سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
سه شنبه 91 تیر 13 , ساعت 1:31 صبح

نام امام هفتم ما , موسى و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنیه آن امام ابوالحسن و ابوابراهیم است .

شیعیان و دوستداران لقب باب الحوائج به آن حضرت داده اند .

تولد امام موسى کاظم ( ع ) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در ابواء اتفاق افتاد .

دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ( ع )مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است .

امام موسى کاظم ( ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصیت پدر بزرگوار و امرخداوند متعال به مقام بلند امامت رسید , و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندکى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است , البته غیراز حضرت ولى عصر ( عج ) .

صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت
حضرت کاظم ( ع ) داراى قامتى معتدل بود .

صورتش نورانى و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود .

بدن شریفش از زیادى عبادت ضعیف شد , ولى همچنان روحى قوى و قلبى تابناک داشت .

امام کاظم به تصدیق همه مورخان , به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است .

موسى بن جعفر از عبادت و سختکوشى به عبد صالح معروف و درسخاوت و بخشندگى مانند نیاکان بزرگوار خود بود .

بدرههاى ( کیسههاى ) سیصددینارى و چهارصد دینارى و دو هزار دینارى میآورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم میکرد .

از حضرت موسى کاظم روایت شده است که فرمود : پدرم ( امام صادق - ع - ) پیوسته من را به سخاوت داشتن و کرم کردم سفارش میکرد .

امام ( ع ) با آن کرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن میکرد ,چنانکه نقل کردهاند : امام بسیار خشن پوش و روستایى لباس بود و این خودنشان دیگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بیاعتنایى آن امام به زرق و برقهاى گول زننده دنیا .

امام موسى کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه ومهربان بود .

همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود , و پنهان و آشکار به آنهاکمک میکرد .

برخى از فقراى مدینه او را شناخته بودند اما بعضى - پس از تبعیدحضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پى بردند و آن وجود عزیز راشناختند .

امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجید انس زیادى داشت .

قرآن را باصدایى حزین و خوش تلاوت میکرد .

آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گردمیآمدند و از روى شوق و رقت گریه میکردند .

بدخواهانى بودند که آن حضرت واجداد گرامیش را - روى در روى - بد میگفتند و سخنانى دور از ادب به زبان میراندند , ولى آن حضرت با بردبارى و شکیبایى با آنها روبرو میشد , و حتى گاهى با احسان آنها را به صلاح میآورد , و تنبیه میفرمود .

تاریخ , برخى از این صحنهها را در خود نگهداشته است .

لقب کاظم از همین جا پیدا شد .

کاظم یعنى : نگهدارنده و فروخورنده خشم .

این رفتار در برابر کسى یا کسانى بوده که از راه جهالت و نادانى یا به تحریک دشمنان به این کارهاى زشت و دور از ادب دست میزدند .

رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم , بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت ( ع ) را روشن میساخت , اما آنجا که پاى گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگرى - پیش میآمد , امام کاظم ( ع ) میفرمود : قل الحق و لو کان فیه هلاکک یعنى : حق را بگو اگرچه آن حقگویى موجب هلاک تو باشد .

ارزش والاى حق به اندازهاى است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند .

در فروتنى - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود .

با فقرامینشست و از بینوایان دلجویى میکرد .

بنده را با آزاد مساوى میدانست ومیفرمود همه , فرزندان آدم و آفریدههاى خداییم .

از ابوحنیفه نقل شده است که گفت : او را در کودکى دیدم و از اوپرسشهایى کردم چنان پاسخ داد که گویى از سرچشمه ولایت سیراب شده است .

براستى امام موسى بن جعفر ( ع ) فقیهى دانا و توانا و متکلمى مقتدر و زبردست بود .

محمد بن نعمان نیز میگوید : موسى بن جعفر را دریایى بیپایان دیدم که میجوشیدو میخروشید و بذرهاى دانش به هر سو میپراکند .

امام ( ع ) در سنگر تعلیم حقایق و مبارزه
نشر فقه جعفرى و اخلاق و تفسیر و کلام که از زمان حضرت صادق ( ع ) و پیش از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملى شده بود , در زمان حضرت امام موسى کاظم ( ع ) نیز به پیروى از سیره نیاکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ,تا مردم بیش از پیش به خط مستقیم امامت و حقایق مکتب جعفرى آشنا گردند , واین مشعل فروزان را از وراى اعصار و قرون به آیندگان برسانند .

خلفاى عباسى بنا به روش ستمگرانه و زیادهروى در عیش و عشرت , همیشه درصدد نابودى بنى هاشم بودند تا اولاد على ( ع ) را با داشتن علم و سیادت ازصحنه سیاست و تعلیم و ارشاد کنار زنند , و دست آنها را از کارهاى کشور اسلامى کوتاه نمایند .

اینان براى اجراء این مقصود پلید کارها کردند , از جمله : چندتن از شاگردان مکتب جعفرى را تشویق نمودند تا مکتبى در برابر مکتب جعفرى ایجاد کنند و به حمایتشان پرداختند .

بدین طریق مذاهب حنفى , مالکى , حنبلى وشافعى هر کدام با راه و روش خاص فقهى پایهریزى شد .

حکومتهاى وقت و بعد ازآن - براى دست یابى به قدرت - از این مذهبها پشتیبانى کرده و اختلاف آنها رابر وفق مراد و مقصود خود دانستهاند .

در سالهاى آخر خلافت منصور دوانیقى که مصادف با نخستین سالهاى امامت حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بود بسیارى از سادات شورشى - که نوعا از عالمان وشجاعان و متقیان و حق طلبان اهل بیت پیامبر ( ص ) بودند و با امامان نسبت نزدیک داشتند - شهید شدند .

این بزرگان براى دفع ستم و نشر منشور عدالت وامر به معروف و نهى از منکر , به پا میخاستند و سرانجام با اهداء جان خویش ,به جوهر اصلى تعالیم اسلام جان میدادند , و جانهاى خفته را بیدار میکردند .

طلوعها و غروبها را در آبادیهاى اسلامى به رنگ ارغوانى درمیآوردند و بر در ودیوار شهرها نقش جاوید مینگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأ ذنههاى مساجداسلام شعلهور میساختند .

در مدینه از کارگزاران مهدى عباسى فرزند منصور دوانیقى در عمل , همان رفتار زشت دودمان سیاه بنى امیه را پیش گرفتند , و نسبت به آل على ( ع )آنچه توانستند بدرفتارى کردند .

داستان دردناک فخ در زمان هادى عباسى پیش آمد .

علت بروز این واقعه این بود که حسین بن على بن عابد از اولادحضرت امام حسن ( ع ) که از افتخارات سادات حسنى و از بزرگان علماى مدینه و رئیس قوم بود , به یارى عدهاى از سادات و شیعیان در برابر بیدادگرى عبدالعزیز عمرى که مسلط بر مدینه شده بود , قیام کردند و با شجاعت ورشادت خاص در سرزمین فخ عده زیادى از مخالفان را کشتند , سرانجام دشمنان دژخیم این سادات شجاع را در تنگناى محاصره قرار دادند و به قتل رساندند وعدهاى را نیز اسیر کردند .

مسعودى مینویسد : بدنهایى که در بیابان ماند طعمه درندگان صحرا گردید .

سیاهکاریهاى بنى عباس منحصر به این واقعه نبود .

این خلفاى ستمگر صدهاسید را زیر دیوارهاى و میان ستونها گچ گرفتند , و صدها تن را نیز در تاریکى زندانها حبس کردند و به قتل رساندند .

عجب آنکه این همه جنایتها را زیرپوشش اسلامى و به منظور فروخواباندن فتنه انجام میدادند .

حضرت موسى بن جعفر ( ع ) را هرگز در چنین وضعى و با دیدن و شنیدن آن همه مناظر دردناک و ظلمهاى بسیار , آرامشى نبود .

امام به روشنى میدید که خلفاى ستمگر در پى تباه کردن و از بین بردن اصول اسلامى و انسانیاند .

امام کاظم ( ع )سالها مورد اذیت و آزار و تعقیب و زجر بود , و در مدتى که از 4 سال تا 14سال نوشتهاند تحت نظر و در تبعید و زندانها و تک سلولها و سیاهیچالهاى بغداد- در غل و زنجیر - به سر میبرد .

امام موسى بن جعفر ( ع ) بیآنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونى -بیمى بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسیدگى میکرد و از گردآورى وحفظ آنان و جهت دادن به بقایاى آنان غفلت نداشت .

آن زمان که امام ( ع )در مدینه بود , هارون کسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه وکنار خانه امام ( ع ) میگذرد , وى را آگاه کنند .

هارون از محبوبیت بسیار ومعنویت نافذ امام ( ع ) سخت بیمناک بود .

چنانکه نوشتهاند که هارون , درباره امام موسى بن جعفر ( ع ) میگفت : میترسم فتنهاى بر پا کند که خونها ریخته شود و پیداست که این قیامهاى مقدس را که سادات علوى و شیعیان خاص رهبرى میکردند و گاه خود در متن آن قیامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظردستگاه حاکم غرق در عیش و تنعم به ناحق فتنه نامیده میشد .

از سوى دیگراین بیان هارون نشانگر آن است که امام ( ع ) لحظهاى از رفع ظلم و واژگون کردن دستگاه جباران غافل نبوده است .

وقتى مهدى عباسى به امام ( ع ) میگوید : آیا من را از خروج خویش در ایمنى قرار میدهى نشانگر هراسى است که دستگاه ستمگر عباسى از امام ( ع ) و یاران و شیعیانش داشته است .

به راستى نفوذمعنوى امام موسى ( ع ) در دستگاه حاکم به حدى بود که کسانى مانند على بن یقطین صدراعظم ( وزیر ) دولت عباسى , از دوستداران حضرت موسى بن جعفر ( ع ) بودندو به دستورات حضرت عمل میکردند .

سخن چینان دستگاه از على بن یقطین در نزد هارون سخنها گفته و بدگوییهاکرده بودند , ولى امام ( ع ) به وى دستور فرمود با روش ماهران و تاکتیک خاص اغفالگرانه ( تقیه ) که در مواردى , براى رد گمى حیله هاى دشمن ضرورى و شکلى ازمبارزه پنهانى است , در دستگاه هارون بماند و به کمک شیعیان و هواخواهان آل على ( ع ) و تزویج مذهب و پیشرفت کار اصحاب حق , همچنان پاى فشارد - بیآنکه دشمن خونخوار را از این امر آگاهى حاصل شود - .

سرانجام بدگوییهایى که اطرافیان از امام کاظم ( ع ) کردند در وجود هارون کارگر افتاد و در سفرى که در سال 179 ه .

به حج رفت , بیش از پیش به عظمت معنوى امام ( ع ) و احترام خاصى که مردم براى امام موسى الکاظم ( ع ) قائل بودند پى برد .

هارون سخت از این جهت , نگران شد .

وقتى به مدینه آمد و قبرآن و قبر منور پیامبر اکرم ( ص ) را زیارت کرد , تصمیم بر جلب و دستگیرى امام ( ع ) یعنى فرزند پیامبر گرفت .

هارون صاحب قصرهاى افسانهاى در سواحل دجله , و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى که آفتاب میگفت بتاب که هر کجابتابى کشور اسلامى و قلمرو من است آورند , دستور داد چند کجاوه باکجاوه امام ( ع ) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى دیگر ببرند , تا مردم ندانند که امام ( ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند , تا یأ س بر مردمان چیره شود و به نبودن رهبر حقیقى خویش خو گیرند و سر به شورش و بلوا برندارندو از تبعیدگاه امام ( ع ) بیخبر بمانند .

و این همه بازگو کننده بیم و هراس دستگاه بود , از امام ( ع ) و از یارانى که - گمان میکرد - همیشه امام ( ع ) آماده خدمت دارد میترسید , این یاران با وفا - در چنین هنگامى - شمشیرهابرافرازند و امام خود را به مدینه بازگردانند .

این بود که با خارج کردن دوکجاوه از دو دروازه شهر , این امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعیدامام ( ع ) را فریبکارانه و با احتیاط انجام داد .

بارى , هارون , امام موسى کاظم ( ع ) را - با چنین احتیاطها و مراقبتهایى از مدینه تبعید کرد .

هارون , ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجیر به بصره ببرندو به عیسى بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود , نوشت , یک سال حضرت امام کاظم ( ع ) را زندانى کند , پس از یک سال والى بصره را به قتل امام ( ع )مأ مور کرد .

عیسى از انجام دادن این قتل عذر خواست .

هارون امام را به بغدادمنتقل کرد و به فضل بن ربیع سپرد .

مدتى حضرت کاظم ( ع ) در زندان فضل بود .

در این مدت و در این زندان امام ( ع ) پیوسته به عبادت و راز و نیاز باخداوند متعال مشغول بود .

هارون , فصل را مأ مور قتل امام ( ع ) کرد ولى فضل هم از این کار کناره جست .

بارى , چندین سال امام ( ع ) از این زندان به آن زندان انتقال مییافت .

در زندانهاى تاریک و سیاهچالهاى دهشتناک , امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقیقى خود ( الله ) راز و نیاز میکرد و خداوند متعال را بر این توفیق عبادت که نصیب وى شده است سپاسگزارى مینمود .

عاقب آن امام بزرگوار در سال 183 هجرى در سن 55 سالگى به دست مردى ستمکار به نام سندى بن شاهک و به دستور هارون مسموم و شهید شد .

شگفت آنکه , هارون با توجه به شخصیت والاى موسى بن جعفر ( ع ) پس ازدرگذشت و شهادت امام نیز اصرار داشت تا مردم این خلاف حقیقت را بپذیرند که حضرت موسى بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبیعى از دنیا رفته است ,اما حقیقت هرگز پنهان نمیماند .

بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قریش - در نزدیکى بغداد - به خاک سپردند .

از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پیدا کرد , و مورد توجه خاص واقع گردید , و شهر کاظمین از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت .

زنان و فرزندان حضرت موسى بن جعفر ( ع )
تعداد زوجات حضرت موسى بن جعفر ( ع ) روشن نیست .

بیشتر آنها از کنیزان بودند که اسیر شده و حضرت موسى کاطم ( ع ) آنها را میخریدند و آزاد کرده یاعقد میبستند .

نخستین زوجه آن حضرت تکتم یا حمیده یا نجمه داراى تقوا و فضیلت بوده و زنى بسیار عفیفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شیعیان حضرت رضا ( ع ) است .

فرزندان حضرت موسى بن جعفر را 37 تن نوشتهاند : 19 پسر و 18 دختر که ارشدآنها حضرت على بن موسى الرضا ( ع ) وصى و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است .

حضرت احمد بن موسى ( شاهچراغ ) که در شیراز مدفون است .

حضرت محمد بن موسى نیز که در شیراز مدفون است .

حضرت حمزه بن موسى که در رى مدفون میباشد .

از دختران آن حضرت , حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است , و قبه وبارگاهى با عظمت دارد .

سایر اولاد و سادات موسوى هریک مشعلدار علم و تقوادر زمان خود بودهاند , که در گوشه و کنار ایران و کشورهاى اسلامى پراکنده شده ,و در همانجا مدفون گردیدهاند , روحشان شاد باد .

صفات و سجایاى حضرت موسى بن جعفر ( ع )
موسى بن جعفر ( ع ) به جرم حقگویى و به جرم ایمان و تقوا و علاقه مردم زندانى شد .

حضرت موسى بن جعفر را به جرم فضیلت و اینکه از هارون الرشید درهمه صفات و سجایا و فضائل معنوى برتر بود به زندان انداختند .

شیخ مفید درباره آن حضرت میگوید : او عابدترین و فقیهترین و بخشندهترین و بزرگ منشترین مردم زمان خود بود , زیاد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت .

این جمله را زیاد تکرار میکرد : اللهم انى أ شأ لک الراحة عند الموت و العفوعند الحساب ( خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آید راحت و در آن هنگام که در برابر حساب اعمال حاضرم کنى عفو را به من ارزانى دار ) .

امام موسى بن جعفر ( ع ) بسیار به سراغ فقرا میرفت .

شبها در ظرفى پول و آرد و خرمامیریخت و به وسایلى به فقراى مدینه میرساند , در حالى که آنها نمیدانستند ازناحیه کسى است .

هیچکس مثل او حافظ قرآن نبود , با آواز خوشى قرآن میخواند ,قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعى به دل میداد , شنوندگان از شنیدن قرآنش میگریستند , مردم مدینه به او لقب زین المجتهدین داده بودند .

مردم مدینه روزى که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند , شور و ولوله و غوغایى عجیب کردند .

آن روزها فقراى مدینه دانستند چه کسى شبها و روزها براى دلجویى به خانه آنها میآمده است .

منبع بلاغامام موسی کاظم


سه شنبه 91 تیر 13 , ساعت 1:28 صبح
نام معصوم ششم على ( ع ) است . وى فرزند حسین بن على بن ابیطالب ( ع )و ملقب به سجاد و زین العابدین میباشد .امام سجاد در سال 38 هجرى در مدینه ولادت یافت .

حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولى به علت بیمارى و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد , زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقهاى که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت - به اواجازه جنگ کردن نداد .

مصلحت الهى این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ , یعنى امامت و ولایت گردد .

این بیمارى موقت چند روزى بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35 سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرى شد .

سن شریف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم محرم سال 61 هجرى که بنا به وصیت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت رسید , به اختلاف روایات در حدود 24سال نوشته اند .

مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور شهربانو دختر یزدگرد ساسانى بوده است .

آنچه در حادثه کربلا بدان نیاز بود , بهرهبردارى از این قیام و حماسه بى نظیر و نشر پیام شهادت حسین ( ع ) بود , که حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمهاش زینب ( ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظیر در جهان آن روز فریاد کردند .

فریادى که طنین آن قرنهاست باقى مانده و - براى همیشه - جاودان خواهد ماند .

واقعه کربلا با همه ابعاد عظیم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفاو صفا و ایمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پایان آمد , اما مأ موریت حضرت سجاد ( ع ) و زینب کبرى ( س ) از آن زمان آغاز شد .

اهل بیت اسیر را از قتلگاه عشق و راهیان به سوى الله و از کنار نعشهاى پاره پاره به خون خفته جدا کردند .

حضرت سجاد ( ع ) را در حال بیمارى بر شترى بى هودج سوار کردند و دو پاى حضرتش را از زیر شکم آن حیوان به زنجیر بستند .

سایر اسیران را نیز بر شتران سوار کرده , روانه کوفه نمودند .

کوفهاى که در زیر سنگینى و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود و جرأ ت نفس کشیدن نداشت , زیرا ابن زیاد دستور داده بود رؤساى قبایل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند .

در چنین حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهدا را بین سرکردگان قبایلى که در کربلا بودند تقسیم و سر امام شهید حضرت ابا عبد الله الحسین را در جلو کاروان حمل کنند .

بدین صورت کاروان را وارد شهر کوفه نمودند .

عبید الله زیاد میخواست وحشتى در مردم ایجاد کند و این فتح نمایان خود را به چشم مردم آورد .

با این تدبیرهاى امنیتى چه شد که نتوانستند جلو بیانات آتشین و پیام کوبنده زن پولادین تاریخ حضرت زینب ( س ) را بگیرند ؟ گویى مردم کوفه تازه از خواب بیدار شده و دریافته اند که این اسیران , اولاد على ( ع ) و فرزندان پیغمبر اسلام ( ص ) میباشند که مردانشان در کربلا نزدیک کوفه به شمشیر بیداد کشته شدهاند .

همهمه از مردم برخاست و کم کم تبدیل به گریه شد .

حضرت سجاد ( ع ) در حال اسارت و خستگى و بیمارى به مردم نگریست و فرمود : اینان بر ما میگریند ؟ پس عزیزان ما را چه کسى کشته است ؟ زینب خواهر حسین ( ع ) مردم را امر به سکوت حضرت محمد ( ص ) کرد و پس از حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پیامبر گرانقدرش , فرمود : ... اى اهل کوفه , اى حیلت گران و مکراندیشان وغداران , هرگز این گریههاى شما را سکون مباد .

مثل شما , مثل زنى است که از بامداد تا شام رشته خویش میتابید و از شام تا صبح به دست خود بازمیگشاد .

هشدار که بناى ایمان بر مکر و نیرنگ نهادهاید ... .

سپس حضرت زینب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : همانادامان شخصیت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلود کردید که هرگز تا قیامت این آلودگى را از خود نتوانید دور کرد .

خوارى و ذلت بر شما باد .

مگر نمیدانید کدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشکافتید , و چه عهد و پیمان که بشکستید , و بزرگان عترت و آزادگان ذریه او را به اسیرى بردید , و خون پاک او به ناحق ریختید ... .

مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که گویى مرغ بر سر آنها نشسته سخنان کوبنده زینب ( ع ) که گویا از حلقوم پاک على ( ع ) خارج میشد ,مردم بى وفاى کوفه را دچار بهت و حیرت کرد .

شگفتا این صداى على ( ع ) است که گویا در فضاى کوفه طنینانداز است .. امام سجاد ( ع ) عمهاش را امر به سکوت فرمود .

ابن زیاد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زینب کبرى و سایر اسیران را به مجلس وى آوردند , و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسین ( ع ) و اسیران کربلا به حد اعلا رسانید , و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد , و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشکار نمود .

پیام خون و شهادت ابن زیاد یا پسر مرجانه اسیران کربلا را پس از مکالماتى که در مجلس او با آنان روى داد , دستور داد به زندانى پهلوى مسجد اعظم کوفه منتقل ساختند , و دستور داد سر مقدس امام ( ع ) را در کوچهها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند .

یزید در جواب نامه ابن زیاد که خبر شهادت حسین ( ع ) و یارانش و اسیر کردن اهل و عیالش را به او نوشته بود , دستور داد سر حسین ( ع ) و همه یارانش را و همه اسیران را به شام بفرستند .

بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجیر نهاده , بر شتر سوارش کردند و اهل بیت را چون اسیران روم و زنگبار بر شتران بى جهاز سوار کردند و راهى شام نمودند .

اهل بیت عصمت از راه بعلبک به شام وارد شدند .

روز اول ماه صفر سال 61 هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سروراست , زیرا یزید اسیران کربلا را که اولاد پاک رسول الله هستند , افراد خارجى ویاغیگر معرفى کرده که اکنون در چنگ آنهایند - یزید دستور داد اسیران و سرهاى شهدا را از کنار جیرون که تفریحگاه خارج از شهر و محل عیش و عشرت یزید بود عبور دهند .

یزید از منظر جیرون اسیران را تماشا میکرد و شاد و مسرور به نظرمیرسید , همچون فاتحى بلا منازع و در مقابل قافله اسیران بایستاد و گفت : شکر خداى را که شما را کشت و شهرهاى اسلام را ازشر مردان شما آسوده ساخت و امیر المؤمنین یزید را بر شماپیروزى داد .

امام زین العابدین ( ع ) به آن پیرمردى که در آن سن و سال از تبلیغات زهرآگین اموى در امان نمانده بود , فرمود : اى شیخ , آیا قرآن خواندهاى ؟ .

گفت : آرى .

فرمود : این آیه را قراءت کردهاى : قل لا أ سئلکم علیه أ جرا الاالمودة فی القربى .

گفت : آرى .

امام ( ع ) فرمود : آن خویشاوندان که خداوند تعالى به دوستى آنها امرفرموده و براى رسول الله اجر رسالت قرار داده ماییم .

سپس آیه تطهیر را که درحق اهل بیت پیغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا .

پیرمردگفت : این آیه را خواندهام .

امام ( ع ) فرمود : مراد از این آیه ماییم که خداوند ما را از هر آلایش ظاهر و باطن پاکیزه داشته است .

پیرمرد بسیار تعجب کرد و گریست و گفت چقدر من بى خبر ماندهام .

سپس به امام ( ع ) عرض کرد : اگر توبه کنم آیا توبهام پذیرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمینان داد .

این پیرمرد را به خاطر همین آگاهى شهید کردند .

بارى , قافله اسیران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند .

سپس آنها را در حالى که به طنابها بسته بودند به زندانى منتقل کردند .

چند روزى را در زندان گذراندند , زندانى خراب .

به هر حال یزید در نظر داشت با دعوت ازبرجستگان هر مذهب و سفیران و بزرگان و چاپلوسان دربارى مجلسى فراهم کند تا پیروزى ظاهرى خود را به همه نشان دهد .

در این مجلس یزید همان جسارتى را نسبت به سر مقدس حضرت سید الشهداء انجام داد که ابن زیاد , دست نشانده پلیدش در کوفه انجام داده بود .

چوب دستى خود را بر لب و دندانى نواخت که بوسهگاه حضرت رسول الله ( ص ) و على مرتضى و فاطمه زهرا علیهما السلام بوده است .

وقتى زینب ( ع ) این جسارت را از یزید مشاهده فرمود و اولین سخنى که یزید به حضرت سید سجاد ( ع ) گفت چنین بود : شکر خداى را که شما را رسوا ساخت , بى درنگ حضرت زینب ( ع ) در چنان مجلسى بپاخاست .

دلش به جوش آمد و زبان به ملامت یزید و یزیدیان گشود و با فصاحت و بلاغت علوى پیام خون و شهادت را بیان فرمودو در سنگر افشاگرى پرده از روى سیهکارى یزید و یزیدیان برداشت , و خلیفه مسلمین را رسواتر از مردم کوفه نمود .

اما یزید سر به زیر انداخت و آن ضربات کوبنده و بر باد دهنده شخصیت کاذب خود را تحمل کرد , و تنها براى جواب بیتى خواند که ترجمه آن این است : ناله و ضجه از داغدیدگان رواست و زنان اجیر نوحهکننده را مرگ درگذشته آسان است .

امام سجاد ( ع ) در دمشق علاوه بر سخنانى که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به قرآن کریم فرمود و حقیقت را آشکار کرد , حضرت زین العابدین ( ع ) وقتى با یزید روبرو شد - در حالى که ازکوفه تا دمشق زیر زنجیر بود - فرمود : اى یزید , به خدا قسم , چه گمان میبرى اگرپیغمبر خدا ( ص ) ما را به این حال بنگرد ؟ این جمله چنان در یزید اثر کرد که دستور داد زنجیر را از آن حضرت برداشتند , و همه اطرافیان از آن سخن گریستند .

فرصت بهترى که در شام به دست امام چهارم آمد , روزى بود که خطیب رسمى بالاى منبر رفت و در بدگویى على ( ع ) و اولاد طاهرینش و خوبى معاویه و یزید داد سخن داد .

امام سجاد ( ع ) به یزید گفت : به من هم اجازه میدهى روى این چوبهابروم و سخنانى بگویم که هم خدا را خشنود سازد و هم براى مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ یزید نمیخواست اجازه دهد , زیرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت علیهم السلام آگاه بود و بر خود میترسید .

مردم اصرار کردند .

ناچار یزید قبول کرد .

امام چهارم ( ع ) پاى به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که دلها از جا کنده شد و اشکها یکباره فرو ریخت و شیون از میان زن و مردبرخاست .

خلاصه بیانات امام ( ع ) چنین بود : اى مردم شش چیز را خدا به ما داده است و برترى ما بر دیگران بر هفت پایه است .

علم نزد ماست , حلم نزد ماست , جود و کرم نزد ماست , فصاحت وشجاعت نزد ماست , دوستى قلبى مؤمنین مال ماست .

خدا چنین خواسته است که مردم با ایمان ما را دوست بدارند , و این کارى است که دشمنان ما نمیتوانند از آن جلوگیرى کنند .

سپس فرمود : پیغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست , وصى او على بن ابیطالب از ماست , حمزه سید الشهداء از ماست , جعفر طیار از ماست , دو سبط این امت حسن و حسین ( ع ) از ماست , مهدى این امت و امام زمان از ماست .

سپس امام خود را معرفى کرد و کار به جایى رسید که خواستند سخن امام را قطع کنند , پس دستور دادند تا مؤذن اذان بگوید .

امام ( ع ) سکوت کرد .

تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله .

امام عمامه از سر برگرفت و گفت : اى مؤذن تورا به حق همین محمد خاموش باش .

سپس رو به یزید کرد و گفت : آیا این پیامبرارجمند جد تو است یا جد ما ؟ اگر بگویى جد تو است همه میدانند دروغ میگویى , واگر بگویى جد ماست , پس چرا فرزندش حسین ( ع ) را کشتى ؟ چرا فرزندانش را کشتى ؟ چرا اموالش را غارت کردى ؟ چرا زنان و بچههایش را اسیر کردى ؟ سپس امام ( ع ) دست برد و گریبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود .

براستى آشوبى به پا شد .

این پیام حماسى عاشورا بود که به گوش همه میرسید .

این نداى حق بود که به گوش تاریخ میرسید .

یزید در برابر این اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زیاد گشود و حتى بعضى ازلشکریان را که همراه اسیران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرارداد .

سرانجام بیمناک شد و از آنان روى پوشید و سعى کرد کمتر با مردم تماس بگیرد .

به هر حال , یزید بر اثر افشاگریهاى امام ( ع ) و پریشان حالى اوضاع مجبورشد در صدد استمالت و دلجویى حال اسیران برآید .

از امام سجاد ( ع ) پرسید : آیامیل دارید پیش ما در شام بمانید یا به مدینه بروید ؟ امام سجاد ( ع ) و زینب کبرى ( ع ) فرمودند : میل داریم پهلوى قبر جدمان در مدینه باشیم .

حرکت به مدینه در ماه صفر سال 61 هجرى اهل بیت عصمت با جلال و عزت به سوى مدینه حرکت کردند .

نعمان بن بشیر با پانصد نفر به دستور یزید کاروان را همراهى کرد .

امام سجاد و زینب کبرى و سایر اهل بیت به مدینه نزدیک میشدند .

امام سجاد ( ع )محلى در خارج شهر مدینه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند .

نعمان بن بشیر و همراهانش را اجازه مراجعت داد .

امام ( ع ) دستور داد در همان محل خیه هایى برافراشتند .

آنگاه به بشیر بن جذلم فرمود مرثیهاى بسراى و مردم مدینه را از ورود ما آگاه کن .

بشیر یکسر به مدینه رفت و در کنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدینه ایستاد و اشعارى سرود که ترجمه آن چنین است : هان و اینک این اشکهاى من است که روان است .

آوخ بود در کربلا بگذاشتند , و سرش را بر نیزه شهربه شهر گردانیدند .

شهر یکباره از جاى کنده شد .

زنان بنى هاشم صدا به ضجه وناله و شیون برداشتند .

مردم در خروج از منزلهاى خود و هجوم به سوى خارج شهر بریکدیگر سبقت گرفتند .

بشیر میگوید : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خیمه اهل بیت پیغمبر رساندم .

در این موقع حضرت سجاد ( ع ) از خیمه بیرون آمد و درحالى که اشکهاى روان خود را با دستمالى پاک میکرد به مردم اشاره کرد ساکت شوند , و پس از حمد و ثناى الهى لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز کربلا سخن گفت .

از جمله فرمود : اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر وآزار ما دستور میداد , بیش از این بر ما ستم نمیرفت , و حال اینکه به حمایت وحرمت ما سفارش بسیار شده بود .

به خدا سوگند به ما رحمت و عنایت فرماید و ازدشمنان ما انتقام بگیرد .

سپس امام سجاد ( ع ) و زینب کبرى ( ع ) و یاران و دلسوختگان عزاى حسینى وارد مدینه شدند .

ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقیع رفتند و شکایت مردم جفاپیشه را با چشمانى اشک ریزان بیان نمودند .

مدتها درمدینه عزاى حسینى برقرار بود .

و امام ( ع ) و زینب کبرى از مصیبت بى نظیرکربلا سخن میگفتند و شهادت هدفدار امام حسین ( ع ) را و پیام او را به مردم تعلیم میدادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا میکردند تا مردم به عمق مصیبت پى ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را یاد بگیرند .

آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسیار حساس و مهم بود : دمشق , کوفه , مکه و مدینه , حرم مقدس رسول الله مرکز یادها و خاطره اسلام عزیز و پیامبر گرامى ( ص ) .

امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ایفا فرمود , و به دنبال آن بیدارى مردم و قیامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضایتى عمیق مردم آغاز شد .

از آن پس تاریخ اسلام شاهد قیامهایى بود که از رستاخیز حسینى در کربلا مایه میگرفت , از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد , و کارگزاران یزید دربرابر قیام مردم مدینه کشتارهاى عظیم به راه انداختند .

اولاد على ( ع ) هر یک در گوشه و کنار در صدد قیام و انتقام بودند تا سرانجام به قیام ابو مسلم خراسانى و انقراض سلسله ناپاک بنى امیه منتهى شد .

مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غیر عادلانه خلفاى بنى امیه و بنى عباس به صورتهاى مختلف در مسلمانان بخصوص در شیعیان على ( ع ) در طول تاریخ ‌زنده شد و شیعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پیام خون و شهادت بود درصحنه تاریخ معرفى گردید .

گرچه شیعیان همیشه زجرها دیده و شکنجهها بر خود هموارکردهاند , ولى همیشه این روحیه انقلابى را حتى تا امروز - پس از چهارده قرن - درخود حفظ کردهاند .

امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه نشست , ولى همیشه پیام شهادت ومبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بیان میفرمود و با خواص شیعیان خود مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد کابلى و ... در تماس بود , و در عین حال به امر به معروف و نهى از منکر اشتغال داشت , و شیعیان خاص وى معارف دینى و احکام اسلامى را از آن حضرت میگرفتند و در میان شیعیان منتشر میکردند , واز این راه ابعاد تشیع توسعه فراوانى یافت .

بر اثر این مبارزات پنهان و آشکار بود که براى بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملک خلیفه اموى , با بند وزنجیر از مدینه به شام جلب کردند , و بعد از زمانى به مدینه برگرداندند .

امام سجاد ( ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بینى خاص خود هر جا لازم بود , براى بیدارى مردم و تهییج آنها علیه ظلم و ستمگرى و گمراهى کوشید , و درموارد بسیارى به خدمات اجتماعى وسیعى در زمینه حمایت بینوایان و خاندانهاى بى سرپرست پرداخت , و نیز از طریق دعاهایى که مجموعه آنها در صحیفه سجادیه گردآمده است , به نشر معارف اسلام و تهذیب نفس و اخلاق و بیدارى مردم اقدام نمود .

صحیفه سجادیه صحیفه سجادیه که از ارزندهترین آثار اسلامى است , شامل 57 دعا است که مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است , و بدان زبورآل محمد ( ص ) نیز میگویند .

یکى از حوادث تاریخ که دورنمایى از تلأ لؤ شخصیت امام سجاد ( ع ) را به مامینمایاند - گرچه سراسر زندگى امام درخشندگى و شور ایمان است - قصیدهاى است که فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه سروده است .

مورخان نوشتهاند : در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموى , ولیعهد وبرادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج , به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت .

چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید , فشارجمعیت میان او و حطیم حائل شد , ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبرى که براى وى نصب کردند , به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه اوبودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند .

در این هنگام کوکبه جلال حضرت على بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر وجامه هایش ازهمگان پاکیزهتر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود , از افق مسجدبدرخشید و به مطاف درآمد , و چون به نزدیک حجر الاسود رسید , موج جمعیت دربرابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت , تا به آسانى دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت .

تماشاى این منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه میکشید , یکى از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنى آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مطاف براى او خلوت گردید ؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک میشناخت , اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأ ثیر مقام و کلامش قرار گیرند , خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : او را نمیشناسم .

در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق کشى سخت آزرده شد و با آن که خودشاعر دربار اموى بود , بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درندهخویى آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد , رو به مرد شامى کرد و گفت : اگر خواهى تا شخصیت او را بشناسى از من بپرس , من او را نیک میشناسم .

آن گاه فرزدق در لحظهاى از لحظات تجلى ایمان و معراج روح , قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه میگرفت , با حماسه هاى افروخته و آهنگى پرشور سیل آسا بر زبان راند , و اینک دو بیتى از آن قصیده و قسمتى از ترجمه آن : هذا الذى تعرف البطحاء وطأ ته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذى احمد المخت ـار والده صلى علیه الهى ما جرى القلم این که تو او را نمیشناسى , همان کسى است که سرزمین بطحاء جاى گامهایش را میشناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و همقدمند .

این کسى است که احمد مختار پدر اوست , که تا هر زمان قلم قضا در کارباشد , درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... این فرزند فاطمه , سروربانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصى پیغمبر است , که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بى دریغش همیدرخشد ... .

و از این دست اشعارى سرود که همچون خورشید بر تارک آسمان ولایت میدرخشد ونور میپاشد .

وقتى قصیده فرزدق به پایان رسید , هشام مانند کسى که از خوابى گران بیدارشده باشد , خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعرى - تا کنون - در مدح ما نسرودهاى ؟ فرزدق گفت : جدى بمانند جد او و پدرى همشأ ن پدر او و مادرى پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم .

هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او رادر سرزمین عسفان میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند .

چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست .

فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : من این قصیده را براى رضاى خدا و رسول خداو دفاع از حق سرودهام و صلهاى نمیخواهم .

امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و اورا سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزى از ارزش واقعى آن , در نزد خداکم نخواهد شد .

بارى , این فضایل و ارزشهاى واقعى است که دشمن را بر سر کینه و انتقام میآورد .

چنانکه نوشتهاند : سرانجام به تحریک هشام , خلیفه اموى , ولید بن عبد الملک , امام زین العابدین و سید الساجدین ( ع ) را مسموم کرد و در سال 95هجرى درگذشت و در بقیع مدفون شد .

منبع  بلاغامام سجاد


سه شنبه 91 تیر 13 , ساعت 1:23 صبح

نام مبارک امام پنجم محمد بود .

لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ,بدین جهت که : دریاى دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت .

القاب دیگرى مانند شاکر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذکر کردهاند که هریک بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .

کنیه امام ابوجعفر بود .

مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .

بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .

پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .

تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سیدالشهداء کودکى بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک میشد .

دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى که سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . یعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .

در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع ) مسائلى مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسى و ظهور سرداران و مدعیانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و دیگران مطرح است , ترجمه کتابهاى فلسفى و مجادلات کلامى در این دوره پیش میآید , و عدهاى از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا میشوند .

قاضیها و متکلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پدیدمیآیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر مینماید , و تعلیمات قرآنى - به ویژه مسأ له امامت و ولایت را , که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا , افکار بسیارى از حق طلبان را به حقانیت آل على ( ع ) متوجه کرده بود , و پرده از چهره زشت ستمکاران اموى ودین به دنیا فروشان برگرفته بود , به انحراف میکشاندند و احادیث نبوى را دربوته فراموشى قرار میدادند .

برخى نیز احادیثى به نفع دستگاه حاکم جعل کرده ویا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون مینمودند .

اینها عواملى بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنهابایستند .

بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعیت مساعد روزگار سیاسى , براى نشر تعلیمات اصیل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشیع و علوم اسلامى را پایهریزى نمودند .

زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقى تعلیمات پیامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و میبایست به تربیت شاگردانى عالم و عامل و یارانى شایسته و فداکار دست یازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند .

به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء ودانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .

در مکتب تربیتى امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته میشد .

ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود واین صدقات را بر بنى هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم میکرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت .

امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود .

سیرت و صورتش ستوده بود .

پیوسته لباس تمیز و نومیپوشید .

در کمال وقار و شکوه حرکت میفرمود .

از آن حضرت میپرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش میپوشید , تو چرا لباس فاخر بر تن میکنى ؟ پاسخ میداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , که محرومان و فقرا و تهیدستان زیادبودند , چنان بود .

من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار , نمیتوانم تعظیم شعائر دین کنم .

امام پنجم ( ع ) بسیار گشادهرو و با مؤمنان و دوستان خویش برخورد بود .

با همه اصحاب مصافحه میکرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق میفرمود .

در ضمن سخنانش میفرمود : مصافحه کردن کدورتهاى درونى را از بین میبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - میریزد .

امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگیرى از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین وعیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینى , کمال مواظبت را داشت .

میخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقى را به مردم تعلیم نماید .

در روزهاى گرم براى رسیدگى به مزارع و نخلستانها بیرون میرفت , و باکارگران و کشاورزان بیل میزد و زمین را براى کشت آماده میساخت .

آنچه ازمحصول کشاورزى - که با عرق جبین و کد یمین - به دست میآورد در راه خدا انفاق میفرمود .

بامداد که براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) میرفت , پس از گزاردن فریضه , مردم گرداگردش جمع میشدند و از انوار دانش و فضیلت اوبهرهمند میگشتند .

مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهاى دیگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقایق اسلامى - با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خودفروخته - کوشش بسیار کردند .

ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهاى بیسابقه آل ابوسفیان , که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند , در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأ له امامت و رهبرى , که تنها شایسته امام معصوم است , سعى بلیغ کردندو معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند ; تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایى رسید که فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پایهگذارى نمود , و احادیث و تعلیمات اسلامى را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .

امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و یادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منکرو امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقههاى درس , زمینه این امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دینى را براى مردم روشن فرمود .

رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینى وحى الهى وظایفى را که فرزندان و اهل بیت گرامیاش در آینده انجام خواهند داد و نقشى را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احادیثى که از آن حضرت روایت شده , تعیین فرموده است .

چنان که در این حدیث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد .

صداى کودکى را شنید , پرسید کیستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسینم , جابر گفت : نزدیک بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض کرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم .

فرمود : شاید زنده بمانى و محمدبن على بن الحسین که یکى از اولاد من است ملاقات کنى .سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد .علم و دین را نشر بده .

امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینى و تعلیم حقایق قرآنى و احادیث نبوى ( ص ) پرداخت .

این جابر بن عبدالله انصارى همان کسى است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهى عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعین حسینى به کربلا آمد و غسل کرد , و در حالى که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد .

بارى , امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهى بود .

نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت وکلمات قصار و اندرزهایى همراه است , که به ویژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است .

بنا به روایاتى که نقل شده است , در هیچ مکتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر ازمحضر محمد بن على ( ع ) نبودهاند .

در زمان امیرالمؤمنین على ( ع ) گوئیا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان که باید - بر مردم روشن نبود , گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حیات مادى بیرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشیده بودند , و در کنار دریاى بیکران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانمیدانستند .

بی جهت نبود که مولاى متقیان بارها میفرمود : سلونى قبل از تفقدونى پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید .

و بارها میگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشناترم .

ولى کو آن گوهرشناسى که قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدریج , به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامى را درک میکردند , و مانند تشنه لبى که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول یکى از مورخان : مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند .

امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبودحماسه آفرینان - فراهم نبود , از این رو , نشر معارف اسلام و فعالیت علمى راو هم مبارزه عقیدتى و معنوى با سازمان حکومت اموى را , از این طریق مناسبترمیدید , و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود , به فعالیتهاى ثمر بخش علمى در این زمینه پرداخت .

اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حکومت بود , مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار میگرفت .

در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفى شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود , و از راه دیگرى نیز آن را دامن میزد : و آن راه , تجلیل و تأ یید برادر شورشیاش زید بن على بن الحسین بود .

روایاتى در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامى و جهان بینى خاص قرآن , و تنظیم مبانى فقهى و تربیت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوین مکتب داشته , موضع انقلابى برادرش زید را نیز تأ ییدمیکرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) میفرمود : خداوندا پشت من را به زید محکم کن .

و نیز نقل شده است که روزى زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زید بن على را دید , این آیه را تلاوت کرد : یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله .

یعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشید و گواهان , خداى را .

آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلک , اى زید , به خدا سوگندتو نمونه عمل به این آیهاى .

میدانیم که زید برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأ ثیر تعلیمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دین قیام کرد .

سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموى ,در سال ( 120 یا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .

بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند .

و چنانکه تاریخ مینویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجهاى نینجامید و قیامهاى دیگرى نیز که در این دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتایجى نرسید , ولى این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیدارى و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را درجوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است .

امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند , که زمینه را مساعد نمیدیدند , ولى در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار , که نوعى دیگر از مبارزه است , دست زدند .

چه در این دوره , حکومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود , از این رو بهترین فرصت براى نشرافکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت , پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسى به شکل پایهریزى و تدوین اصول مکتب - که امرى بسیار ضرورى بود - پیش آمد .

اما چنان که اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا که پاى مصالح حکومتى پیش میآمدو احساس میکردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمیگیرد و خط صحیح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت که دنباله خط رسالت و بالاخره حکومت الله است تعلیم میدهد , تکان میخوردند و دست به ایذاء و آزار وشکنجه امام ( ع ) میزدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... براى شناخت این امر , به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است میپردازیم : در یکى از سالها که هشام بن عبدالملک , خلیفه اموى , به حج میآید , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نیز به حج میرفتند .

روزى در مکه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى میکند و در آن سخنرانى تأ کید بر سر مسأ له پیشوایى و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفههاى خدا در زمین ایشانند نه دیگران , و اینکه سعادت اجتماعى و رستگارى در پیروى از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران .

این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته میشود , آن هم در مکه در موسم حج , طنینى بزرگ مییابد و به گوش هشام میرسد .

هشام در مکه جرأ ت نمیکند و به مصلحت خود نمیبیند که متعرض آنان شود .

اما چون به دمشق میرسد , مأ مور به مدینه میفرستد و از فرماندارمدینه میخواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کرد , و چنین میشود .

حضرت صادق ( ع ) میفرماید : چون وارد دمشق شدیم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید .

هنگامى که به مجلس او درآمدیم , هشام بر تخت پادشاهى خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .

نیز دستور داده بود تا آماج خانهاى ( جاهایى که درآن نشانه براى تیراندازى میگذارند ) در برابر او نصب کرده بودند , و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازى بودند .

هنگامى که وارد حیاط قصر او شدیم , پدرم در پیش میرفت و من از عقب او میرفتم , چون نزدیک رسیدیم , به پدرم گفته : شما هم همراه اینان تیر بیندازید پدرم گفت : من پیر شدهام .

اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف دارى بهتر است .

هشام قسم یاد کرد : به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نمیدارم .

آنگاه به یکى از بزرگان بنى امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او ( یعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند .

پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد .

سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تاآنکه نه تیر پیاپى افکند .

هشام از دیدن این چگونگى خشمگین گشت و گفت : نیک تیر انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترین عرب و عجمى در تیراندازى .

چرامیگفتى من بر این کار قادر نیستم ؟ ...

بگو : این تیراندازى را چه کسى به تویاد داده است .

پدرم فرمود : میدانى که در میان اهل مدینه , این فن شایع است .

من در جوانى چندى تمرین این کار کردهام .

سپس امام صادق ( ع ) اشاره میفرماید که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد .

در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن میگوید .

امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامى باید چگونه باشد , سخن میگوید .

اینها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بیش از پیش ناراحت میکند .

بعضى نوشتهاند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند .

و چون به او خبر میدهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شدهاند , امام را رها میکند و به شتاب روانه مدینه مینماید .

و پیکى سریع , پیش از حرکت امام از دمشق , میفرستد تا در آبادیها و شهرهاى سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ,مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأ ثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند .

با این وصف امام ( ع ) در این سفر , از تماس با مردم - حتى مسیحیان - و روشن کردن آنان غفلت نمیورزد .

جالب توجه و قابل دقت و یادگیرى است که امام محمد باقر ( ع ) وصیت میکند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقدارى از مال او را وقف کند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ایام حج و در منى محل اجتماع حاجیها براى سنگ انداختن به شیطان ( رمى جمرات ) و قربانى کردن براى او محفل عزا اقامه کنند .

توجه به موضوع و تعیین مکان , اهمیت بسیار دارد .

به گفته صاحب الغدیر -زنده یاد علامه امینى - این وصیت براى آن است که اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مکان مقدس با پیشواى حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد , واز دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد , و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى .

شهادت امام باقر ( ع )

حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگى کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت , نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامى , تعلیم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا کردن سنتهاى جد بزرگوارش در میان خلق , متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است , پرداخت و لحظهاى از این وظیفه غفلت نفرمود .

سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .

پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنارپدر بزرگوارش - به خاک سپردند امامباقر


سه شنبه 91 تیر 13 , ساعت 1:18 صبح

 

نام: جعفر بن محمد .
کنیه: ابوعبدالله، ابواسماعیل و ابوموسى.
القاب: صادق، فاضل، صابر، طاهر، قائم، کافل و منجى.
مشهورترین لقب آن حضرت «صادق» است. این لقب به خاطر صدق گفتار آن حضرت و تمایز از جعفر کذاب، که در عصر امام زمان (ع) ادعاى امامت کرده بود، به آن حضرت داده شد.
منصب: معصوم هشتم و امام ششم شیعیان.
تاریخ ولادت: هفدهم ربیع‏الاول سال 80 هجرى.

 

 

 

 

 

برخى مورخان، تاریخ تولد آن حضرت را اول رجب سال 80 هجرى و برخى دیگر سال 83 هجرى دانسته‏اند؛اما قول اول مشهور است و این روز مطابق است با روز ولادت پیامبر اکرم (ص).

 

محل تولد: مدینه مشرفه، در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

 

نسب پدرى : امام محمد باقر بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب (ع).

 

نام مادر: فاطمه، مکنّى به‏ام فَروه بنت قاسم بن محمد بن ابى بکر.

 

ام فَروه، که فرزندزاده جناب محمد بن ابى بکر بود، مقام والایى در بین زنان زمان خویش داشت. امام صادق (ع) درباره شأن او فرمود: مادرم از جمله زنانى بود که ایمان آورد و تقوا پیشه کرد و نیکوکارى نمود، و خدا نیکوکاران را دوست دارد.

 

این زن از تربیت‏شدگان مکتب امام زین‏العابدین (ع) و امام محمد باقر (ع) است.

 

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام محمد باقر (ع) در هفتم ذى‏حجه سال‏114 هجرى تا 25 شوال سال 148 هجرى، به مدت 34 سال.

 

تاریخ و سبب شهادت: 25 شوال سال 148 هجرى، در سن 65 سالگى، به وسیله زهرى که منصور دوانیقى به آن حضرت خورانید.

 

برخى تاریخ شهادت آن حضرت را نیمه رجب سال 148 هجرى دانسته‏اند.

 

محل دفن: قبرستان بقیع، در مدینه مشرفه، در جوار قبر پدر و جدش و امام‏حسن مجتبى (ع) (در عربستان سعودى کنونى).

 

همسران: 1. فاطمه بنت حسین. 2. ام حمیده (حمیده مصفاة). و چند ام ولد دیگر.

 

فرزندان: 1. امام موسى کاظم (ع). 2. اسماعیل. 3. عبدالله. 4. محمد دیباج. 5. اسحاق. 6. على عریضى. 7.عباس. 8. ام فروه. 9. فاطمه. 10. اسماء.

 

اصحاب ویاران : تعداد راویان و اصحاب امام صادق (ع) بیش از چهار هزار نفر است که از محضر آن حضرت بهره‏مند شده و در جهان اسلام به انتشار علوم اهل بیت(ع) پرداختند. در این جا به نام برخى از بزرگان اصحاب و راویان آن حضرت اشاره مى‏گردد:





1. جمیل بن درّاج.
2. عبدالله بن مسکان.
3. عبدالله بن بکیر.
4. حمّاد بن عیسى.
5. حمّاد بن عثمان.
6. ابان بن عثمان.
این شش نفر به «اصحاب اجماع» معروف شده‏اند.
7. أبان بن تغلب.
8. اسحاق بن عمّار صیرفى.
9. ابو حمزه ثمالى.
10. برید بن معاویه عجلى.
11. حریز بن عبدالله سجستانى.
12. حمران بن اعین شیبانى.
13. زرارة بن اعین شیبانى.
14. صفوان بن مهران اسدى.
15. عبدالله بن ابى یعفور.
16. عمران بن عبدالله اشعرى.
17. عیسى بن عبدالله اشعرى.
18. فضیل بن یسار بصرى.
19. فیض بن مختار کوفى.
20. ابو بصیر مرادى.
21. مؤمن الطاق محمد بن على.
22. محمد بن مسلم کوفى.
23. معاذبن کثیر کسایى.
24. مُعَلىّ بن خُنَیس کوفى.
25. هشام بن محمد.
26. یونس بن ظبیان کوفى.
27. معاویة بن عمّار.
28. زید شحام.
29. سُدیر بن حکیم.
30. عبد السلام بن عبدالرحمن.
31. جابربن یزید جُعفى.
32. ثابت بن دینار.
33. مفضل بن قیس.
34. مفضل بن عمر جُعفى.
35. سفیان بن عیینه.

 

زمامداران معاصر:
1. عبدالملک بن مروان (86-65 ق.).
2. ولید بن عبدالملک (96-86 ق.).
3. سلیمان بن عبدالملک (99-96 ق.).
4. عمر بن عبدالعزیر (101-99 ق.).
5. یزید بن عبدالملک (105-101 ق.).
6. هشام بن عبدالملک (125-105 ق.).
7. ولید بن یزید (126-125 ق.).
8. یزید بن ولید (126-126 ق.).
9. مروان بن محمد (132-126 ق.).
تمامى این خلفا از سلسله بنى امیه و از شاخه بنى‏مروان بودند.
10. ابوالعباس سفاح (136-132 ق.).
11.منصور دوانیقى (158-136 ق.).
این دو نفر از سلسله بنى‏عباس بودند.

 

امام صادق (ع) که معاصر دو سلسله بنى امیه و بنى عباس بود، از هر دوى آنها سختى‏ها و آزارها و بى‏مهرى‏هاى فراوانى دید؛ اما چون آن حضرت در انتهاى دوران خلافت امویان و ابتداى خلافت عباسیان مى‏زیست، از فترت به وجود آمده در زمان انتقال خلافت از خاندان غاصبى به خاندان غاصب دیگر، زمینه ترویج و تبلیغ مکتب اهل بیت(ع) را مناسب دید و از این فرصت پیش آمده، بیشترین بهره را نصیب اسلام و مسلمانان کرد.

 

آن حضرت، با تشکیل حوزه علمیه و تعلیم و تربیت شاگردان مبرزى چون هشام، زراره و محمد بن مسلم، تحوّل شگرفى در جهان اسلام و مذهب شیعه پدید آورد. به همین جهت به شیعیانِ امامىِ اثنا عشرى، شیعه جعفرى نیز گفته مى‏شود.

 

رویدادهاى مهم:

 

1. شهادت امام محمد باقر (ع)، پدر ارجمند امام جعفر صادق (ع)، در سال 114 هجرى.

 

2. قیام زید بن على (ع)، عموى امام جعفر صادق (ع) بر ضد امویان و شهادت او در این واقعه، در سال 121 هجرى.

 

3. گسترش نهضت بنى‏هاشم (علویان و عباسیان)، در سراسر قلمرو حکمرانى امویان.

 

4. سرنگونىِ سلسله امویان و پیروزىِ عباسیان و تسخیر خلافت اسلامى توسط ابوالعباس سفاح، در سال 133 هجرى.

 

5. قیام علویان بنى‏الحسن (ع) بر ضد عباسیان و سرکوب شدن آنان به دست منصور دوانیقى.

 

6. بهره‏جویىِ امام صادق (ع) از فرصت به دست آمده از نبرد میان عباسیان و امویان، براى تشکیل حوزه علمىِ اسلامى و تربیت هزاران شاگرد در رشته‏ هاى فقه، تفسیر و علوم قرآن، کلام، شیمى، تاریخ و غیره، در مدینه مشرفه.

 

7. فراخوانىِ امام صادق (ع) از مدینه به بغداد، توسط سفاح عباسى و زیر نظر قرارگرفتن آن حضرت.

 

8. فراخوانىِ مجدد امام صادق (ع) از مدینه به بغداد، توسط منصور دوانیقى و اذیت و آزار آن حضرت.

 

9. وفات اسماعیل، پسر امام صادق (ع)، در سال 142 هجرى و اندوه فراوان آن حضرت در این مصیبت.

 

10. رفتار نامناسب عاملان منصور دوانیقى، در مدینه، با امام صادق (ع) و بسیارى از علویان.

 

11. مبارزه علمى و فرهنگىِ امام صادق (ع) و یاران ایشان با مخالفان، ملحدان و مدعیان دروغین.

 

12. مسمومیت امام صادق (ع) و شهادت آن حضرت، در سال 148 هجرى، به دستور منصور دوانیقى.

 

13. به خاک‏سپارى پیکر مطهر امام صادق (ع)، در قبرستان بقیع، در کنار قبر پدر، جد و عمویشان، امام حسن مجتبى (ع).


سه شنبه 91 تیر 13 , ساعت 1:15 صبح

"بهتر از نیکی، نیکوکار است، و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است و برتر از علم، حامل آن و بدتر از بدی، عامل آن است وحشتناک تر از وحشت، آورنده آن است."

از سخنان گهربار امام هادی علیه السلام

 

 

امامان و پیشوایان معصوم (ع) انسانهای کامل و برگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعل های فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان ترسیم حیات طیبه انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.

بدون شک، ارتباط با چنین چهره هایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابی به کمال انسانیت و سعادت هر دو جهان است. پیشوای دهم (ع) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است.

امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام "هادی"، دهمین پیشوای شیعیان درنیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام " صریا" متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسکریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا (عسکر) برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان ابوالحسن است. از آنجا که کنیه امام موسی کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام کاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.

پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است که بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توکل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.

عظمت شخصیت امام هادی (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات مبنی بر شخصیت آن امام به لحاظ اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت و شمه ای، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار صادر شده است.

ابن صباغ مالکی در کتابی موسوم به فصول المهمه خطوط واضحی از سیمای تابناک فضایل و ویژگی های اخلاقی امام هادی (ع) قهرمان شکست ناپذیر عصر متوکل عباسی را ترسیم می کند!

«فضل و دانش امام دهم شیعیان بر اوج قلل بلند پایه عالم بشریت نقش بسته بود و رشته های مشعشع آن بر اختران آسمان سر می سایید. نیکی ها و اخلاق پسندیده او را نمی توان در شمار عدد ذکر نمود. اما می شود به افتخارآمیزترین آنها که موجب حیرت است بسنده کرد. او جمیع صفات نیک و مفاخر معنوی را یک جا در وجود داشت. ابعاد وسیع و منبع فیاض حکمت و دانش او بر لوح سرشتش ثبت شده و بدین سبب او از ناشایسته ها و آلایش ها به دور و برکنار است.»

امام هادی (ع) دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود که هرگز احدی از مردم را نمی توان در مقایسه با او همتا و همسان دانست.

ابن شهر آشوب از رجال حدیث نقل می کند که او نیک سرشت ترین و پاک ترین روش را در میان جامعه دارا بود، راستگوترین افراد جامعه محسوب می شد، به هنگام سکوت، شکوه هیبت و تشعشع وقار، چهره او را دربرمی گرفت و چون لب به سخن می گشود، گزیده و نغز می گفت به طوری که شعاع کلامش روح آدمیان را سحر می کرد.

در وجود مقدس امام هادی (ع) ویژگی های اخلاقی پسندیده می درخشید. امامت، کمال و دانش و فضیلت و سرشت و اخلاق نیک از فرازهای اخلاقی این امام همام است.

خداوند به قدرت بی منتها و دانش وسیع خود، گنجینه هایی از دانش خود را بر خاندان رسالت افاضه و موهبت فرموده و ایشان را به زیور دانش آراسته است، این گنجینه ها، مجموعه اسرار علوم و معارف است که خداوند آن را دراختیار امامان شیعه که راهبران حقیقی بشر هستند، قرار داده است.

 

 

مرقد مطهر پیشوای دهم- عراق/ سامراء

 

امام هادی (ع) که در زمره امامان شیعه و از خاندان رسالت است، نیز از ویژگی دانشی گسترده و جامع برخوردار است، طوری که سمبل های دانش و فرهنگ وی، عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است.

امام دهم همچون پدران و اجداد بزرگوار خود در علم و دانش سرآمد روزگار بود. درخشش او در مدت حیاتش احترامی شگفت در قلوب همگان ایجاد کرده بود. نامه آن حضرت در رد پیروان معتقد به تفویض و جبریون و اثبات عدل و حد مابین جبر و تفویض، از فرازهای شگفت آور دوره امامت، امام هادی محسوب می شود و بسیار مورد تعمق و توجه می باشد.

امام هادی (ع) در این نامه، نظریه پیروان هر دو عقیده را با منطقی ترین اصول مردود اعلام کرده و اسراری از علوم و حقایق آن را پاسخ فرموده است.

با توجه به اینکه خداوند دارای عدل و انصاف و حکمت بالغه است، پس اوست که می تواند هر کس را بخواهد از میان بندگان خود برای ارسال پیامش و تبلیغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هایش برگزیند. گوشه ای دیگر از دریای بیکران دانش امام هادی (ع) در تاریخ خطیب بغدادی تجلی دارد. او به شهادت خود دانش امام را متذکر شده و در مقام اثبات آن می گوید:

روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسی که جمعی از علماء و فقها حضور داشتند، سؤال کرد که چه کسی سر حضرت آدم (ع) را هنگامی که حج به جا آورد، تراشید؟

تمام حضار در پاسخ آن عاجز ماندند، واثق گفت: هم اکنون من کسی که جواب این سؤال را بدهد حاضر می کنم، سپس شخصی را بدنبال حضرت هادی (ع) فرستاد و وی را به دربار خلیفه دعوت کرد. امام نیز دعوت را پذیرفت و برای اظهار و بیان حقیقت به دربار واثق رفت. خلیفه پرسید: ای ابوالحسن به ما بگو چه کسی سر حضرت آدم را هنگام حج تراشید؟ امام فرمود: ای واثق ترا به خدا سوگند می دهم که ما را از بیان و جواب آن معاف کنی، خلیفه گفت: ترا سوگند می دهم که جواب را بفرمایی!

امام فرمود: اکنون که قبول نمی کنی، پس می گویم. پدرم مرا از جدم خبر داد و جدم از جدش که رسول خدا باشد، اطلاع داد که فرمود: برای تراشیدن سر آدم جبرئیل مأمور شد یاقوتی از بهشت آورد و به سر آدم کشید تا موهای سرش بریزد.

در مورد جاذبه اجتماعی و نفوذ سیاسی امام هادی (ع) فقط می توان همین را گفت که یکی از تجلیات و تشعشعات پرشکوه خداوند و تابش منبع فیاض نور حق در وجود امام هادی (ع) متجلی و منعکس شده و از وجود حضرت نیز مانند آینه ای که انوار گوناگون را در خود انعکاس می دهد، ساطع بوده است. کسی را در عصر پیشوای دهم، توان نگاهی ممتد و حتی لحظه ای کوتاه به چهره او نبود. به محض نظر به رخسار پرفروغش آثار ضعف و سستی و ترس بر قلب ها سایه می افکند. در کتاب های تاریخی آمده است که حضور امام در هر مجلسی مورد تجلیل و احترام عمیق بود و خواسته و ناخواسته اطرافیان را تحت تأثیر و نفوذ قرار می داد و همنشینان وی همواره آرزوی مجالست و مراودت او را در سر داشتند.

با آنکه متوکل بارها در صدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت. با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگى هاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه ‏وار مى چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال 245هجرى به شهادت رساند.

امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان مى گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى و سه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند (صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین).

از بیانات گهربار آن حضرت است که فرموده اند:

«الحکمة لا تنجع فی الطبائع الفاسدة»

حکمت در نهاد فاسد تأثیر نمى کند.

در خاتمه باید متذکر شویم که امام هادی (ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله‌ آنهاحضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت:

»خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود، جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصّی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند بعد از آنکه ظلم انبوه باشد.« عبدالعظیم گفت: »اقرار دارم و می گویم دوست شما دوست خدا و دشمن شما دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است. و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است اقرار دارم.« حضرت فرمودند: »ای ابوالقاسم این دین پسندیده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.«

عبدالعظیم رحمه الله دین اعتقادی را عرضه داشت زیرا تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین فرموده اند. ابودعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی بر من حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت روایتی از پدرم که از پدرانش و از امیرالمؤمنین و او از رسول اکرم علیه السلام نقل کرده است می گویم:

«قال رسول الله: الایمان ما وقّدته القلوب و صدقته الاعمال»

ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.

از این جهت در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند سلب ایمان شده است.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

 
 

ابزار هدایت به بالای صفحه