک نفر از 1 میلیارد نفر بیش از 116 سال عمر می‌کند.

 

*آیا میدانید فاصله سطح کره زمـیـن تـا مـرکز آن حدود 6370 کیلومتر است.

 

*آیا میدانید اثر سیب در بیـدار نـگـهـداشتن افـراد در شـب بـیشـتر از قـهــوه و کافئین است.

 

*آیا میدانید تعداد چشمان عقربها به 12 عدد میرسد.

 

*آیا میدانید نوشابه های زرد رنگ زیان بارتر از نوشابه های سیاه رنگ هستند.

 

*آیا میدانید تقریبا نیمی از کل نشریات جهان در دو کشور آمریکا و کانادا منتشر میگردند.

 

*آیا میدانید که دروان حاملگی کرگدن نیز به 490 روز است.

 

*آیا میدانید هر فرد هنـگام غــذا خوردن بطور مـتـوسط 295 بار عمل بلعیدن را انجام می دهد.


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه