به خدمتگزار خود که دختر بسیار جوانى بود گفت :
- تا عصر برمى گردم ، مى روم از باغ بالا قدرى انگور و انجیر بیاورم .
- خدا به همراه ، مواظب خودتان باشید!
عزیر، پشت سر چارپایش که دو سبد خالى از دو سویش آویزان بود پیاده راه مى رفت . باغ قدرى از شهر دور بود اما او خوشتر مى داشت که راه را پیاده طى کند. چوبدستى خود را پشت گردن گذاشته و هر دو دست را از آرنج بر آن حمایل کرده بود. آرام راه مى سپرد و به زمین که آهسته از زیر پاى او فرار مى کرد مى نگریست . در این میان ناگاه استخوان کتف گوسفند یا حیوان دیگرى سر راهش سبز شد، دیدن استخوان ، اندیشه او را به دنیاى دیگرى برد:
- چگونه خداوند در فیامت ، استخوانهاى جدا از رگ و پى و گوشت و خون را دوباره به هم پیوند مى دهد؟
و در سراسر راه ، این اندیشه ذهنش را به خود مشغول داشت .
اوایل پاییز بود. برگ درختان ، رنگ باخته بود، اما باغ هنوز طراوت تابستانى خود را داشت . درختهاى به و انار و انجیر، سر در سر هم آورده و ساکت و بى صدا در آفتاب دلچسب پاییزى غنوده بودند. تاکها از سپیدارها بالا رفته و به گونه اى پیچ در پیچ ، خود را از شاخسارها آویخته بودند. انگورها، در خوشه هایى زرد و طلایى و یاقوتى ، از لابه لاى برگهاى انبوه نمایان بود.
عزیر، نان توشه را از درون یکى از سبدها برداشت و چارپاى خسته خود را در میان قصیلهاى وحشى کناره جویبارى که از لابه لاى درختان مى گذشت رها کرد. سپس خوشه اى انگور تازه چید و سفره نان توشه را زیر سپیدارى آن سوتر پهن کرد و به خودردن ناهار پرداخت . بعد از صرف غذا، مى خواست روى سبزه ها استراحت کند، اما راه بازگشت دراز و وقت تنگ بود. پس چارپا را آورد تا سبدهاى خالى را از انگور و انجیر پر کند. وقتى هر دو سبد پر شد، سفره خود را میان بار گذاشت و با چارپا از باغ بیرون آمد و به سوى خانه راه افتاد.
در راه بازگشت ، دوباره چوبدستى خود را به موازات شانه ، پشت گردن نهاده و دستها را از آن آویخته بود و همچنان ، چشم بر گامهاى چارپاى خود داشت که اینک زیر بار سنگین انجیر و انگور، به سختى پا عوض مى کرد و پیش مى رفت .
باز همان اندیشه هاى صبح ، او را به فکر فرو برد:
- خداوندا! من به تو ایمان دارم ، اما جمع شدن دوباره استخوانهاى انسان یا حیوانى را که مرده و پوسیده است درک نمى کنم ! پروردگارا، به راستى روح چیست ودر کجاى زنده پنهان است که چون از او رخت مى بندد دیگر دست او تکان نمى خورد و از ناى او صدا برنمى آید و در نگاه او طراوت نیست و خون او از گردش مى ایستد و قلب او از تپش باز مى ماند و گرماى پوست پرواز مى کند و نفس از هرم و هوا مى افتد و عضلات ، گیرودار را فراموش مى کنند؟
علت این همه را اگر در نمى یابم دستکم آثار آن را در مردگان مى بینم و حس مى کنم . اما نمى دانم یک مرده تباه شده چگونه پس از سالیان سال همه استخوانها و اندامهاى پوسیده خود را باز مى یابد و دوباره زنده مى شود. ایمان دارم . اما نمى توانم درک کنم .
عزیر چنان در فکر فرو رفته بود که ندانست چارپاى بیچاره مدتى است به بیراهه افتاده است .
ناگهان ، در کنار خرابه هاى قریه اى خاک شده به خود آمد و دریافت که از راه منحرف شده است . پس چارپا را نگه داشت . عزیر خسته و بى رمق بود. با درماندگى ، به خرابه هاى بازمانده از آن قریه کهن که تا گردن در شن و خاک فرو رفته بود نگاه انداخت . به اطراف نیز نگاه کرد، اما هیچ نشانى از آبادى به چشم نمى خورد. چاره اى نداشت ، باید آن راه دراز را دوباره باز مى گشت . اما تصور طول راه بر او سنگینى مى کرد. پس به دیوار کوتاهى که در کنارش بود تکیه داد. پایش را دراز کرد و چوبدستى را با دو دست در مشت گرفت و یک سر آنرا بر دوش خود نهاد و سر دیگر را، پیش پاى خود، روى زمین .چارپا، روبروى او، یکمتر آنسوتر، زیر بار ایستاده بود. ریز نقش بود با موهاى خاکسترى در لعابى نامحسوس از رنگ شترى کدر رنگ زیر شکمش به سفیدى میزد .
عزیر، نگاهى به چارپاى خود انداخت و سپس به خرابه هاى اطراف نگریست و با خود اندیشید:
در ههمین خانه که اکنون من به دیوار خراب آن تکیه داده ام ، روزگارى دور انسانهایى زندگى مى کده اند، به هم عشق یا کینه مى ورزیده اند، همدیگر را دوست یا دشمن مى داشته اند؛ اکنون حتى استخوانهاى آنان هم بر جاى نمانده است …
تامل در سرگذشت قریه و مردمانى که در آن زندگى مى کرده اند، دیگر بار به اندیشه هاى قبلى او جان داد و در آن حال و هوا بود که کم کم به خواب عمیقى فرو رفت ؛ گویى خود یکى از همان درگذشتگان بوده است .
دختر خدمتگزار، هر چه منتظر باشد عزیر نیامد! فرداى آن روز با آشنایان و خویشاوندان عزیر به باغ رفت ، اما نه از عزیر اثرى بود و نه از چارپاى او.
سپس یک روز، یک هفته ، یک ماه ، یک سال ، چند سال چشم به راه ماندند و از عزیر خبرى نشد. همه از او دل کندند و تا درست یکصد سال تمام از آن ماجرا گذشت .
دیگر همه آشنایان و خویشاوندان و دوستان و همشهریان عزیر مرده بودند، جز همان دختر خدمتگزار که پیر زالى یکصد و پانزده ساله شده بود! او تنها در خاطرات دور خود از عزیر یاد مى کرد و گاهى به یاد مهربانیهاى او اشکى در دیده مى گرداند. به یاد مى آورد که تا پنجاه و چند سال پس از گم شدن عزیر، هنوز به حوالى باغ مى رفت و در جست و جوى نشانه اى از او بود. به خاطر مى آورد که در همان هنگام ، یک بار تا کنار خرابه هاى قریه اى متروک ، در اطراف راهى که عزیر رفت و آمد داشت ، رفته بود اما در کنار دیوارى خراب و کهن جز استخوانهاى بر جاى مانده از یک انسان که انگار به دیوار تکیه داده بوده است و نیز استخوانهاى سفید شده یک اسب یا الاغ ، چیزى نیافته بود!
عزیر وقتى زندگانى ار باز یافت ، شبح فرشته اى را روبه روى خود دید. فرشته از او مى پرسید:
- فکر مى کنى چه قدر در کنار این دیوار مانده اى ؟
- چند ساعت یا حدود یک روز!
اما وقتى بیشتر به خود آمد، اثرى از چارپاى خود و سبدهاى انجیر و انگور ندید.
همان فرشته گفت :
- اما تو درست یکصد سال است که در همین جا بوده اى و آن استخوانها هم بازمانده چارپاى توست . اکنون بنگر که خداوند چگونه آن را نیز جان مى بخشد.
ناگهان عزیر با شگفتى بسیار دید که استخوانها ناپدید شد و چارپایش به همان حالت که یکصد سال پیش بود پیش رویش ایستاده است ، با همان بار انگور و انجیر! پس بى اختیار به پروردگار سجده برد و عرض کرد:
- اینک مى دانم که پروردگار بر هر چیز تواناست .
شهر بکلى دگرگون شده بود. نوع لباسها، چهره ها، ساختمانها، خیابانها و کوچه ها تغییر کرده بود و با سختى بسیار، خانه خود را پیدا کرد. در زد. پیر زالى دم در آمد. عزیر پرسید:
- اینجا خانه عزیر است ؟
پیرزن ، از یادآورى عزیر به گریه افتاد و از اینکه کسى پس از سالیان نام او را بر زبان مى آورد در شگفتى ماند و با حسرت پاسخ داد:
- آرى ، اینجا خانه اوست ، اما خود او…..
- من خود، عزیرم ! خداوند مرا یکصد سال از دنیا برد و سپس دوباره به دنیا برگرداند.
پیرزن با ناباورى گفت :
- عزیر مستجاب الدعوه بود. اگر راست مى گویى ، دعا کن که من نیز چون همان ایام جوان شوم !
عزیر دعا کرد و او نیز جوان شد. پس آنگاه نوبت به بازماندگان خانواده او رسید. آنان از او خواستند تمام تورات که پس از حمله بخت نصر از میان رفته و حتى یک نسخه از آن بر جا نمانده بود برایشان بخواند. عزیر تورات را بى کم و کاست خواند و آنان سخن او را باور کرده اند. از آن پس عزیر از سوى خداوند نبى قوم خود شد و سالها امت خویش را به راه حق رهنمون گشت .
حضرت ادریس از اجداد حضرت نوح علیه السلام و از نخستین پیامبران است که برای راهنمایی مردم خود بر انگیخته شد و این منصب نبوت و مختصات آن و اسم اعظم و مقام وصایت نصیب وی گردید. محل ولادت او را سرزمین بابل و برخی شهر "منف" پایتخت قدیم مصر گفته اند. در قرآن کریم نام او دو مرتبه آورده شده: یک بار در سوره مریم آیه56، و دیگری در سوره انبیا آیه 85. علت نام او به ادریس در روایات، کثرت اشتغال وی به درس و کتابها گفته شده است. ادریس واژه ایست غیر تازی. یونانیان او را " هرمس " می گفتند و سرچشمه علم و دانش و معرفت میدانستند. وی در حکمت خلقت و عظمت آسمان و زمین بسیار فکر میکرد و مردم را نیز به فکر و استدلال وامیداشت. به مردم میگفت که باید راهی را برای پرستش خدا پیدا کنیم. خداوند هم آنها را راهنمایی کرد و نیایش آنها را قبول نمود و ادریس را به پیام آوری انتخاب کرد و چندین صحیفه برای او فرستاد. هر یک از آنها نامهای جداگانه ای دارد، مانند صحیفه حمد، صحیفه خلق، صحیفه رزق، صحیفه معرفت و... غیره. وی خیاط بود و به نقلی اولین کسی بود که لباس دوخت و پوشید، زیرا تا آن زمان، لباس مردم از پوست بود. همچنین او اولین کسی بود که قلم را برای نوشتن به دست گرفت و به دانش ستاره شناسی و حساب پرداخت.
عبدالوهاب نجار در قصص الانبیاء خود نقل میکند که ادریس به مصر آمد و در آنجا به دعوت مردم به اطاعت از حق مشغول شد. سیاست و آداب تمدن و قوانین مملکت و طرز اداره شهرها را به آنها یاد داد. ادریس بسیار راستگو بود و لذا به فرزندان و پیروان خودش هم بسیار سفارش میکرد که در راه راستگویی و درستکاری کوشش کنید و خدا را پرستش نمایید. او خود با چند نفر همراهانش به آن راه، عبادت خدا کردند، اما آن کسانی که سخنان او را نپذیرفتند دچار خشم و غضب خدا شدند و از بین رفتند و به تدریج هم آیین یکتاپرستی ادریس دچار بدعت ها شد تا زمانی که خداوند نوح را به پیغمبری برگزید. در زمان ادریس فرشتگان با آدمیان دمخور بودند تا اینکه به سبب گناه و آلودگی خاکیان، فرشتگان از همنشینی با آنها فاصله گرفتند و آن رابطه آدمی و فرشته قطع شد. درباره عمر حضرت ادریس اختلاف است. بین 300 تا 360 سال، اقوال مختلف ذکر شده است که او را زنده و یا بعد از مرگش به آسمان برده اند.
شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی
یکی از بزرگترین شعرای ایران است که بعد از فردوسی آسمان زیبای ادبیات فارسی را با نور خود روشن ساخت و او نه تنها یکی از بزرگترین شعرای ایران بلکه یکی از بزرگترین سخنوران جهان می باشد . ولادت سعدی در سالهای اول سده هفتم هجری حدودا در سال 606 ه.ق در شهر شیراز میباشد .خانواده اش از عالمان دین بودند و پدرش از کارکنان دربار اتابک بوده که سعدی نیز از همان دوران کودکی تحت تعلیم و تربیت پدرش قرار گرفت ولی در همان دوران کودکی پدرش را از دست داد و تحت تکفل جد مادری خود قرار گرفت .او مقدمات علوم شرعی و ادبی را در شیراز آموخت و سپس در دوران جوانی به بغداد رفت که این سفرآغاز سفرهای طولانی سعدی بود .او در بغداد در مدرسه نظامیه مشغول به تحصیل شد که در همین شهر بود که به محضر درس جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن محتسب رسید و از او به عنوان مربی و شیخ یاد می کند . پس از چند سال که او در بغداد به تحصیل مشغول بود شروع به سفرهای طولانی خود کرد که از حجاز گرفته تا روم و بارها با پای پیاده به حج رفت . سعدی سفرهای خود را تقریبا در سال 620-621 آغاز و حدود سال 655 با بازگشت به شیراز به اتمام رساند که البته درخصوص کشورهایی که شیخ به آنجا سفر کرده علاوه بر عراق ،شام ، حجاز که کاملا درست بوده ،هندوستان ،غزنین ، ترکستان و آذربایجان و بیت المقدس و یمن و آفریقای شمالی که ذکر کرده اند و اکثر این مطالب را از گفته های خود شیخ استنباط نموده اند ولیکن بنا بر نظر بسیاری از محققین به درستی آن نمی توان اطمینان کرد بخصوص اینکه بعضی از آن گفته ها با شواهد تاریخی و دلایل عقلی سازگار نیست . شیخ شیراز دوستی محکمی با دو برادر معروف به صاحب دیوان یعنی شمس الدین محمد و علاء الدین عطا ملک جوینی وزرای دانشمند مغول داشته و آن طور که از سخنان شیخ معلوم است او به تصوف و عرفان اعتقاد داشته و شاید در سلسله متصوفه داخل شده وهم چنین گفته اند که محلی که امروز مقبره او می باشد خانقاهش بوده است .نکته مهمی که باید ذکر شود شهرت بسیاری است که این شاعر بزرگ هم در حیات خود داشت و هم بعد از وفاتش که البته این نکته تازگی نداشته و در مورد شعرای دیگری نیز بوده است . اما آنچه که قابل توجه و ذکر است این است که معروفیت سعدی فقط مختص به ایران نبوده حتی در زمان خودش به مرزهای خارج ازا یرا ن مانند هندوستان ،آسیای صغیر نیز رسیده بود و خودش در چند جا به این شهرت اشاره داشته که این شهرت سعدی معلول چند خاصیت است اول اینکه او زبان شیوای خود را وقف مدح و احساسات عاشقانه نکرده ، دوم اینکه او شاعری جهانگرد بود و گرم و سرد روزگار را چشیده و تجارب خود را برای دیگران با زیبایی و شیرینی بیان کرده و هم چنین وی در سخنان خود چه از نظر نثر و چه نظم از امثال و حکایات دلپذیر استفاده نموده است و دیگر اینکه سعدی به شاعری شوخ طبع و بذله گو معروف است که خواننده را مجذوب می کند و همه اینها دست به دست هم داده و سبب شهرت او گردیده است .شیخ شیراز در دوران شاعری خود افراد معدودی را مدح کرده که بیشتر اتابکان سلغری و وزراء فارس و چند تن از رجال معروف زمانش می باشد و بزرگترین ممدوح سعدی از میان سلغریان اتابک مظفر الدین ابوبکر بن سعد بن زنگی است که سعدی در روزگار این پادشاه به شیراز بازگشته بود و ممدوح دیگر سعد بن ابوبکر می باشد که سعدی گلستان را در سال 656 ه. ق به او تقدیم می کند و دو مرثیه نیز در مرگ این شخص نیز سروده است و از میان ممدوحان ، سعدی ، شمس الدین محمد و برادرش علاءالدین عطا ملک جوینی را بیش از همه مورد ستایش قرار داده که مدایح او هیچ شباهت به ستایشهای دیگر شاعران ندارد چون نه تملق می گوید و نه مبالغه می کند . بلکه تمام گفتارش موعظه و اندرز است و متملقان را سرزنش می کند و ممدوحان خود را به دادرسی و مهربانی و دلجویی از فقرا و ضعفا و ترس از خدا و تهیه توشه آخرت و بدست آوردن نام نیک تشویق و ترغیب می کند .این شاعر بزرگ در زمانی دار فانی را وداع گفت که از خود شهرتی پایدار به جا نهاد . سال وفات او را بعضی 691 ه. ق ذکر کرده اند و گروهی معتقدند که او در سال 690 ه. ق وفات یافته که مقبره او در باغی که محل آن نزدیک به سرچشمه نهر رکن آباد شیراز است قرار دارد .
ویژگی های آثار سعدی

آنچه که بیش از هر ویژگی دیگر آثار سعدی شهرت یافته است، «سهل و ممتنع» بودن است. این صفت به این معنی است که اشعار و متون آثار سعدی در نظر اول «سهل» و ساده به نظر می رسند و کلمات سخت و نارسا ندارد. در طول قرن های مختلف، همه ی خوانندگان به راحتی با این آثار ارتباط برقرار کرده اند. اما آثار سعدی از جنبه ی دیگری، «ممتنع
» هستند و کلمه ی «ممتنع» در اینجا یعنی دشوار و غیرقابل دسترس. وقتی گفته می شود شعر سعدی «سهل و ممتنع» است یعنی در نگاه اول، هر کسی آثار او را به راحتی می فهمد ولی وقتی می خواهد چون او سخن بگوید می فهمد که این کار سخت و دشوار و هدفی دست نیافتنی است. بعضی دیگر از ویژگی های آثار سعدی عبارتند از:
نکات دستوری : نکات دستوری در آثار سعدی به صحیح ترین شکل ممکن رعایت شده است. عنصر وزن و موسیقی، منجر به از بین رفتن یا پیش و پس شدن ساختار دستوری در جملات نمی شود و سعدی به ظریف ترین و طبیعی ترین حالت ممکن در لحن و زبان، با وجود تنگنای وزن، از عهده این کار برمی آید.
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست |
گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست |
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد |
قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست |
یا
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم |
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم |
به وقت صبح قیامت، که سر زخاک برآرم |
به گفتگوی تو خیزم، به جستجوی تو باشم |
حدیث روضه نگویم، گل بهشت نبویم |
جمال حور نجویم، دوان به سوی تو باشم |
ایجاز: ایجاز یعنی خلاصه گویی و یا پیراستن شعر از کلمات زاید و اضافی. دوری از عبارت پردازی های بیهوده ای که نه تنها نقش خاصی در ساختار کلی شعر بلکه از زیبایی کلام نیز می کاهند، در شعر و کلام سعدی نقش ویژه ای دارد. از سویی این ایجاز که در نهایت زیبایی است، منجر به اغراق های ظریف تخیلی و تغزلی می شود و زبان شعر را از غنایی بیشتر برخوردار می کند. در شعر سعدی هیچ کلمه ای بدون دلیل اضافه یا کم نمی شود.
گفتم آهن دلی کنم چندی |
ندهم دل به هیچ دلبندی |
به دلت کز دلم به در نکنم |
سخت تر زین مخواه سوگندی |
ریش فرهاد بهترک می بود |
گر نه شیرین نمک پراکندی |
کاشکی خاک بودمی در راه |
تا مگر سایه بر من افکندی ... |
ایجاز سعدی، ایجاز میان تهی و سبک نیست، بلکه پراز اندیشه و درد است. در دو حکایت زیر از «گلستان» به خوبی مشاهده می شود که سعدی چه اندازه از معنی را در چه مقدار از سخن می گنجاند:
حکایت:
پادشاهی پارسایی را دید، گفت: «هیچت از ما یاد آید؟» گفت: «بلی، وقتی که خدا را فراموش می کنم.»
حکایت:
یکی از ملوک بی انصاف، پارسایی را پرسید: «از عبادتها کدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.»

موسیقی : سعدی از موسیقی و عوامل موسیقی ساز در سبک و زبان اشعارش سود می جوید. وی اغلب از اوزان عروضی استفاده میکند. علاوه بر اوزان عروضی، شاعر به شیوه مؤثری از عواملی بهره می برد که هر کدام به نوعی موسیقی کلام او را افزایش می دهند؛ عواملی همچون انواع جناس، هم حروفیهای آشکار و پنهان، واج آرایی، تکرار کلمات، تکیه های مناسب، موازنه های هماهنگ لفظی در ادبیات و لف و نشرهای مرتب و ... استفاده از این عناصر به گونه ای هنرمندانه و زیرکانه صورت می گیرد که شنونده یا خواننده شعر او پیش از آن که متوجه صنایع به کار رفته در شعر او شود، جذب زیبایی و هماهنگی و لطافت آنها می شود. در غزل زیر سعدی نهایت استفاده را از عوامل موسیقی زای زبان برده است، بی آن که سخنش رنگ تکلف و تصنع به خود بگیرد. تکرارهای هنرمندانه ی کلمات، هم حروفی ها و وزن مناسب شعر و همچنین لحن عاطفی و تعزلی کلام سعدی را چون شربتی شیرین و گوارا به جان خواننده می ریزد:
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم |
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم |
شوق است در جدایی و جور است در نظر |
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم |
روی ار به روی ما نکنی حکم از آن تست |
باز آ که روی در قدمانت بگستریم |
ما را سری است با تو که گر خلق روزگار |
دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم |
ما با توایم و با تو نهایم اینْت بوالعجب |
نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم |
از دشمنان برند شکایت به دوستان |
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟ |
طنز و ظرافت: طنز و ظرافت جایگاه ویژه ای در ساختار سبکی آثار سعدی دارد. البته خاستگاه این طنز به نوع نگاه و تفکر این شاعر بزرگ بر می گردد. طنز سعدی، سرشار از روح حیات و سرزندگی است. سعدی به یاری لحن طنز، خشکی را از کلام خود می گیرد و شور و حرکت را بدان باز می گرداند. با همین طنز، تیغ کلامش را تیز و برنده و اثرگذار می کند. طنز، نیش همراه با نوش است؛ زخمی در کنار مرهم. سالها بعد، لسان الغیب، حافظ شیرازی ابعاد عمیق دیگری به طنز شاعرانه بخشید و از آن در شعر خود استفاده ها برد:
با محتسب شهر بگویید که زنهار در مجلس ما سنگ مینداز که جام است
یا
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی به نقد اگر نکُشد عشقم، این سخن بکشد
نابغة بزرگ تاریخ:
کارن آرمسترانگ(1)، (تولد1944م.) در کتاب «زندگینامه پیامبر اسلام [صلی الله علیه وسلم]»(2) مینویسد: «اگر ما محمد [صلی الله علیه و سلم] را از همان دیدگاهی که چهرههای بزرگ تاریخی را مینگریم، ببینیم، به راحتی به این باور خواهیم رسید که او بزرگترین نابغة طول تاریخ بشر بوده است. این باور نه به خاطر آوردن قرآن، یا ایجاد دین بزرگ، یا فتوحات نظامی، بلکه به خاطر شرایط خاصی که او در آن رشد یافته، ایستادگی کرده و پیروز گردیده است، در ما ایجاد میگردد».(3)
ادامه مطلب
*«توماس کارلایل» نویسنده انگلیسی درکتابش(قهرمانان) چنین زبان به حق می گشاید: «به یقین درقلب این انسان بزرگ، ژرف اندیش، صاحب روح بلند، مملو از رحمت، خیر، نیکی و خردمندی؛ اندیشه هایی است که به هیچ وجه با اندیشه های که وابسته به طمع دنیا است مشابهت ندارد، و نیت ها و انگیزه هایی است برخلاف سلطه جوئی و جاه طلبی. با تأکید می گویم که من حضرت محمد(ص) را بخاطر پاکی طبعش از ریاء و خودسازی دوست دارم، او با سخنان آزاده و روشنگرش قیصرهای روم و کسراهای عجم را مخاطب می سازد، آنان را به واجبات شان در قبال دنیا و آخرت ارشاد می کند». درین سخنان با من تأمل کن و خطوطی چند بر زیر این عبارت بکش:«باتأکیدمی گویم که من حضرت محمد(ص)را.. دوست دارم»
ادامه مطلب
ظهور پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بنا بر آن چه که در قرآن آمده است در کتب ادیان پیشین از جمله در دین مسیح و دین یهود مژده و بشارت داده شده است چنان که خداوند در قرآن کریم می فرماید:
آنان که پیروی می کنند از پیامبر نبی امی که نام و بشارت او را نزد خود در تورات و انجیل می یابند 1 ظاهر آیه شریفه دلالت بر این دارد که صفات: رسول و نبی امی یعنی حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در آن کتاب ها مکتوب و مدون است. و در جای دیگر می فرماید: هنگامی که عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت که من همانا رسول خدا به سوی شما هستم و حقانیت کتاب تورات را که در مقابل من است تصدیق می کنم و نیز شما را مژده می دهم که بعد از من رسول دیگری می آید که نامش احمد است2
در کتب عهدین پیامبر اسلام آن چنان دقیق معرفی شده بود که بسیاری از دانشمندان یهود در زمانی که بعثت پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نزدیک بود به وقوع برسد، از جاهای مختلف به سرزمین عربستان کوچ کردند تا ظهور آن پیامبر موعود را در یابند چنان چه قرآن کریم می فرماید: آنهایی که کتاب آسمانی را به آنان داده ایم او را (حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ) هم چون فرزندان خود می شناسند (اگر چه ) جمعی از آنان با این که می دانند حق را کتمان می کنند. 3
ادامه مطلب
قرآن مجید چنین می فرماید:
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ»?جمعه/2?
اوست پروردگاری که برانگیخت در میان امیّیّن پیامبری را از جنس خود ایشان تا بخواند بر ایشان آیات او را بیاموزد به آنان کتاب و حکمت را اگر چه ایشان از پیش در گمراهی آشکارا بسر می بردند.
«وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»?عنکبوت/48?
"تو ای پیامبر، پیش از نزول قرآن کریم هیچ کتابی را نمی خواندی و با دست خود چیزی نمینوشتی که در آن صورت افراد وسوسه گر در مورد صحت رسالت تو به تردید می افتادند."
«الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» ?اعراف/57 ?
خاور شناسان نیز که با دیده انتقاد به تاریخ اسلامی مینگرند کوچکترین
نشانهای بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اکرم نیافته ، اعتراف کردهاند که
او مردی درس ناخوانده بود و از میان ملتی درس ناخوانده برخاست .ادامه مطلب
برقی در کتاب المحاسن با سندی از حضرت امام موسی بن جعفر (ع) نقل می کند که آن حضرت فرمود : هنگامی که ابراهیم فرزند رسول اکرم (ص) رحلت کرد ، آفتاب گرفت و مردم نزد خود گفتند : این خورشید گرفتگی به سبب مرگ فرزند پیامبر (ص) بوده است . اما پیامبر خدا (ص) بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود : ای مردم ، ماه و خورشید دو آیه از آیات الهی اند که به امر او در جریان هستند و هیچگاه به سبب مرگ یا زندگی کسی کسوف و خسوف پدید نمی آید.مرگ یا زندگی کسی کسوف و خسوف پدید نمی آید.مرگ یا زندگی کسی کسوف و خسوف پدید نمی آید.مرگ یا زندگی کسی کسوف و خسوف پدید نمی آید.