حضرت الیاس (ع)
معنای اسم:لفظ الیاس یا الیا در زبان عبری به معنای((بزرگوار من خداست))می باشد.
پدر:یاسین
مادر:امٌ حکیم
ظهور:4506 سال بعد از هبوط آدم
دعوت بحق:22 سال مردم را دعوت بحق نمود
یعثت:خداوند او را برای مردم بعلبک مبعوث کرد
محل دفن:آن حضرت به اسمان عروج کرد
بروایتی نسب ان حضرت:الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عزاربن هارون بن عمران
تعداد فرزندان : آن حضرت 1 فرزند داشت.
مختصری از زندگینامه:
چنانچه بعضی نوشته اند:حضرت الیاس یکی از انبیاء بنی اسراییل و اهل بعلبک لبنان بود ودر زمان اخار (احهب)می زیست .ان حضرت . مردم بنی اسراییل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد. ولی قوم او دعوتش را اجابت نمی کردند . عاقبت الیسع را در نبوت جانشین خود قرار داد. و به آسمان عروج کرد. البته در پارهای از روایات و تواریخ امده است که الیاس همچون خضر پیامبر از اب حیات نوشیده و همیشه زنده است و موکل بر دریاهاست همانطوریکه خضر پیامبر موکل برخشکی است.
فهرست سورههایی که در ان نام الیاس ذکر شده:انعام- صافات.
داستان حضرت الیاس (ع)
ادامه را ببینید
حضرت الیاس (ع)
معنای اسم:لفظ الیاس یا الیا در زبان عبری به معنای((بزرگوار من خداست))می باشد.
پدر:یاسین
مادر:امٌ حکیم
ظهور:4506 سال بعد از هبوط آدم
دعوت بحق:22 سال مردم را دعوت بحق نمود
یعثت:خداوند او را برای مردم بعلبک مبعوث کرد
محل دفن:آن حضرت به اسمان عروج کرد
بروایتی نسب ان حضرت:الیاس بن یاسین بن فنحاص بن عزاربن هارون بن عمران
تعداد فرزندان : آن حضرت 1 فرزند داشت.
مختصری از زندگینامه:
چنانچه بعضی نوشته اند:حضرت الیاس یکی از انبیاء بنی اسراییل و اهل بعلبک لبنان بود ودر زمان اخار (احهب)می زیست .ان حضرت . مردم بنی اسراییل را به راه راست و ترک بت پرستی دعوت می کرد. ولی قوم او دعوتش را اجابت نمی کردند . عاقبت الیسع را در نبوت جانشین خود قرار داد. و به آسمان عروج کرد. البته در پارهای از روایات و تواریخ امده است که الیاس همچون خضر پیامبر از اب حیات نوشیده و همیشه زنده است و موکل بر دریاهاست همانطوریکه خضر پیامبر موکل برخشکی است.
فهرست سورههایی که در ان نام الیاس ذکر شده:انعام- صافات.
داستان حضرت الیاس (ع)
در قرآن در سوره انعام آنجا که هدایت انبیا را ذکر میکند و میفرماید: "و زکریا و یحیی وعیسی و الیاس کل من الصالحین" (1)
و در این سوره هم از داستان او به جز این مقدار نیامده که آن جناب مردمی را که بتیبه نام"بعل"میپرستیدهاند، به سوی پرستش خدای سبحان دعوت میکرده، عدهای از آنمردم به وی ایمان آوردند و ایمان خود را خالص هم کردند، و بقیه که اکثریت قوم بودند او را تکذیب نمودند، و آن اکثریتبرای عذاب احضار خواهند شد.
و در سوره انعام آیه"85"در باره آن جناب همان مدحی را کرده که در باره عمومانبیا(ع)کرده، و در سوره مورد بحث علاوه بر آن او را از مؤمنین و محسنین خوانده،و به او سلام فرستاده، البته در صورتی که کلمه مذکور بنا بر قرائت مشهور"ال یاسین"باشد. .
در بعضی از احادیثشیعه آمده که امام(ع)فرمود: او زنده و جاوداناست (2) .
و در کتاب بحار در داستان الیاس از"قصص الانبیا"و آن کتاب به سند خوداز صدوق، و وی به سند خود از وهب بن منبه و نیز ثعلب در عرائس از ابن اسحاق و از سایرعلمای اخبار، به طور مفصلتر از آن را آوردهاند، و آن حدیثبسیار مفصل است کهخلاصهاش این است که: بعد از انشعاب ملک بنی اسرائیل، و تقسیم شدن در بین آنان، یکتیره از بنی اسرائیل به بعلبک کوچ کردند و آنها پادشاهی داشتند که بتی را به نام"بعل" میپرستید و مردم را بر پرستش آن بت وادار میکرد.
پادشاه نامبرده زنی بدکاره داشت که قبل از وی با هفت پادشاه دیگر ازدواج کردهبود، و 9 فرزند - غیر از نوهها - آورده بود، و پادشاه هر وقتبه جایی میرفت آن زن را جانشین خودمیکرد، تا در بین مردم حکم براند پادشاه نامبرده کاتبی داشت مؤمن و دانشمند که سیصد نفراز مؤمنین را که آن زن میخواستبه قتل برساند از چنگ وی نجات داده بود.در همسایگیقصر پادشاه مردی بود مؤمن و دارای بستانی بود که با آن زندگی میکرد و پادشاه هم هموارهاو را احترام و اکرام مینمود.
در بعضی از سفرهایش، همسرش آن همسایه مؤمن را به قتل رسانید و بستان او راغصب کرد وقتی شاه برگشت و از ماجرا خبر یافت، زن خود را عتاب و سرزنش کرد، زن باعذرهایی که تراشید او را راضی کرد خدای تعالی سوگند خورد که اگر توبه نکنند از آن دوانتقام میگیرد، پس الیاس(ع)را نزد ایشان فرستاد، تا به سوی خدا دعوتشان کند و بهآن زن و شوهر خبر دهد که خدا چنین سوگندی خورده شاه و ملکه از شنیدن این سخن سخت درخشم شدند، و تصمیم گرفتند او را شکنجه دهند و سپس به قتل برسانند ولی الیاس(ع) فرار کرد و به بالاترین کوه و دشوارترین آن پناهنده شد هفتسال در آنجا به سربرد و از گیاهان و میوه درختان سد جوع کرد.
در این بین خدای سبحان یکی از بچههای شاه را که بسیار دوستش میداشت مبتلابه مرضی کرد، شاه به"بعل"متوسل شد، بهبودی نیافتشخصی به او گفت: "بعل"از اینرو حاجتت را برنیاورد که از دست تو خشمگین است، که چرا الیاس(ع)رانکشتی؟پس شاه جمعی از درباریان خود را نزد الیاس فرستاد، تا او را گول بزنند و با خدعهدستگیر کنند این عده وقتی به طرف الیاس(ع)میرفتند، آتشی از طرف خدایتعالی بیامد و همه را بسوزانید، شاه جمعی دیگر را روانه کرد، جمعی که همه شجاع و دلاوربودند و کاتب خود را هم که مردی مؤمن بود با ایشان بفرستاد، الیاس(ع)به خاطراینکه آن مرد مؤمن گرفتار غضب شاه نشود، ناچار شد با جمعیتبه نزد شاه برود.در همین بین پسر شاه مرد و اندوه شاه الیاس(ع)را از یادش برد و الیاس(ع)سالم بهمحل خود برگشت.
و این حالت متواری بودن الیاس به طول انجامید، ناگزیر از کوه پایین آمده در منزلمادر یونس بن متی پنهان شود، و یونس آن روز طفلی شیرخوار بود، بعد از شش ماه دوبارهالیاس از خانه مزبور بیرون شده به کوه رفت.و چنین اتفاق افتاد که یونس بعد از او مرد، وخدای تعالی او را به دعای الیاس زنده کرد، چون مادر یونس بعد از مرگ فرزندش به جستجویالیاس برخاست و او را یافته درخواست کرد دعا کند فرزندش زنده شود.
الیاس(ع)که دیگر از شر بنی اسرائیل به تنگ آمده بود، از خدا خواست تااز ایشان انتقام بگیرد و باران آسمان را از آنان قطع کند نفرین او مؤثر واقع شد، و خدا قحطیرا بر آنان مسلط کرد.این قحطی چندساله مردم را به ستوه آورد لذا از کرده خود پشیمانشدند، و نزد الیاس آمده و توبه کردند و تسلیم شدند.الیاس(ع)دعا کرد و خداوندباران را بر ایشان ببارید و زمین مرده ایشان را دوباره زنده کرد.
مردم نزد او از ویرانی دیوارها و نداشتن تخم غله شکایت کردند، خداوند به وی وحیفرستاد دستورشان بده به جای تخم غله، نمک در زمین بپاشند و آن نمک نخود برای آنانرویانید، و نیز ماسه بپاشند، و آن ماسه برای ایشان ارزن رویانید.
بعد از آنکه خدا گرفتاری را از ایشان برطرف کرد، دوباره نقض عهد کرده و بهحالت اول و بدتر از آن برگشتند، این برگشت مردم، الیاس را ملول کرد، لذا از خدا خواست تااز شر آنان خلاصش کند، خداوند اسبی آتشین فرستاد، الیاس(ع)بر آن سوار شد وخدا او را به آسمان بالا برد، و به او پر و بال و نور داد، تا با ملائکه پرواز کند.
آنگاه خدای تعالی دشمنی بر آن پادشاه و همسرش مسلط کرد، آن شخص به سوی آندو به راه افتاد و بر آن دو غلبه کرده و هر دو را بکشت، و جیفهشان را در بستان آن مرد مؤمنکه او را کشته بودند و بوستانش را غصب کرده بودند بینداخت (3) .
الله اعلم و رسوله.
طبق گواهی تاریخ و روایات موجود، حضرت دانیال نبی ـ علیه السلام ـ از جمله پیامبران بنی اسرائیل و صاحب کتاب بوده است.[1] البته در رابطه با کتاب ایشان نظرات مختلفی وجود دارد. حضرت از نسل داوود پیامبر ـ علیه السلام ـ بوده و در بچگی پدر و مادر خود را از دست دادند و زنی پیر و عابده پرورش و تربیت حضرت دانیال ـ علیه السلام ـ را عهده دار شدند. و حضرت از همان بچگی توجه بزرگان و پادشاهان را به خود جلب کرده و دارای هوش و استعداد فوق العاده بوده است.[2]
از امام باقر ـ علیه السلام ـ سوال شد که آیا صحیح است که حضرت دانیال علم تعبیر خواب می دانسته و آن را به مردم تعلیم می دادند. حضرت امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمودند؛ بلی، خدا وحی نمود به سوی او و پیغمبر بود و از آنها بود که خدا این علم را به ایشان تعلیم نموده است. و دانیال ـ علیه السلام ـ بسیار راست گفتار درست کردار و حکیم و دانا بود و عبادت خدا را به محبت اهل بیت ما می کرد.[3]
خود حضرت دانیال از خدا می خواست که به دست امت پیامبر (یعنی حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ) دفن گردد و این قضیه را پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ روایت فرموده است. و بالاخره به دست امت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در گودالی که می کندند جسدش سالم پیدا شد و دوباره دفن گردید.[4]
حضرت دانیال ـ علیه السلام ـ به دستور بخت نصر پادشاه ایران که محل حکومتش در شوش بود، به همراه اصحاب خود به اسارت آورده شدند. و در گودالی عمیق حضرت را انداختند و شیری را به داخل گودال فرستادند، شیر در مقابل حضرت زانو زد و درمدتی که در گودال بودند شیر از گِل تغذیه می کرد و حضرت از شیر آن حیوان تغذیه می کردند، تا اینکه شبی بخت نصر در خواب دید که ملائکه گروه گروه از آسمان به دور گودال می آیند و به حضرت بشارت فرج و آزادی را می دهند. بخت نصر با دیدن این خواب (از کرده خود پشیمان شده و حضرت را آزاد کرده و امور مملکتی و حکم بین مردم را به حضرت تفویض کردند.[5] بعضی از علماء و مفسرین معتقدند که آیه قُتِلَ اصحابُ الأُخدود در رابطه با این قضیه یعنی زندانی کردن حضرت در گودال و مرگ شکنجه گران گودال یعنی بخت نصر نازل شده است و اشاره به این قضیه دارد.[6]
البته بعضی از منابع اشاره دارد به این که حضرت هم عصر کوروش و داریوش از پادشاهان هخامنشی، بوده و به وسیله نبوکد نسار همراه با سایر یهودیان از جروسالم (اورشلیم) به اسارت آورده شدند و چون به دربار نبوکدنسار رسید: مورد عنایت قرار گرفت و ندیم پادشاه گردیده و به تعبیر خواب پرداخت و ریاست کاهنان بابلی را به عهده گرفت.[7]
و حضرت بعد از مدتی ماندن در شوش وفات یافته و در همان شهر دفن گردیدند.[8]
البته ایشان پیامبری است که به طور حتم در ایران مدفون گردیده است، اما مقبره های دیگری نیز در ایران وجود دارد که منسوب به انبیاء می باشند مانند مقابر انبیاء قزوین و مقبره قیدار نبی در شهر قیدار و...
افزون بر سِفر ارمیا ارمیا در منابع اسلامى: سفر ارمیا:
سِفر مراثى نیز در ترجمه یونانى، معروف به سبعین به او نسبت داده شده و مرثیه پنجم آن به دعاى ارمیا نام گذارى شده است. این سِفْر گرچه از دیرباز میان متألّهان یهودى و مسیحى به ارمیا منسوب بوده،
وجود برخى سخنان ناسازگار با دیدگاههاى ارمیا سبب تردید برخى معاصران در این انتساب شده است.
بخشهایى از سِفر مزامیر به اضافه برخى متون اپوکریفایى دیگر نیز به ارمیا نسبت داده مىشود.
دیدگاه عهد عتیق درباره ارمیا از نگاهى کلّى متأثّر از رویکرد کلامى یهود به خداوند با طبیعتى شبه بشرى و پدیده نبوّت به مثابه واقعیّتى عادى و محسوس و شخصیّت پیامبران بهصورت انسانهایى معمول با همه واکنشها و افت و خیزهاى بشرى است که بهطور طبیعى، واکنش انتقاد در پی داشته است.
منابع تاریخى و تفسیرى اسلامى از آن جا که نام ارمیا در قرآن به صراحت نیامده و حوادث زندگى او به تفصیل مورد توجّه قرار نگرفته،
از گزارشهاى تورات و باورهاى یهودیان و مسیحیان درباره این پیامبر، تأثیر بسیارى پذیرفتهاند.
در این میان، نقش «وهببن منبه» در ورود بخش گستردهاى از اسرائیلیات درباره این شخصیّت بنىاسرائیل نیز حائز اهمیت است. در عین حال، انعکاس دیدگاه یهودى و مسیحى درباره این پیامبر در منابع اسلامى بهطور دقیق صورت نپذیرفته و در نتیجه، ابهامها و تعارضهاى بسیارى درباره این پیامبر پدید آورده است.
برخى او را همان عزیر پیامبر دانستهاند که پس از مرگى 100 ساله دوباره زندهشدو عدّهاى دیگر تحت تأثیر وهببن منبه، او را همان خضر نبى معرّفى کرده و از پیامبران پس از موسى شمردهاند که در آیه87 بقره/2 از آنها یادشده است[: «ولَقَد ءاتَینا موسَى الکِتـبَ و قَفَّینا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ».
درهمین جهت، برخى دیگر از تفاسیر، ذیل داستان ملاقات موسى با مردى حکیم در آیه65 کهف/18، از ارمیا یادکردهاند و در روایاتى دیگر ازاو در جایگاه پیامبر دوره پس از شهادت یحیىبن زکریا نام برده شده است.
مفسّران بر اساس این مجموعه روایات متعارض، داستانهاى متعدّدى از قرآن را بر او حمل کردهاند.
در مقابل، برخى دیگر از مفسّران به این قبیل روایات با دیده تردید نگریست و دستهاى از آنها را تضعیف سندى و محتوایى کرده و به اسراییلى بودن آنها تصریح داشتهاند.
افزون بر سِفر ارمیا، سِفر مراثى نیز در ترجمه یونانى، معروف به سبعین به او نسبت داده شده
و مرثیه پنجم آن به دعاى ارمیا نام گذارى شده است.
این سِفْر گرچه از دیرباز میان متألّهان یهودى و مسیحى به ارمیا منسوب بوده، وجود برخى سخنان ناسازگار با دیدگاههاى ارمیا سبب تردید برخى معاصران در این انتساب شده است.
نامه دیگرى نیز از ارمیا خطاب به اسیران یهودى بابل در پایان سفر باروک ثبت شده که صحّت آن نیز مورد تردید است و از مجموعه اپوکریفایى عهد عتیق بهشمار مىرود.
بخشهایى از سِفر مزامیر به اضافه برخى متون اپوکریفایى دیگر نیز به ارمیا نسبت داده مىشود.
دیدگاه عهد عتیق درباره ارمیا از نگاهى کلّى متأثّر از رویکرد کلامى یهود به خداوند با طبیعتى شبه بشرى و پدیده نبوّت به مثابه واقعیّتى عادى و محسوس و شخصیّت پیامبران بهصورت انسانهایى معمول با همه واکنشها و افت و خیزهاى بشرى است که بهطور طبیعى، واکنش انتقادى متألّهان مسلمان را در پى داشته است.
گویند تا 550 سال پس از حضرت عیسی(ع) رسولی(پیامبر با کتاب) فرستاده نشد. در این دوره که فطرت نامیده میشود از سوی خداوند نبی برای هدایت مردمان فرستاده میشد لیکن تنها پیامبر اولوالعظم پس از حضرت عیسی(ع) حضرت محمد مصطفی(ع) بود سلام و رحمت جاودانه ی پروردگار بر وجود پاک و مطهرش باد. در این فاصله یا دوره ی فطرت پیامبرانی فرستاده شدند که از جمله ی آنها میتوان به حضرت جرجیس (ع) اشاره کرد.
جرجیس نبی بود میان عیسی(ع) و رسول اکرم(ص). در روزگار او پادشاهی بود عاصی و عاتی که خود را خدا میدانست و بتی داشت "افلون" نام که آن را به دشتی بزرگ میبرد و مردمان گردهم می آورد و آتشی عظیم فراهم می ساخت و مردمان را مجبور می کرد به سجده در برابر آن بت. هرکه سجده میکرد رها میشد و هرکه سر باز میزد به بلای آتش گرفتار می آمد و پادشاه ادعا میکرد که میتواند جان انسانها بگیرد یا بدانها حیات بخشد.
روزی جرجیس را گذر بر آن پادشاه افتاد. پادشاه او را امر کرد به سجده در برابر بت. جرجیس سر باز زد. ملک بر او خشم گرفت و دستور داد او را بکشند. پس جرجیس (ع) را بکشتند اما به اذن خدای تعالی دوباره زنده شد. پادشاه بت پرست را خوف در دل افتاد. اینبار دستور داد جرجیس (ع) را دوباره بکشند. چنان کردند و تا به استخوانهایش در هم کوبیدند چنانکه هرگز از نو حیات نیابد. جرجیس (ع) بمرد و به اذن خدای تعالی عز و جل دوباره زنده شد. پادشاه خشم گرفته از نو فرمان به قتل جرجیس داد. این بار او را بکشتند و بسوزاندند و خاکسترش به باد دادند و دوباره به اراده ی خدای از نو زنده شد و جان یافت. بارها چنین شد ولیکن پادشاه عبرت نگرفت و دست از دعوی خدایی کردن برنداشت. پس عذاب حق بر او و قومش نازل شد. جرجیس (ع) پیروانی یافت و به دعوت مردمان به پرستش نیکو خدای یگانه بپرداخت.
سلام خدای بر او باد.
موصل مهمترین و بزرگترین شهر در شمال سرزمین عراق و مرکز تجارت و صنعت آن منطقه می باشد. این شهر دارای جمعیتی بالغ بر 600 هزار نفر و فاصله آن تا بغداد400 کیلومتر است.
شهر موصل از دوران قدیم یکی از چند شهر آباد و مهم دنیای اسلام به شمار می رفته است.
مقبرة حضرت جرجیس نبی علیه السلام و به نقلی مقبره حضرت یونس علیه السلام در این شهر قرار دارد. دو مسجد بزرگ نیز در این شهر ساخته شده که یکی از آنها به دستور مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بوده است.
به موصل حدباء و ام الربیعین نیز لقب داده اند.
منابع:
اطلس کامل گیتاشناسی / لغت نامه دهخدا
آیا پیامبران مدفون در ایران را می شناسید؟
چندی پیش به کتابی برخوردم به نام « پژوهشی در زندگی پیامبران در ایران» نوشته ی آقای ولی الله قوزی تویسرکانی از انتشارات دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم که به شرح حال و زندگی پیامبرانی پرداخته بود که در میهن عزیزمان ایران مدتی زندگی کرده و سپس رخ در نقاب خاک کشیدند.
گفتم بد نیست به صورت مختصر، اسامی و محل دفن آنان را خدمت دوستان عرضه کنم شاید مورد علاقه و پسند دوستان واقع گردد:
نام پیامبر محل دفن
1- حضرت حیقوق نبی (ع) تویسرکان
2- حضرت دانیال نبی (ع) شوش
3- حضرت اشموئیل (ع) ساوه
4- حضرت حجٌی (ع) همدان
5- حضرت مردخای (ع) همدان
6- حضرت یوشع (ع) اصفهان
7- حضرت شعیا ء (ع) اصفهان
8- حضرت قیدار (ع) قیدار
9- حضرت خالدبن سنان عبسی (ع) گنبد کاووس
10- حضرت سلام (ع) قزوین
11- حضرت سلوم (ع) قزوین
12- حضرت سهولی (ع) قزوین
13- حضرت القیاء (ع) قزوین
14- حضرت جرجیس (ع) شوشتر
15- حضرت یونس (ع) گناباد
16- حضرت یعقوب (ع) گرگان
17- حضرت ارمیا (ع) خرمشهر
18- حضرت روبین (ع) میامی
الهم صل علی محمد و آل محمد و صل علی جمیع النبیاء و المرسلین
ایوب پیامبر بزرگوار خدا، مردى بود که همه چیز را تمام داشت : هم پیامبر الهى بود، هم از مال و خواسته کافى بهره مند بود و هم فرزندان برومند و رشید و همسرى زیبا و مهربان داشت و بیش از همه و پیش از همه ، بنده تمام عیار خدا بود. هیچ حرکتى از او بى رضایت الهى و توجه به خداوند سر نمى زد. خویشتن را چون ماهى در بیکران آب غرقه نعمتهاى خداوندى مى دانست و هر نفسى که بر مى آورد تسبیح حق مى گفت و در هر قدمى که برمى داشت دانه شکرى مى کاشت . چندان که فرشتگان الهى او را تمجید و بزرگداشت ، شیطان را بر آشفته مى ساخت و آتش کینه و شرار حقد در او زبانه مى کشید. زیرا او نمى توانست ببیند که فرشتگان الهى ایوب را به نیکى یاد مى کنند و او را بنده بسیار خوب خدا و مقرب و محبوب او مى شمارند.
شیطان از فرصتى که پروردگار تا روز رستاخیز به او عنایت کرده بود سوء استفاده کرد و با بى شرمى تمام به عرض بارگاه ربوبى رساند که :
- پروردگارا! اگر ایوب چنین مطیع و فرمانبردار توست ، همانا از سر بى نیازى و فراغ خاطر است و در واقع او با این فرمانبردارى از تو مى خواهد که آسایش مادى او را افزون کنى یا دست کم از او نگیرى . اگر مستمند مى بود، هرگز او را چنین مطیع نمى یافتى .
از بارگاه ربوبى به او پاسخ داده شد که :
- ما بنده خود را بهتر مى شناسیم ، اما به تو فرصت مى دهیم تا ایوب آزموده شود، اختیار همه اموال را به تو سپردیم ، هر چه خواهى کن !
شیطان که از شادى سر از پا نمى شناخت ، همراه با ایادى خود یکروز آتش در همه داراییهاى ایوب کشید و ایوب چنان مستمند شد که به روزى روزانه خود نیز دست نمى یافت . اما شیطان با شگفتى دریافت که این مرد خوب خدا به تنها ذره اى ناسپاسى نمى کند بلکه بر شکر و بندگى مى افزاید:
- پروردگارا! من آنچه داشتم ، تو با من به امانت سپرده بودى . تو را در همه حال سپاس مى گزارم . چگونه مى توانم شکر گوى نعمتهاى بى حدى باشم که هنوز از من دریغ نفرموده اى ؟!
شیطان دوباره دام مکر گسترد و به عرض دستگاه ربوبى رساند که :
- پروردگارا! ایوب فرزندان رشید و برومندى دارد که همه زن و خواسته و خانه و ماواى خوب دارند و او به آنان دلگرم است ، و گرنه چنین در بندگى مبالغت نمى کرد.
دوباره از ملکوت الهى پاسخ آمد که :
- اى رانده وامانده ! ایوب را ما بهتر از هر کس مى شناسیم ، اما باز به تو فرصت آزمایش او را مى دهیم . اینک اختیار جان فرزندان او جمله در دست توست ، هر چه خواهى کن !
شیطان با کمک همدستان خود بى درنگ خانه فرزندان ایوب را بر سرشان خراب کرد و همگى با خاندان زیر آوار جان سپردند.
خبر به ایوب و همسر او که در نهایت مشقت و تنگدستى به سر مى بردند رسید. آنان با آنکه از داغ فرزندان خود به تلخى گریستند، اما حتى لحظه اى از سپاس خداوند کوتاهى نکردند. ایوب ، از سویداى دل به پروردگار عرض کرد:
- مهربانا! فرزندان من همگى نعمتهاى تو بودند که به امانت داده بودى این مشیت تو بود که همه را یکجا باز پس گیرى . من چگونه مى توانم نعمتهاى بسیار تو را سپاس گویم ؟!
شیطان که چون همیشه درمانده شده بود و در خشم و تنگدلى مى سوخت ، باز به درگاه الهى عرضه داشت که :
- پروردکارا، ایوب با آنکه سنى دارد اما از نعمت سلامت کامل برخوردار است و اظهار بندگى او از سر ترس است ، زیرا بیم آن دارد که اگر تو را سپاس نگوید سلامت او را بازستانى ؛ چنین نیست که تو را از ژرفاى جان بندگى کند.
باز از سوى خداوند پاسخ رسید که :
- اى گمراه ! اگر چه نه چنین است که مى گویى ، اما این آخرین فرصت توست . اختیار سلامت ایوب با تو!
ابلیس پلید، ایوب صبور و بزرگوار را به یک نوع بیمارى جانکاه مبتلا ساخت که بر اثر آن سراسر تن او به عفونت نشست و چرکابه از زخمها جارى شد و هیچ جاى سالم بر تنش نماند.
ایوب که سخت مستمند بود و داغ فرزندان بر جگر داشت زمینگر نیز شد. اما حتى یک بار زبان به شکوه نگشود. او خداوند را پیوسته سپاس مى گفت :
- پروردگارا! این بنده ناچیز تو نعمت سلامت را از تو داشت . اگر آن را بازستاندى ، من از جان مطیع فرمانم . چگونه تو را به نعمت جان و نعمت ایمان سپاس گویم ؟!
شیطان که از خشم در حال انفجار بود، به خود دلدارى مى داد که باید صبر کند تا ایوب خسته شود، آنگاه به ناسپاسى روى خواهد آورد! اما هرچه روزها و ماهها و سالها سنگین تر مى گذشت ، ایوب همچنان بر سپاس خود مى افزود و هرگز لب به شکوه یا ناسپاسى نمى گشود. به این ترتیب هفت سال گذشت و شیطان در انتظارى استخوانسوز و جانکاه به سر برد.
همسر بزرگوار ایوب نیز بى آنکه هیچ از عفونت زخمهاى او شکوه اى بکند، در کمال وفادارى به پرستارى از او مشغول بود.
شیطان پلید، ناگهان – چنان که از خوابى پریده باشد – با خود گفت :
- پیدا کردم ! همسر او! پایدارى او از همسر اوست . اگر بتوانیم او را از پرستارى ایوب باز دارم ، بى گمان ایوب در هم خواهد شکست !
پس در چهره پیرمردى مصلح بر سر راه همسر او ظاهر گشت و به افسون و حیله دست زد:
- خواهر، درود بر شکیبایى بى مانند تو! تو یقین برتر از فرشتگانى . اما از آنجا که ایوب بزرگوار جایگاهى بلند در نزد خدا دارد، آیا سزاوار نیست از خدا بخواهد که او را از این عذاب برهاند؟ اگر براى خود نمى خواهید، دست کم باید به خاطر تو به خداوند شکوه کند. تا کى فقر و مستمندى و این بیمارى سخت و کثیف ، آن هم با تحمل داغ همه فرزندان ؟ به خدا این سزاوار نیست !
زن بیچاره که گمان مى برد این پیرمرد با آن قیافه خیرخواهانه صلاح او را از سر رضاى خدا مى طلبد، افسون ابلیس را پذیرفت و آن روز باشوى خود گفت و گو پرداخت :
- ایوب ، اگر از سخن من دلتنگ نمى شوى ، مى خواهم چیزى بگویم !
- تا ندانم چیست ، نمى توانم بگویم که دلتنگ مى شوم یا نمى شوم ؟!
- آیا روزگار خوش گذشته را به یاد دارى ؟ روزهایى که تو در کمال سلامت و نشاط بر اسب مى نشستى و از گله هاى گوسپند و گاو و اسب خود با خرسندى و شادى دیدن مى کردى ؟ روزهایى که فرزندان دلبندمان زنده بودند و هر یک از خانه و زندگى خود با فرزندان زیبا و همسرانشان به دیدار من و تو مى آمدند؟
- آرى ، همه را به خاطر دارم ؟
- پس چرا از خداوند نمى خواهى که دست کم سلامتت را به تو بازگردانید؟ این که در برابر آن همه محنت و آن همه نعمت از دست داده چیز زیادى نیست ؟
- آن سلامت و آن نعمتها که داشتیم براى چند سال بود؟
- چه مى دانم ، تمام عمرت ، حدود هشتاد سال .
- اکنون چند سال است که به گمان تو من آن نعمتها را از دست داده ام ؟
- حدود هفت سال .
- من از خداوند شرم دارم که پیش از آنکه این سالها با آن دوران خوشى و شادى برابر شود از او چیزى بخواهم ! برخیز و از پیش چشمم دور شو. به خداوند سوگند که اگر روزى بهبود یابم و سلامت خود را به دست آورم ، تو را به خاطر این ناسپاسى یکصد تازیانه خواهم زد از این پس به پرستارى تو هم نیازى ندارم . من نمى توانم کسى را که نسبت به پروردگار خود با این سخنان گستاخانه ناسپاسى مى کند تحمل کنم .
زن بیچاره که از گفته خود سخت پشیمان شده بود فرمان ایوب را اطاعت کرد و از کنار او برخاست ، زیرا او را مى شناخت و مى دانست که از بودن او رنج خواهد برد. اما خانه را ترک نکرد و تن به قضاى الهى سپرد.
ایوب از همه امتحانهاى الهى سرفراز برآمده بود، اما بدون پرستارى همسرش بسیار رنج مى برد، زیرا او حتى نیروى حرکت براى انجام دادن ضرورى ترین کارها را نداشت ، تا آنجا که نمى توانست به تنهایى کاسه اى آب بنوشد. پس نه از سر شکوه ، که با خال تضرع به خداى بزرگ عرض کرد:
- پروردگارا! در ناتوانى و درد و اندوه به سر مى برم و تو مهربان ترین مهربانانى !
و این درست در لحظه اى ادا شد که زمان آزمایش او با سرافرازى به پایان آمده بود. بنابراین خداوند دعاى او را پاسخ گفت و او را به خطاب مهربانانه ربوبى مخاطب ساخت که :
- بنده خوب و صبور و شاکر ما ایوب ! پاى خود را به زمین بکوب تا چشمه اى زلال و آبى گوارا بجوشد؛ از آن بنوش و تن خود را در آن بشوى !
ایوب چنان کرد که پروردگار فرموده بود. پس به اراده الهى سلامت و جوانى او بازگشت و خداوند همسر باوفاى او را نیز جوانى داد و او را بدو بازگردانید و همچنین تمام خاندان او را دوباره زنده کرد و به او امر فرمود که براى اداى سوگند خود در مورد همسرش یکصد چوبه خدنگ را بر هم ببندد و آن را یک بار اما بسیار ملایم بر تن او بزند.
خداوند فرزندان دیگر و نوادگان بسیار نیز بدو عطا فرمود. و او تا حدود یک قرن پیش از ابراهیم به نیکبختى و پیامبر و پیامبرى زیست .