سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پنج شنبه 91 مرداد 5 , ساعت 1:43 صبح

تفاوت روزه در ادیان از جهت تعداد روزها و چگونگی روزه‌هاست. هرچند در ادیان مختلف جزئیات و کیفیت روزه تفاوت دارد اما اصل حکم روزه وجود دارد و هدف آن به ‌طور کلی تهذیب نفس و ایجاد طهارت و پاکی معنوی و رفع رنج و بلاست.

به گزارش مهر،ابن‌اثیر می‌گوید: «یکی از نکاتی که خدای ‌سبحان براساس حدیث قدسی «روزه از آن من است و من برای آن پاداش می دهم» فرموده این است که در هیچ ملتی از ملل مشرک‌ و بت‌پرست، برای بتها روزه نمی‌گرفتند؛ اگر‌چه برای بتها نماز می‌خواندند، قربانی می‌کردند و مراسم دیگری داشتند. از این رو، روزه تنها برای خداست و هیچ مشرک و بت‌پرستی، برای تقرب به بت روزه نگرفته است، چون روزه یک فرمان الهی است.

خدای متعال روزه را به خود استناد داده و شخصا جزای روزه را به عهده گرفته است. در این نوشتار چگونگی روزه در ادیان و آئین‌های معروف جهان به اجمال آمده است.

آیین یهود

در آئین یهود روزه جزئی از مجموعه اعمالی است که یک یهودی برای ذلیل ساختن تن و رنجور ساختن آن انجام می‌دهد. قوم یهود غالباً در مواقعی که می‌خواستند اظهار عجز و تواضع در حضور خدا کنند روزه می‌داشتند تا گناهان خود را اعتراف کرده و به واسطه روزه و توبه رضای حضرت اقدس الهی را تحصیل کنند.

مخصوصاً در مواقع مصیبت عام روزه غیرمرسوم قرار می‌دادند و در این صورت اطفال شیرخوار و گاهی حیوانات را نیز از چرا منع می‌کردند. در کتاب‌های عهد قدیم از روزه داشتن انفرادی، همچون روزه داشتن داوود، الیاس، دانیال و دیگران سخن رفته که بیانگر یک عبادت دینی کاملاً متداول برای نیل به هدف مورد نظر درمیان یهودیان بوده است.

برای نمونه چند عبارت از کتاب عهد قدیم در اینجا آمده است: «... پس داوود برای (سلامت) طفل از خدا استدعا کرد و داوود روزه گرفت و داخل شده تمامی‌شب را بر روی زمین خوابید». (دوم سموئیل باب 12/16/15(در تورات برای اولین بار دستور تعنیت (روزه) برای روز کیپور (بخشش گناهان) در دهم ماه تیشرین ذکر شده، ولی روزه‌های دیگر تاریخ یهود با یادبود اتفاقاتی که در مسیر خرابی بت‌ بیت‌المقدس روی داد، مناسبت پیدا می‌کنند.


کتاب عهد قدیم تأکید دارد که روزه هدف نیست، بلکه وسیله‌ای است که از طریق آن انسان قادر است از گناهانی که مرتکب شده است اظهار ندامت و توبه کند و قلب خود را برای خداوند متواضع گرداند و با تغییر در رفتار و عمل خود توبه حقیقی از گناهان را متجلی سازد. کتاب مقدس یهودیان بر این مطلب تأکید دارد که روزه داشتن بدون توبه‌ای صمیمی ‌و حقیقی بی‌ارزش و بی‌محتواست و صرف توجه به ظواهر روزه کارساز نیست.

البته این امر (فلسفه روزه صرفاً اجتناب از برخی نیازهای طبیعی و پرداختن به اموری دیگر چون دعا و... نیست و روزه واقعی و حقیقی بدون ایجاد اثری مثبت در قلب و روح مومنان نیست) منحصر به آیین یهود نیست و در دیگر ادیان نیز مورد توجه قرار گرفته است.

قوم یهود در موارد مختلفی مبادرت به روزه گرفتن می‌کردند که از جمله آنها موارد زیر است:


1 - بر سرلطف آوردن خداوند به منظور پیشگیری و پایان بخشیدن به یک مصیبت الهی.


2- هنگامی‌که یک تهدید یا حمله از سوی دشمنان و یا مصیبت طبیعی متوجه می‌شد به روزه عمومی‌توجه می‌کردند.


3- روزه داشتن به منظور کسب آمادگی برای قبول امری خطیر یا ملاقات با ارواح مردگان.


مسیحیت

روزه در تقویم کلیسا هم ثبت شده و جزو آداب فقهی به شمار می‌رود. درانجیل آمده که «آنگاه عیسی به قوت روح به پایان برده شد تا ابلیس او را امتحان کند، پس چهل شبانه روز روزه داشته و نهایتاً گرسنه شد.»



در اناجیل به وجوب روزه تصریح شده و روزه‌دار را ستوده و او را از ریا برحذر داشته است. سنت یهودی تا زمان حضرت عیسی(ع) در صورت‌های مختلفش یعنی پرهیز از خوراک، پرهیز از سخن و... رایج بوده و پس از او هم میان حواریان و کسانی که مبلغ پیامش در مناطق مختلف جهان شدند رواج داشته است. به‌ طوری ‌که روزه‌داری از خصوصیات حواریون و رسولان پیام عیسی بوده است.



این امر نشانگر آن است که حضرت عیسی خود به روزه عملاً و قولاً توجه داشته و شاگردانش نیز پس از وی به امر روزه توجه داشته‌اند. حضرت عیسی بی‌شک پیش از آغاز رسالتش، همچون یک یهودی، ایام روزه‌داری در دین یهود مثل روزه یوم کیپور را مراعات می‌کرده و به نظر برخی او تنها اصول را بیان کرده و وضع قوانین را به عهده کلیسا نهاده است.


نکته‌ای که در این دین حائز اهمیت است، این است که اولاً در مسیحیت دو واژه روزه و پرهیز وجود دارد که بین این دو تفاوتی وجود دارد به این نحو که در ایامی که باید پرهیز را رعایت کرد، تنها از مصرف گوشت پرهیز می‌کنند ولی در ایام رعایت روزه همراه با پرهیز از گوشت غذای مصرفی و دفعات وعده غذا هم محدود می‌شود، ثانیا یکی از روزهای مهم در مسیحیت روز عید پاک است که به مناسبت قیام عیسی از قبر گرامی داشته می‌شود. هفته پیش از این روز «هفته مقدس» گفته می‌شود که در تعیین بسیاری از روزه‌ها هم نقش مهمی‌دارد.


برخی می‌گویند که روزه و دعا وسایلی برای مقابله با وساوس شیطانی است و روزه حقیقی آن است که هیچ بدی مرتکب نشوی و با قلبی خالص خود را وقف خدمت به خداوند کنی. مسیحیان معتقدند که روزه ظاهری نیست بلکه باطنی و معنوی است و هدف اصلی آن این است که با فروتنی به خدا تقرب جویند و هدایت‌های او را بطلبند.


همچنین در کتاب «اشعیاء نبی»، فصل 58، آیات 6-9 در این باره چنین آمده که «مگر روزه‌ای که من می‌پسندم این نیست که بندهای شرارت را بگشائید و گره‌های یوغ را باز کنید و مظلومان را آزاد سازید و هر یوغ را بشکنید؟ مگر این نیست که نان خود را بین گرسنگان تقسیم کنی و فقیران رانده شده را به خانه آوری و چون برهنه را بپوشانی و... آنگاه دعا خواهی کرد و خداوند توبه را اجابت خواهد فرمود و استغاثه خواهی کرد و او خواهد گفت که اینک حاضر هستم.»


روزه مسیحی به منظور صواب و ریاضت یا به دست آوردن دل خدا و نجات از گناه به جا آورده نمی‌شود؛ زیرا آنان معتقدند با ریخته شدن خون مسیح بر صلیب و مرگ و دفن و قیام او از مردگان نجات از گناه و طریق راه یافتن انسان به حضور خدا مهیا گردیده است.


برخی از دلایل روزه گرفتن مسیحیان به شرح زیر است: 1- اینکه دل در حضور خدا نرم و فروتن شود. 2 - مسیحیان به صدا و هدایت حضور خدا حساس باشند.3 - نفس سرکش ضعیف و سرکوب باشد. 4 - پرستش و دعای مسیحی قوی‌تر و موثرتر باشد.

صائبین یا مندائیان


صائبین یا مندائیان (پیروان حضرت یحیی(ع)) در روزهای ویژه‌ای از سال که آن‌ها را مبطل می‌نامند از خوردن گوشت، ماهی، تخم مرغ خودداری می‌کنند از جمله این روزها 26 و 27 و28 و29 و30 ماه «سمبلتا»، روزهای ششم و هفتم ماه «دولا» و روز دوم ماه «هطیا» است.


آنها روزه واقعی را روزه‌دار بودن اعضا و جوارح آدمی‌ می‌دانند که در کتاب «کنزاربا» یا صحف آدم مقدس‌ترین کتاب «مندائی‌ها» آمده است: «ای مومنان برایتان گفتم که روزه بزرگ فقط نهی از خوردن و آشامیدن نیست، بلکه دیدگانتان را از نگاه های هیز و شیطانی و گوش‌‌هایتان را از شنیدن حرفهایی که مردم در خانه خود می‌زنند برحذر دارید و زبانهایتان را به گفتارهای دروغ و ناپسند نیالائید و...»  


چهارشنبه 91 مرداد 4 , ساعت 6:49 عصر

در برخی روایات به این نکته اشاره شده است که یکی از نامهای شیطان قبل از رانده شدن از بهشت «حارث» بود. و وقتی از بهشت رانده شد«ابلیس»نام گرفت. ابلیس یعنی مأیوس و ناامید. و بعد از آن بود که شیطان نام گرفت. در فرهنگ اروپایی نام شیطان «لوسیفر» بوده است و بعد از رانده شدن از بهشت «سیطن» نامیده شد.
البته نام های متعددی از شیطان بیان شده که در جای خود اشاره خواهد شد. کلمه شَیطان (در پارسی کنونی ایران شِیطان) از ماده «شطن» گرفته شده و «شاطن» به معناى «خبیث و پست» است. شیطان به موجود رانده شده، سرکش و متمرد اطلاق مى شود و به معنى روح شریر و دور از حق، نیز آمده است «شیطان» اسم عام است، در حـالی که ابلیس اسم خاص مى باشد. و به عبارت دیگر شیطان به هر موجود موذى و منحرف کننده و طاغى و سرکش، خواه انسانى یا غیر انسانى اطلاق می گردد. نام ابلیس در باورهای اسلامی «شیطان» است که آدم علیه السلام را فریب داد.
شیطان به هر موجود موذى و مضر گفته مى شود، موجودى که از راه راست بر کنار بوده و در صدد آزار دیگران است، موجودى که سعى مى کند ایجاد دو دستگى نماید و اختلاف و فساد به راه اندازد. و اینکه به ابلیس هم شیطان اطلاق شده، بخاطر فساد و شرارتى است که در او وجود دارد. شیطان معانى مختلفى دارد، که یکى از مصداقهاى روشن آن ابلیس و مصداق دیگر آن انسان هاى مفسد و منحرف کننده است.


چهارشنبه 91 مرداد 4 , ساعت 6:21 عصر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در روایات دیگرى وارد شده که : شیطان به مرگ طبیعى از دنیا نمى رود، بلکه او را مى کشند و در آخرالزمان کشته مى شود. حال چه کسى او را مى کشد، اختلاف است . بعضى از روایات مى گویند: امام زمان (عج ) وقتى ظهور کند آن ملعون را مى کشد. امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتى قائم ما قیام کند، مى آید در مسجد کوفه شیطان هم مى آید و به زانو در مقابل آن حضرت قرار مى گیرد و مى گوید: واى از این روز سختى که در کمین من است . در این موقع امام زمان (عج ) موهاى جلوى پیشانى او را مى گیرد و آن ملعون را گردن مى زند.(85)
در بعضى از روایات وارد شده که حضرت رسول کشنده شیطان است . امام صادق علیه السلام فرمود: ((شیطان در زمان رجعت روى صخره بیت المقدس به دست حضرت رسول صلى الله علیه و آله کشته و ذبح مى شود)).(86)
نیز عبدالکریم خثعمى مى گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: ((وقتى شیطان گفت : خدایا! مرا مهلت ده تا روز قیامت ، قبول نکرد و در جواب آن ملعون فرمود: تو را مهلت مى دهم تا وقت معلوم علیه السلام . و مراد از آن وقت ، هنگام رجعت امیرالمؤمنین علیه السلام به دنیا است )).
عبدالکریم گوید: از حضرت پرسیدند: آیا براى آن حضرت رجعتى است ؟ فرمود: بلى ، هیچ امامى نیست ، مگر آن که در قوت رجعت آن امام ، مؤمن و کافر اهل زمانش با او برمى گردند. تا مؤمنان را بر کافران غالب و پیروز گردانند.
وقتى امیرالمؤمنین علیه السلام با اصحاب خود رجوع نماید، شیطان هم با لشکرش حاضر شوند و وعده گاه جنگ آنها در زمین ((روحا)) که از زمین فرات و در نزدیکى کوفه است ، مى باشد.
پس این دو لشکر مى جنگند، به طورى که تا آن زمان چنان کشتارى انجام نشده باشد. آن گاه امام صادق علیه السلام فرمود: گویا اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام را مى بینم که به پشت برگشته اند و از شدت و سختى جنگ صد قدم به عقب رفته اند و گویا آنها را نگاه مى کنیم که پاهاى بعضى از آنها در آب فرات رفته است .
در این هنگام ملائکه خشم الهى از پشت آب ها فرو مى آیند و جنگ به حضرت رسول صلى الله علیه و آله واگذار مى شود. آن حضرت در جلوى لشکر و حربه از نور در دست مبارک ایشان است ؛ چون شیطان نگاهش به آن حضرت بیفتد، پشت کرده و بگریزد. یاران او وقتى که فرار او را مى بینند مى گویند: کجا مى روى و حال آن که بر آنها غالبى ، در جواب گوید: من مى بینم آن چه را شما نمى بینید. من از خداوند عالمیان مى ترسم .(87)
در این هنگام ، حضرت رسول صلى الله علیه و آله به او حمله مى کند و ضربتى بین دو کتف او مى زند که به همان ضربه نابود مى شود و لشکرش نیز هلاک خواهند شد. بعد از آن ، خداوند عالمیان پرستش مى شود؛ در حالى که براى او هیچ شریکى در روى زمین باقى نمى ماند و عبادات همه خالصانه است . آن گاه امیرالمؤمنین علیه السلام در زمین چهل و چهار هزار سال پادشاهى مى کند. و عمرها طولانى مى گردد به طورى که از هر انسانى هزار اولاد به وجود مى آید.(88)


چهارشنبه 91 مرداد 4 , ساعت 4:31 صبح

خاتم اوصیاء

ابونصر خادم می گوید: بر امام زمان(عج) وارد شدم در حالی که وی در گهواره بود، به من فرمود: آیا مرا می شناسی؟ گفتم: آری، تو سرور و فرزند سرورم هستی. فرمود: من از این سئوال نکردم: گفتم: پس برایم بیان کن. فرمود: من خاتم اوصیاء هستم و خداوند توسط من بلا را از اهلم و شیعیانم دفع خواهد کرد.

ناکامی معتضد خلیفه عباسی

روزی معتضد خلیفه عباسی شخصی را به اتفاق دو نفر به سامرا فرستاد و گفت: چون حسن بن علی علیه السلام وفات نموده، به خانه او هجوم برید و هرکس که در آنجا بود، سر او را برای من بیاورید.

[آن شخص می گوید:] ما هم به دستور او عمل کردیم و به سامرّا رفته، به خانه آن حضرت هجوم بردیم، اما کسی را در آنجا نیافتیم، خانه را خالی دیدم، وقتی پرده را کنار زده، سردابی دیدیم، هنگامی که وارد آن سرداب شدیم، دریایی نمایان شد. در آخر سرداب روی آب حصیری قرار داشت، فردی با هیئت خیلی زیبا روی آن نماز می خواند و اصلاً به ما توجهی نداشت. خواستیم به طرف او برویم در آب افتادیم نزدیک بود غرق شویم. برگشتیم جریان را به معتضد گفتیم، او گفت: این مطلب را پوشیده دارید و الاّ گردنتان را می زنم.

مژده امام زمان(عج)

خادم امام حسن عسکری علیه السلام می گوید: بعد از ده روز از تولد امام زمان(عج) خدمت آن حضرت رسیدم و عطسه نمودم، حضرت به من فرمود: یَرْحَمَکَ الله. می گوید: خوشحال شدم، چون حضرت مرا دعا کرد. آنگاه فرمود: آیا نمی خواهی درباره عطسه مژده به تو بدهم؟ گفتم: آری سرورم! فرمود: عطسه سه روز انسان را از مرگ در امان نگه می دارد.

نصب کننده حجرالاسود

در سال 339 ه . ق قرمطی ها حجرالاسود را [که قبلاً برده بودند] به جایش برگرداند. شخصی [به نام ابن هشام] می گوید: در کتاب ها خوانده بودم که فقط امام هر عصری می تواند آن را در جایش بگذارد. لذا به مکه رفتیم و به خادمان کعبه پول دادم تا در جایی [باشم] که امکان دارد گدارنده حجر الاسود را در جای خود، ببینم. من می دیدم که هرکس می رفت تا آن را در جایش نصب کند، حجرالاسود می لرزید و نمی ایستاد، تا اینکه جوانی زیبا روی و گندم گون آمد و حجرالاسود را گرفت و در جایش گذارد و سنگ ایستاد.

سزای خیانت در امانت

یکی از بزرگان شیعه دو پسر داشت، یکی در صراط مستقیم بود و مرده ها را غسل می داد و پسر دیگرش بی بند و بار بود و کارهای حرام انجام می داد.

از طرف امام زمان به آن شیعه مالی داده شده که به حج برود. او مقداری از آن مال را به پسر فاسدش داد. هنگامی که از حج برگشت حکایت کرد که در جایی ایستاده بوده که ناگهان جوان زیبا و گندم گون را پهلوی خود دیده که رفتار خوبی داشت و زیاد به دعا و راز و نیاز اقبال داشت.

به او گفت: ای شیخ! حیا نمی کنی؟ گفتم: از چه چیزی مولای من؟ گفت: تو مقداری از آن مال را به شخص فاسق می دهی. نزدیک است که این چشم تو را نابینا کند.


چهارشنبه 91 مرداد 4 , ساعت 4:8 صبح

 

حکایت سید محمد جبل عاملی 

   مرحوم نورى مى‏نویسد: عالم متّقى مرحوم سید محمد جبل عاملى از اهالى قریه جب شلیت، از ترس حاکمان ستم پیشه و ظالم آن منطقه، که قصد داشتند سید را وادار کنند به نیروهاى نظامى آنها بپیوندد، بطور مخفیانه با دست خالى از جبل عامل خارج مى‏شود و پس از تحمّل سختى‏ها، خود را به نجف اشرف مى‏رساند و مجاور حرم حضرت امیرالمؤمنین على‏علیه السلام زندگى ساده و فقیرانه‏اى را شروع مى‏کند. شرایط آن زمان به گونه‏اى بوده است که تقریبا اکثر مردم حتى در تأمین مایحتاج روزانه خود دچار مشکل بوده‏اند، وقتى وضع عامه مردم چنان باشد بدیهى است که امثال سید محمّد که با دست خالى مجبور به ترک وطن مى‏شوند و در عین حال به جهت عفیف و با حیا بودن راضى نمى‏شوند که کسى متوجّه تنگ دستى آنها گردد مجبورند فشارهاى زیادترى را متحمل گردند. در چنین شرایطى گاهى به خاطر فقر و غربت، سیّد محمّد مجبور بود چندین روز متوالى را گرسنه بماند و حتى نتواند مختصر خوراکى را براى خوردن تهیه نماید، بر اثر تکرار این وضع سیّد هر چه فکر مى‏کند هیچ راهى به نظرش نمى‏رسد. ناگهان به ذهنش خطور مى‏کند که عریضه‏اى به حضرت حجة بن الحسن المهدى‏علیه السلام بنویسد و از آن حضرت درخواست کمک و حلّ مشکل نماید. در موقع نوشتن عریضه بنا را بر این مى‏گذارد که چهل روز تمام، اعمال و رفتار خود را به گونه‏اى کنترل کند که کوچک‏ترین خلاف شرعى را مرتکب نشود، تا به واسطه این کار مورد عنایت امام زمان‏علیه السلام قرار گیرد.  

 ضمنا عهد مى‏کند درخواست خود را هر روز صبح روى کاغذى بنویسد و قبل از طلوع آفتاب بدون آن که کسى متوجه شود، به خارج شهر برود طبق دستورى که در عریضه‏نویسى وارد شده است آن را در آب جارى یا چاهى بیندازد.  

 سیّد این کار را بدون وقفه سى و نه روز انجام مى‏دهد منتهى در روز آخر وقتى نتیجه‏اى نمى‏بیند با ناراحتى خاصّى بر مى‏گردد. در وسط راه متوجه مى‏شود که کسى از پشت سر مى‏آید. وقتى سیّد بر مى‏گردد و به پشت سر خود نگاه مى‏کند مى‏بیند یک مرد عربى در چند قدمى او مى‏آید. وقتى به سید نزدیکتر مى‏شود سلام مى‏کند و پس از احوالپرسى مختصر، از سیّد سؤال مى‏کند: سیّد محمّد! مگر چه مشکلى دارى که سى و نه روز تمام قبل از طلوع آفتاب خود را به اینجا مى‏رسانى و عریضه‏اى را که همراه مى‏آورى به آب مى‏اندازى و سپس بر مى‏گردى؟ آیا فکر مى‏کنى که امام تو از حاجت و مشکل تو اطلاعى ندارد؟!  

 سید محمّد مى‏گوید: من در حالى که از حرفهاى آن عرب جوان تعجب کرده بودم با خود گفتم: این آقا کیست که مرا با اسم شناخت؟ در حالى که من تاکنون او را در جایى ندیده‏ام.

 ثانیا: او با من به لهجه جبل عاملى صحبت مى‏کند، و حال آنکه ازاهالى جبل عامل کسى این‏گونه لباس نمى‏پوشد و قطعا او از جبل عاملى‏هاى ساکن نجف هم نیست چون من همه آنها را مى‏شناسم.

ثالثا: من در طى این سى و نه روز که صبح زود از شهر خارج مى‏شدم، همواره مواظب بودم که کسى متوجه من نشود، پس این آقا چگونه خبر دار شده است که سى و نه روز است من این کار را تکرار مى‏کنم؟!

 همین‏طور که با آن مرد عرب به طرف شهر مى‏آمدیم من به این مطالب فکر مى‏کردم، ناگهان با خودم گفتم: یعنى ممکن است که من این توفیق را پیدا کرده و به زیارت حضرت ولى عصرعلیه السلام نائل آیم؟!

 از آنجایى که قبلا درباره اوصاف وشمایل آن حضرت چیزهایى شنیده بودم، تصمیم گرفتم ببینم آیا از آن نشانه‏ها در این عرب جوان اثرى وجود دارد یا نه؟ این بود که در صدد برآمدم تا با او مصافحه کنم، لذا دستم را به طرف او دراز کردم ومتقابلا آن جوان هم دست مبارکش را پیش آورد، وقتى باهم مصافحه کردیم، مطمئن شدم که او همان عزیزى است که همه مشتاق زیارتش هستند، بلافاصله آماده شدم تا دست مبارکش را ببوسم سپس خود را به روى قدمهاى مبارکش بیندارم ولى وقتى با تمام وجود خم شدم تا لبهاى خود را به دست مبارکشان برسانم، بلافاصله ناپدید شد و مرا در حسرت دیدار دوباره‏اش گذاشت و گر چه بعدها آن مشکل فقر از من برطرف شد، ولى هیچ وقت حسرت دیدارى دوباره، به پایان نرسید.

حکایت میرزا محمّد حسین نائینى

مرحوم محدّث نورى در کتاب نجم الثاقب از قول عالم فاضل محمدحسین نائینى اصفهانى چنین نقل کرده است:

 برادرم میرزا محمد سعید در سال (1285ق) از ناحیه پا، احساس درد شدیدى کرد و به دنبال آن، حتى از راه رفتن عاجز شد. طبیبى به نام میرزا احمد نائینى را براى درمان پاى برادرم آوردند. ابتدا معالجات او به ظاهر مؤثر واقع شد و ورم و چرک پا برطرف گشت، ولى چند روزى طول نکشید که زخم‏هاى زیادى علاوه بر پاها در میان دو کتف او پیدا شد. درد و خونریزى آن زخم‏ها، محمد سعید را هر روز بیش از پیش ناتوان و ضعیف و لاغرتر مى‏ساخت و معالجات طبیب جز افزایش درد و خونریزى و سرایت زخم‏ها به قسمت‏هاى دیگر بدن نتیجه دیگرى در پى نداشت.

 روزى خبر آوردند یک طبیب بسیار ماهرى به نام میرزا یوسف در یکى از روستاى اطراف ساکن است که در درمان بسیارى از مریضى‏هاى صعب العلاج مهارت زیادى از خود نشان داده است. پدرم کسانى را فرستاد تا او را براى درمان برادرم بیاورند. وقتى او به طور کامل برادرم را معاینه کرد، مدتى ساکت شد و به فکر فرو رفت، یادم هست در یک فرصتى که پدرم از اطاق بیرون رفته بود، به گونه‏اى که من متوجه حرفهاى آنها نشوم مطالبى را به یکى از دایى‏هایم که با ما زندگى مى‏کرد گفت. فهمیدم که طبیب از درمان برادرم مأیوس شده است و به دایى‏ام مى‏گوید: هر چه زحمت کشیده شود بى فایده است. منتهى دایى‏ام تلاش مى‏کرد تا طبیب با پدرم به گونه‏اى موضوع را مطرح کند که باعث ناراحتى او نشود.

 وقتى پدرم جهت اطلاع از نتایج معاینات دکتر دوباره به اتاق برگشت، میرزا یوسف به پدرم گفت: من اول فلان مقدار پول (که مبلغ بسیار زیادى بود) مى‏گیرم، آن وقت معالجه را شروع مى‏کنم. کاملا معلوم بود که هدف او از چنین پیشنهادى منصرف کردن پدرم از قبول معالجه بود. چون نه تنها براى پدرم بلکه براى خیلى‏ها در آن زمان و شرایط تهیه چنان پولى غیر ممکن بود.

 لذا پس از بحث‏هاى زیاد، پدرم گفت: براى من امکان تهیه این پول مقدور نیست. در نتیجه طبیب هم از این فرصت استفاده کرده فورا منزل ما را ترک نمود.

 بعد معلوم شد که والدینم همان موقع متوجه شده بودند که طبیب از درمان برادرم مأیوس شده و درخواست آن پول کلان، بهانه‏اى بیش نبوده است.

 من یک دایى دیگر به نام میرزا ابوطالب داشتم که زهد و تقواى او زبان زد مردم بود، همه مردم آن محل به دعاهاى او اعتقاد داشتند و در گرفتارى‏ها ومشکلات به او مراجعه مى‏کردند، او هرگاه عریضه به حضرت بقیةاللّه‏علیه السلام مى‏نوشت ونتایجى به دست مى‏آمد. وقتى مادرم متوجه بسته بودن همه راه‏هاى عادى ومعمولى درمان برادرم شد، به نزد دایى ابوطالب رفت واز او خواهش کرد تا براى شفاى محمد سعید عریضه‏اى بنویسد.

 عصر روز جمعه‏اى بود که دایى‏ام عریضه را نوشت. مادرم آن را از او تحویل گرفت و همان موقع به همراه برادرم کنار چاهى که در بیرون روستا بود رفتند و در حالى که به شدّت گریه مى‏کردند، عریضه را در چاه انداختند و به خانه برگشتند. چند روزى از این ماجرا نگذشته بود که من در خواب دیدم سه نفر سواره با همان اوصافى که در حکایت تشرّف اسماعیل هرقلى نقل شده است از صحرا به طرف خانه ما مى‏آیند. وقتى آنها را دیدم یک مرتبه به یاد جریان اسماعیل هرقلى افتادم و با خودم گفتم: آن سوار اولى حتما خود حضرت حجّت‏علیه السلام هستند که آمده‏اند برادرم محمّد سعید را شفا دهند.

 وقتى آن سه نفر به نزدیکى خانه ما رسیدند، همگى از اسب پیاده شدند و درست به همان اطاقى که برادرم در آن خوابیده بود داخل شدند. همان کسى را که من فکر مى‏کردم خود حضرت‏علیه السلام هستند نزدیک برادرم رفتند و نیزه‏اى را که در دست داشتند روى کتف «محمد سعید» گذاشتند و فرمودند: بلند شو، دائیت از سفر آمده است و پشت در منتظر است.

 من در آن حال متوجّه شدم که منظور آن حضرت، دایى على‏اکبرم است که خیلى وقت پیش به سفر تجارت رفته است و اتفاقا به خاطر تأخیر کردن، همه خانواده نگرانش بودند.

 محمد سعید اطاعت امر کرد و در نهایت سلامتى از جاى خود برخاست و با عجله به سوى در رفت تا از دایى على اکبر استقبال کند.

 در این لحظه از خواب بیدار شدم و درست به اطراف نگاه کردم متوجه شدم که صبح شده است ولى هیچ یک از اهل خانه براى نماز صبح بیدار نشده‏اند. بلافاصله یاد خوابى که دیده بودم افتادم و با خوشحالى خودم را به نزدیک برادرم رساندم و او را بیدار کردم و به او گفتم: محمد سعید! محمد سعید! بلندشو آقا امام زمان‏علیه السلام تو را شفا دادند.

 سپس بدون معطلى او را گرفتم و از زمین بلندش کردم.

 در اثر سر و صداى من مادرم از خواب بیدار شد، وقتى دید که محمد سعید را بیدار کرده‏ام، با ناراحتى گفت: او به خاطر دردى که داشت از سر شب نتوانسته بود بخوابد، تازه از شدّت دردش مقدارى کم شده بود، چرا بیدارش کردى؟!

 گفتم: مادر! امام‏علیه السلام محمد سعید را شفا دادند.

 مادرم از جاى خود برخاست و با عجله خود را به ما رساند و گفت: تو چه گفتى؟

 خواستم تا حرفم را تکرار کنم، که دیدم محمد سعید شروع به راه رفتن کرد، و مثل اینکه اصلا هیچگونه ناراحتى نداشته است. مادرم از خوشحالى با صداى بلند شروع به گریه کردن نمود و همه اهل خانه بإ صداى او از خواب بیدار شدند و به دنبال آن طولى نکشید همه اهالى روستا از اتفاقى که افتاده بود باخبر شدند و با عجله خودشان را براى دیدن محمد سعید به خانه ما مى‏رساندند.

 بحمد للّه امام زمان‏علیه السلام به عریضه وتوسل مادرم عنایت کرد و از آن به بعد در بدن برادرم اثرى از آن مریضى دیده نشد. و چند روز بعد هم دایى على اکبر با سلامتى از سفر برگشت و خوشحالى خانواده ما به لطف حضرت حجة بن الحسن‏علیه السلام کامل‏تر شد.

 

 


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه